خستهام، دلگیرم، تنهایم… احساسِ زندانیِ در قفسی را دارم، که از فرطِ شوقِ رهایی از قفسِ کرمخاکیان، آنقدر خودش را به در و دیوار کوبید، تا سرانجام پیروز شدند… و سرانجام باور کرد… باور کرد که تمام سهمش از دنیا، همین چهار دیواری تنگ و تاریکیست که دچارش آمده، و پنداشت کوتاهیِ سقف گِلین آسمان، کوتاهیِ قامتِ اوست. باورش شد، که آنسویِ میلههای پنجره را، هرگز پیش از این ندیده و تمامِ خاطراتِ گُلها و خدا و ترانههای کودکیاش، خوابی بوده است و رویایی، گویی که هیچگاه پیش از اینها نزیسته باشد…
و دست آخر یک روز عصر، که از پشت میلههای پنجره برف میبارید و صدای ماشین و فلز و همهمهی دروغ و خواهش و خاک با صدای اصطکاک تنِ آدمی آمیخته بود و صدای کودکی به گوش نمیرسید، و خدا از آنجا رفته بود، مُرد… روزی که شیطان، نزدیکتر بود از خدا و انسان از انسان دور. تنها به هم پیچیده، درهم ولی تنها، و مهربانی در گور.
آن روز با خندههای بیدلیل خداحافظی کرد و خاطرات کودکی و شانه و جانمازش، و نامههای عاشقانهاش را بوسید و با دقت داخل بقچهای پیچید و در صندوقچهی کهنهای گذاشت. آنوقت، نامههای خواهر کوچکش را از گنجه درآورد، با اشک چشمهایش شست، و برای آخرین بار با لبهایش بوسید، نوشید و بو کرد. و بعد، با دستهای لرزان به دست باد داد و زیر لب با صدایی خفه گفت: «دور شو، دور شو از این خاک، برو، نمان…». و خیلی پیشتر از آنکه در گوشهای، آرام، به انتظار مرگ بنشیند، مرده بود… او، خودش هم رفت، نماند…
بیزارم، بیزارم، بیزار. از اینجا، از این قفس، از خندههای بیمعنای آدمهایی که با لبخندهای روی لب، با چهرهای آرام و معصوم، تو را زنده زنده سر میبرند. بیزارم از آدمهایی که با تسبیح روی لبهاشان، خدا را نه، که ابلیس را ستایش میکنند. چقدر اینجا دورویی و نفاق بیداد میکند…
دلِ من، گاهی انسان میخواهد… انسانی ناب، که عطر و بوی آدمی بدهد، که بتوان کنارش نشست و با او حرف زد. بی آنکه ترسید… که مبادا خنجری پشت چشمها و لبخندهایش پنهان کرده باشد… و دل از گِل سرشار، در دل هزار روباه و کفتار.
من از اینجا میترسم، من از نقابها میترسم. من بیش از دستهای فشرده بر گلویم، از دستهایی میترسم که با دلیل مهربانند… من از دشنهی دشمن نه، از خارهای گُلِ یک دوست میترسم. من از دشمن که نه، از دوست میترسم. من بیش از دشنام، از حرفهای عاشقانه بیادراک میترسم، من از دروغِ عشق میترسم. من از خدا نه و از بندههایش میترسم. من از بندههایی که خود را خدا میدانند، میترسم. نه از ناخدا و از آن باخدا میترسم. درنده خوییِ حیوان، طبیعتِ اوست، من از درندگیِ انسان میترسم. من از حیوان صفتان بیش از حیوان میترسم. من از شب نه، از گزمه چرا، میترسم. من هم از دزد، هم از پلیس میترسم…
من میدانم، و نمیدانم که چرا در برابر چشمهایم، هیچ نقابی تا ابد پوشیده نمیماند… و نمیدانم چرا، آدمها را میبینم و آدم نمیبینم… گرگ میبینم، روباه میبینم، کفتار میبینم. انسان را به سانِ حیوان میبینم. حیوان که خلقتِ خداست، کمتر از آن میبینم. به ظاهر پوشیدههایی را که لخت و برهنه راه میروند، حرف میزنند، و فکر میکنند. و مقدس مآبانی که با انسان گناه میپندارند و با شیطان همآغوش میشوند.
