عشق
این روزها، آدمها گرمایِ عشق را در تنِ گرمِ معشوق خلاصه میکنند و به همآغوشی میگویند: عشق بازی! دروغهای عاشقانه میگویند و عاشقانه دروغ میگویند. عشقها هم که تاریخِ انقضا میخورند… بعد از مدتی فاسد میشوند! کجاست آن عشقهای جاودانه؟! و اصلا عشق خاصیتش این است که ماندگار است و تنها عشق است که میماند. و آدمها عشقشان از ماندگاریِ عسلِ زنبورها هم کمتر است. انگار، عشق هم دیگر نمیماند، تمام میشود، فاسد میشود، درست مثلِ یک سطلِ ماست! یا مثلا یک شیشهی کشک! یعنی اینقدر اعتبار و ارزش دارد عشق! و کلا مفهومِ عشق عوض شده، شکلش در فرهنگِ لغات و آوایش در دهانها همان است، معنایش اما نه. درست مثلِ خیلی چیزهایِ دیگر¹.
این روزها، کمتر کسی چیزی از آن مجنونِ عاشق به خاطر دارد. همانکه بی هیچ ادعایی، فقط دوست داشت. و نه کافی شاپ دیده بود و نه کنسرت میدانست چیست². نه هدیهی ولنتاین داده و نه قلبهای گنده و خرسهای عروسکی گرفته بود. تنها کارش این بود که شبها به لیلیِ خودش فکر میکرد و چشمانش خیس بود! همین! دوستش داشت و در این دوست داشتن میسوخت. و لیلا برایش نه شریکِ تنهایی بود و نه شریک زندگی. اصلا به شراکت علاقهای نداشت. اصلا به تجارت معتقد نبود! برایِ بردنِ دلِ لیلایش به فکر هدیههای گران قیمت نبود و اصولا برایش مهم نبود دل ببرد. ترجیح میداد دل نخرد!
مجنون، عاشقِ لیلا بود. نه خواستگارش! لذتش از لیلی همین گریههای شبانه بود، نه که از تماشای تئاتر در کنارِ خانوم