من پاسبانهایی را دیدم که گوشت از دهان سگها میدزدیدند و سگهایی دیدم که پاسبانی میکردند! آدمکانی را دیدم، که به گمانشان عاشق پیشه وار، با شهوت از عشق میگفتند. و دیدم دیگرانی که شهوت را عشق میپنداشتند، عشق را هیچ! آدمهایی را دیدم که از سادگی و صداقتِ کسی ترسیدند و با سیاستِ دیگری رقصیدند! من نادانیِ بشر را، ابولهب را، ابوجهل را در قرن آهن و فضا میبینم. من جاهلیت را کشته به دستِ هم، در قرنِ خدا میبینم! اسمِ بت عوض کردند، به خیالشان خداست و من نه خدا را، که هبل، عزی، لات و منات میبینم¹.
دلم میخواست، دنیا جور دیگری میبود… جای بهتری میبود. دنیا را اگر تغییر نمیتوانم، خود را چرا نتوانم؟! آری! دلم میخواهد جور دیگری باشد! نه دنیا، که دنیایِ من جورِ بهتری باشد. دلم میخواهد کرمی باشم و زندان پیلهای باشد برای پروانه شدن، پرواز کردن، رفتن. دلم میخواهد پروانهای باشم… روحم از زندانِ تن رها، از آدمها جدا. و قدم در دنیایی میگذاشتم، که در آن قلبها در چهرهها بود و سهم هر انسانی به وسعت قلبش.
میخواهم پروانهای باشم و پیلهها را یک به یک پاره کنم، و دیگر اسیر خواستهها و خواهشهای خاکی نباشم. و دیگر بر داشتهها نبالم و از نداشتهها ننالم. و بدانم، هر آنچه امروز دارم، فردا روزی نخواهم داشت. همین فردای امروز، و یا فردایی که جز چند خاطره در یادِ نزدیکانم، چیزی از من باقی نخواهد ماند. پس به چه ببالم؟ به چیزی که نه از آنِ من است؟ و از چه نداشتنی بنالم؟ آنچه که نه خواهد ماند و نه دلیلِ برتریام خواهد بود؟ یادم باشد، برای از دست دادن چیزی که دیر یا زود از دست خواهم داد، نگران نشوم.
حواسم باشد، هر چه آیینه خودبینی که میبینم، زود بشکنم و دیگران را با دو چشمی بینا، در ورایِ ظاهر و سیما، نه در آینه، که در زلالی اشکهایشان بنگرم. یادم باشد، دیر نیست روزی که بیاید، و زشت و زیبا، هر دو گوشت و پوستشان در زیر خروارها خاک، خوراکِ کرمها شود. یادم باشد، که یادم نرود، قلبی طلایی در قامتی از هیبتی گِلین، چقدر زیباتر و گرانتر است از قلبی سفالین و سنگی، در کالبدی طلایی.
و بدانم، همانطور که قضاوت دیگران در مورد من اشتباه است، قضاوت من نیز میتواند درست نباشد، و فراموش نکنم، ما آدمها، معمولا همیشه اشتباه قضاوت میکنیم. یادم باشد، که من انسانم. و دنیا بیارزشتر از آنیست که قلبی را بشکنم، اشکی را بریزم و دلی را برنجانم. زندگی، همین چند خاطره و یاد است، چنان باشم که برای دیگران، جایِ خالیِ خاطرات و حرفهایم، حفرهای تا ابد باقی باشد.
یادم باشد، من خدا را دارم، و بیآنکه دستهایم در پیِ چیزی باشد، تو را میجویم. بهشتِ من اینجاست، وقتی که با تو باشم و جهنم جاییست که تو در آن نباشی. دلم میخواهد پروانهای باشم و یکبار پیلهها را رها کنم، آن وقت، هر اتفاقی هم که بیافتد، برای همیشه در کنارت خوشبخت خواهم بود.
خداوندا، تو که خدایی، تو که خدای منی. تو که باشی… تو را که داشته باشم، دیگر از هیچ نگاهی نخواهم ترسید. و دیگر هیچ خنجرِ عشق و دوست داشتنِ زمینیِ آدمیزادی، دلم را خون نخواهد کرد و گرگصفتانی آنچنانی، هرگز بر من چیره نخواهند گشت. با تو که باشم، زَهرِ عقربصفتانی دوپا، زشت سیرتانِ آدمنما، بر من اثر نخواهد داشت: با تو، من روئینتن خواهم شد. و با تمامِ پلشتیهای دنیا، کجدار و مریز خواهم کرد².
خدایا، هیچگاه تنهایم مگذار… نه! تو که همیشه بودهای. من قول میدهم دیگر هیچگاه تنهایت نگذارم… و تا آن هنگام که وجود دارم و تا آخرِ عدم و نیستیام، پروانهات میمانم. گُلِ من میشوی؟ گلم بمان…
به نامِ خدایِ پروانهها و پروازها…
الهی، تو که همدم و رفیقِ غربتِ یک تنهایی. تو که اشک چشمهای بیکسیهایی. شما که خدایی… تو که پناه بیپناهانی، تو که مرهم زخمِ دردمندانی، دوای درد نیازمندانی در وقتِ گرانی. تو که خلاصهی هر چه خوبیهایی، بچشان بر ما انوارِ مهربانی.
تو که ملجا و پناهِ مظلوم از دیو صفتانی، جور و ظلمِ زمانه را تو بهتر میدانی. آن آه، آن ناله، آن اشک، شمایی. تو که تمامِ داشتههای فقیرانی. تو که عزت و جلالِ زمین خوردگانی، بگیر دستم که تو خدایی. بلندم کن، من میخواهم، تو نخواهی؟!!
تو که عاشقی و رسم شیدایی میدانی، عاشقت کن مرا بیشتر، تنها تو میتوانی. سِر و راز دل شکستگان را تو بهتر میدانی، بشکند هر آن دست که شکست دلی را که تو در آنی. شکسته باد استخوانِ هر آنکه تو آن میدانی.
الهی، شما که در بیراههها راهی و در سیاهیِ شبها ماهی، یاریام کن بر عهد و پیمان خویش بمانم، همان عهدی که تو از آن آگاهی.³
۱- از بتهای عرب جاهلیت. تعدادی از آنها در کعبه نگهداری و پرستش میشدند و معمولا از جنس مؤنث بودند.
۲- آن را کج نگه دار و در عین حال نریز : کنایه از طاق آوردن و مدارا کردن، کج کردنِ جام، بدون آنکه آبِ آن بریزد!
۳- از امشب، مرا عهدیست با جانان، که تا جان در بدن دارم……
– دلیل این غیبت طولانی، پوست موزها و سنگلاخهایی بود که در مسیر عبورم ریشه دوانیدهاند و بر دست و پای رفتنم میپیچیدند و میپیچند. از اینرو، از اینکه به ایمیلها و برخی دیدگاههای عمدتا پر مهر شما پاسخی نگفتم، عذر میخواهم و از صمیم قلب شادم که به یادم و نگرانم بودید. خدا بخواهد، روزی در لابهلای همین نوشتهها، از آنها نیز خواهم گفت.
واقعا زیبا بود
و کسانی که هر گاه مرتکب عمل زشتی شوند یا به خود ستم کنند, خدا را یاد کرده و برای گناهان خود طلب آمرزش می کنند -و کیست جز خدا که گناهان را ببخشد؟- و اصرار بر گناه نمی ورزند در حالی که می دانند ( سوره ی آل عمران ایه ی ۱۳۵ )بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده اید از رحمت خدا ناامید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است ( سوره ی زمر آیه ی ۵۳ )و اگر نعمت های خدا را بشمارید نمی توانید آنها را به آخر رسانید. خداوند آمرزنده و مهربان است( سوره ی نحل آیه ی ۱۸ )کسی که امید به لقای خداوند یگانه دارد ( باید در اطاعت او بکوشد ) زیرا سرآمدی که خدا تایین کرده فرا می رسد و او شنوا و داناست ( سوره ی عنکبوت آیه ۵ )..و هنگامی که اجل آنها فرا رسد, نه ساعتی از آن تاخییر می کنند و نه بر آن پیشی می گیرند ( سوره ی اعراف آیه ی ۳۴ )..فرعون و لشکریانش از سر طلم و تجاوز به دنبال آنها رفتند. تا زمانی که او ( فرعون ) در شرف غرق شدن قرار گرفت, گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودی جز کسی که بنی اسراییل به او ایمان آورده اند وجود ندارد و من از تسلیم شدگان هستم.( به او خطاب شد ) الان؟ در حالی که قبلا نافرمانی کردی و از مفسدان بودی؟ (سوره ی یونس آیه ۹۰ و ۹۱ )و در آن روز جهنم را حاضر می کنند. آن روز است که انسان متذکر می شود.اما این تذکر چه سودی برای او دارد؟.. می گوید: ای کاش چیزی برای زندگیم فرستاده بودم.. در آن روز هیچ کس مانند او ( خدا ) عذاب نمی کند.. و هیچ کس مانند او کسی را به بند نمی کشد. ( سوره ی فجر آیه ۲۳ تا ۲۶ )قطعا عذاب پروردگارت واقع شدنی است.. و چیزی مانع آن نخواهد بود ( سوره ی طور آیه ۷ و ۸ ).. او را با ترس و امید بخوانید که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. ( سوره ی اعراف آیه ی ۵۶ )آنها ( بنی اسراییل ) گمان کردند مجازاتی در کار نخواهد بود از این رو ( از دیدن و شنیدن حقایق ) کور و کر شدند….( سوره ی مائده آیه ۷۱ )و گفتند: هرگز آتش دوزخ به جز چند روزی به ما نخواهد رسید. بگو آیا پیمانی از خدا گرفته اید -که خداوند هرگز از پیمانش تخلف نمی کند- یا چیزی را که نمی دانید به خدا نسبت می دهید؟.. آری کسانی که مرکب گناه شوند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند, آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.. و کسانی که ایمان آورده و کار های شایسته انجام داده اند آنان اهل بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود ( سوره بقره ایه ۸۰ تا ۸۲ )به یقین پرهیزکاران در باغهای بهشتی و در کنار چشمه ها هستند.. داخل این باغ ها شوید با نهایت سلامت و امنیت.. و ما هر گونه حسد و کینه را از سینه آنها می زداییم در حالی که همه برادرند و بر تخت ها روبروی یکدیگر قرار دارند.. هیچ خستگی و رنجی در آنجا به آنها نمی رسد و هیچگاه از آن اخراج نمی شوند ( سوره ی حجر آیه ۴۵ تا ۴۸ )هر چه بخواهند در آنجا برایشان فراهم است و نزد ما افزونتر (هم) هست ( که به فکرشان نمی رسد ) ( سوره ی ق آیه ی ۳۵ )
سلام
ممنون از مدیر وبلاگ
وب زیبایی دارید
به سایت ما سر بزنید
شاد باشید
سلام دوست عزیز ممنون از وبلاگ خوبت
امیدوارم خدا هیچ وقت خنده رو از لبات نگیره
موفق باشید
سلام با اجازه این عکسرو گزاشتم تو وبم به وب منم بیا
مهربانی ساده است،ساده تر از آنچه فکرش را بکنیکافی است به خودت ایمان داشته باشی و به معجزه مهر..کافی است به دستانت فرمان دهی تا به جای تنبیه،آرام بر سر کودکی سرکش کشیده شوند و موهایش را قلقلک دهندکافی است به چشمهایت بیاموزی که چشم آیینه روح است وعشق و مهربانی را میتوان با نگاه در همه عالم براکندکافی است به دلت یادآوری کنی که همیشه دل هایی هستند که درد امانشان را بریده و احتیاج به همدلی دارندکافی است به گوشهایت یاد دهی که میتوانند سنگ صبور باشند،حتی اگر صبوری سنگینشان کندکافی است یاد بگیری انسان بودن فقط زنده بودن نیستباید زندگی کردو زندگی چیزی جز مهربانی و عشق ورزیدن به آفریده های خداوند نیست.منبع:۸بهشت
عالی بودفاطمه
سلام وبلاگ زیبایی داری
و مطالب مفیدی در وبلاگت است
به وبلاگ منم سر بزن [قلب]
سلام عیدتون مبارک ؛دیر به دیر مطلب می گذارید؛دلم می خواهد با یکی مثله شما دردودل کنم میدونید خسته شدم کل زندگیم طبق عقایدم زندگی کردم ولی فایده نداره انگار خیلی غرقه دنیای خودم بودم واقعیت با رویا فاصله داره هیچ وقت نه خیلی خوب بودم نه بد نه خیلی حذب الهی بودم نه بی حجاب میانه بودم تا تونستم مردانه زندگی کردم سعی کردم خوب باشم ولی بخدا خسته شدم دلم کوه می خواهد سنگ صبور می خواهد همراه همراز عشق چیزی یا کسی که بهم امید بده بگه بابا لیلا راهت درست بوده شک نکن برو جلو نترس حتی اگر یک ابسیلون کسی کمکت نکنه خدا هست اگر هیچ کس نیست او هست خدایی هست که داشتنش جبران تمام نداشتنی هاست برام دعا کن ببخش سفره دلم برات باز کردم یا علی.
سلام.
فهمیدم در این دنیای هزار رنگ نمی توانی بیرنگ زندگی کنی
بایدرنگ شوی چهره عوض کنی و گرنه می شوی گناه، می شوی دشمن.
فهمیدم برای زندگی در این دنیا باید فریب شوی حقیقت را پنهان
چون آدم ها از حقیقت گریزانند.
فهمیدم در این روزگار باید نقش شوی
خود را فراموش کنی آنی شوی که دیگران می خواهند و گرنه می شوی
بد اخلاق، عنصر نابهنجار.
فهمیدم ارزش آدم ها با دارایشان سنجیده می شود.
داشته باشی می شوی خوب نداشته باشی می شوی بد.
فهمیدم آزادی واژه ای است که ما با او بازی می کنیم
درحقیقت ما برده ایم برده پول ،برده مد ،برده اینترنت.
ما بازار مصرف دیگرانیم ،
می سازند مارا آن طور که خود می خواهند.
فهمیدم انسانیت مرده است.
و سخت تر آنکه فهمیدم اشتباه زندگی کردم سالیان سال. فکر میکردم در مسیرم ولی نبودم.
و همه این ها قلب مرا به درد می آورد و روح مرا به زنجیر می کشد.
عذر میخوام من درخواستم اشتباه بود .ولی با همه اینها مطالبتون واقعا خوندنی بود.من همون شبگرد قبلی ام فقط ایمیلم عوض شده .موفق باشید
@Shabgard, سلام. درخواست اشتباهی نکردید، من پاسخ کامنت قبلی شما رو دادم، با تاخیر البته: [نقاد خوبی نیستم، اما اگر دوست داشتید به آدرسم که در صفحه تماس با من وجود دارد، ایمیل بفرستید.]
البته این روزها کمی ذهنم درگیره، ممکنه کمی طول بکشه پاسخ :)
سلام داداش عزیزم”عالی بود.آرزوی موفقیت برات دارم
سلام
متن های شما خیلی قشنگه ولی (امیدوارم از حرفم ناراحت نشین )ولی همه نوشته های شما یه جوره یعنی وقتی میخوام بخونم میدونم که یه نوشته عاشقانه غمگینه که حتی میتونه اشکمو دربیاره نمیدونم چه جوری بگم منظورمو
مطالب شما خیلی قشنگه و من قصد هیچ بی احترامی ندارم
من خیلی وقته دنبال کسی ام که متن هاش جذبم کنه تا بتونم راجب متنهتی خودم ازش نظر بخوام میتونم متنهامو برای نقد واسه شما بفرستم؟
@Shabgard, سلام. نقاد خوبی نیستم، اما اگر دوست داشتید به آدرسم که در صفحه تماس با من وجود دارد، ایمیل بفرستید.
سلام!من وبلاگ ندارم ولی متن مینویسم درحد توانایی خودم متن های شمارم خوندم وبه وضوح رشد یه پسر ۲۲ساله به۲۷سال رو توشون میشد دید و همه به طبع شرایطشون عالی بودن
عالی بود
عالی بود…فقط همین رو می تونم بگم…من تو زمان کوتاهی چن صفحه ازمطالب تون رو خوندم،انگار همه شون حرف دل خودم بود…
خدا همیشه یارتون.
سلام خوبی دوست من؟
عالی بود مثل همیشه موفق باشی و شاد
سلام! نمیدونی که من چقدر دوست دارم نوشته هاتو! ولی چرا انقدر غمگینه؟؟
خوشحال باش ، خوشبین باش
اینطوری زندگی بهتر باشه!
سلام
، من بارونم گاهی وقتها دلم از دست آدمای زمینی خسته میشه و خیلی وقتها دل تنگ لحظه های اسمونی خدا میشم ، مدتی هست به خاطر یه سری مشکلاتی که برام پیش اومده بود حال روحی خوبی نداشتم . خیلی فکر کردم که نباید نا امید باشم وهمه این مسائل پیش اومده برگه امتحانی که خدا پیش روی من قرار داده و من هرطوی بااین مشکلات روبرو بشم وهراندازه که صبور باشم
نشان میزان عشق و اعتماد من به خداست وقتی کلمه خدا رو در اینترنت جستجو کردم اتفاقی وبلاگ شما رو دیدم چقدر زیبا با خدا ارتباط برقرار کردید ومتن زیبایتان هم بسیار در قلب من تاثیر گذاشت. اگه اجازه بدی یه قسمتی از دست نوشته رو یادگاری باذکر منبع در وبلاگم قرار بدم اگه دوست داشتی با حضورت در وبلاگم و نوشتن نظری با عث دلگرمی بیشتره بنده باش…
سلام.واقعا خیلی زیبا بود.امیدوارم همیشه موفق باشید.
سلام .وبلاگتون رو اتفاقی پیدا کردم.مطالبتون قشنگ بود .باز سر میزنم.امروز دلم گرفته بود .منم واسه خدا جون مینویسم.اما مثل نوشته های شما قشنگ نیست .شما ادبیات خوندین؟موفق باشید
@فرزانه نعمتی, نه دامپزشکی میخونه دکتراشو داره میگیره داداش مهدی
سلام!
من همه متن رو با دقت خوندم و مثل بقیه متن ها عاشقش شدم با این تفاوت که پیشرفتش کاملا محسوسه واقعا بی نظیره
عاشقانه دوست دارم دست نوشته هاتو
—————————————————
انسانم آرزوست….
سلام.
با تو خوش بودن احساس کمی نیست،آنقدر بزرگ است که هر روز که نه هر چند روز یکبار دنبال نشانی از تو میگردم..
و باور کن از اینکه حرفهایت ب دلم مینشیند و احساس میکنم اینها همه نگفته های من است،از خودم خوشم می آید..
هوایی ک تو در سرم می اندازی و دلم را دچارش میکنی آنقدر دنیایم را روشن تر میسازد ک حتی تلخ ترین حرف هایت شیرینم میکند..
بگودوستم.. بنویس.. و باور کن با تو خیلی ها آرام میگیرند و این خود کم رسالتی برای تو نیست…
نگاه تو سرشار از زیبایی است و قلمت پر از نور…تو خوب میدانی خدا دقیقأ کیست و کجاست و قشنگ میدانی انسان بودن چیست..
تو پاک بودن را ناشری و خوب دیدن را ماهر…
بی نهایت بزرگیت را میستایم و لحظه شمار حضور بعدیت هستم.
خیلی قشنگ مینویسی
سلام
خیلی زیبا و بااحساس بود امیدوارم همیشه همینطوربااحساس باشید واز پروانه ی دوست داشتنی قلبتون هیچ وقت غافل نباشید.وقتی اینقدرعاشقانه ازش میخواید پروانه شماباشه پس شماهم سعی کنید بهترین وزیباترین گل براش باشید.من خودم شخصا معتقدم علی رغم تمام بی نیازی خدا نسبت به ما انسانها بعضی وقتا دلش برامون وبرای نجواهای عاشقانه بهترین مخلوقش تنگ میشه آخه مگه میشه خدایی بااین همه احساس ومهربانی دل نداشته باشه ….دقت کردید سوره حجرآیه ۴۹ چی میگه…میگه ای رسول من به بندگانم بگو که من بسیارمهربان وبخشنده ام …فکرشون بکنید خدای خوشگل ما حتی نگفته به مسلمانان یا ایمان آورندگان بلکه گفته به همه بندگانم حالا خودتون ببینید جقدر با احساس وعاشق که حتی بندگانی که باورشم ندارن دوسشون داره وامیدوار به هدایتشونه ……خدایا چه کنیم که پروانه ماهم باشی؟
فقط یادمون باشه شکسته های قلبمون روکه به واسطه انسانهای شیطان صفت میشکنه ارزون نفروشیم چون یکی هست به نام الله که بابهترین قیمت این شکسته هارومیخره وبایک اشاره مثل روز اولش میکنه وبدون هیچ چشم داشتی بهمون پسش میده…الابه ذکرالله تطمئن القلوب
zahed az koocheye randan be salamat bogzar ta kharabat nakonad tohmate badnami chand !
و بدانم، همانطور که قضاوت دیگران در مورد من اشتباه است، قضاوت من نیز میتواند درست نباشد
منبع : http://mehdi.mirani.ir/1392/11/13/swear-to-the-painter-of-the-wing-of-butterflies/#ixzz2sHRErbu8
اگه هیچ کس نیست، خدا که هست
آقا مهدی تنها چیزی که میتونم بگم فقط همینه عالی بود حرفای دلم بود که شما نوشته بودین ازتون ممنونم امیدوارم همیشه تو زندگیتون موفق و پیروز باشید،
وب قشنگی داری خدا قوت
سلام نام زیبای خداست
با سلام و تقدیم احترام وب بسیار قشنگ و جذابی دارید بهتون تبریک میگم اگه افتخار دادی به وب منم سر بزن و تیک تیک لحظه هایم را دریاب……. شادی را هدیه کن به تمام کسانی که آن را از تو گرفتند
وعشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند . لبخند بزن که خدا هنوز آن بالا با توست….. تا درودی دیگر بدرود……
سلام
بی نهایت زیبا و آموزنده بود
این روزا خیلی دلم ازخیلیا حتی خودم گرفته یه جورایی ازدنیا و موجوداتش خسته ام تحمل دنیا سخته دلم میخواد رها بشم ازاین دنیا،ازقید و بند دنیا،دلم خدا میخوادخدا
گاهی اوقات انسان به یادآوری نیاز دارد تشکر
خدا همیشه هوای بنده هاشوداره ازهرطریقی بشه یادشو تودل بنده اش میندازه
خدایا خیلی دوست دارم و خدایا خیلی ازت سپاس گذارم
سلاام!چه جالب…!اخه همین دیشب یا شایدم امروز بود که داشتم فکر میکردم “اگه هیچ کس نیست خدا که هست”ازش خبری نیست…و الان که ایمیلمو چک کردم دیدم مطلب جدید نوشتید!
خیلی هم خوب بود…نسبت به بقیه ی چیزا که قبلا ازتون خونده بودم بهتر بود
حسشو خیلی دوست داشتم
خسته نباشید
سلام دوست من..
بسیار عالی بود…از خواندن نوشته ات خوشحال شدم و بیشتر از آن از حضور دوباره ات…
مطمئن باش اینها فقط حرف دل شما نیستند…ما هم همینیم…فقط فرق شما با مایی که نمینویسیم اینه که شما میتونید حرفهای دلتونو روی کاغذ بیارید..ولی حرفهای دل ما مثه یه بغض همیشه راه نفسمونو میگیره..امان از این روزگار..مهم نیست بقیه چه جورند..مهم اینه که ما هر جوری که دوست داریم باشیم…گاهی لازمه بی خیال همه چیز شد…گور بابای اونایی که دلمونو شکستند..اگه هیچکس نیست..خدا که هست…
دلم میخواست، دنیا جور دیگری میبود… جای بهتری میبود. دنیا را اگر تغییر نمیتوانم، خود را چرا نتوانم؟! آری! دلم میخواهد جور دیگری باشد! نه دنیا، که دنیایِ من جورِ بهتری
..باشد.
…. این قسمتش فوق العاده بود….ولی خدایی اینکه آدم بخواد خودش رو هم تغییر بده،یا بهتره بگم خودش رو بهتر کنه به این آسونی ها نیست…خیلی همت می خواد… و البته کمک خدا…و باید بدونیم کمک خدا یقینا هست و بی اندازه کمک می کنه…پس کافیه همت کنیم و ازش بخوایم که آدم بهتری بشیم…
@سین یا,منم خیلی دلم میخواد دنیای درون خودم رو تغییر بدم .دلم میخواد اونقدر قرص و محکم باشم که با اندک لرزشی تو زندگیم جا نزنم هرچند از ۱۵ سالگی خیلی رنج کشیدم ولی همیشه خدا رو به خاطر اینکه قوی و محکم بودم شکر گزارم و هنوز سر پا ایستادم.
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ.ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
@تنها,
منم خیلی دوس دارم قوی بشم…انگار تموم زندگیم داره به این سمت میره…مجبورم قوی بشم..برام دعا کنین که از پسش بربیام
سلام
خیلی متنتون زیبا بود…این خیلی ….خیلی غلیظ بودا
…
اگه بخوام بخشی از این مطلب رو استفاده کنم،البته با ذکر اینکه بگم از وبلاگ آقای میرانی گرفته شده،اجازه هست؟
@سین یا, سلام، بله، میتونید استفاده کنید :) و ممنون میشم لینک نوشته رو هم ذکر کنید.
@Mehdi Mirani, :-)
خیلی قشنگ بود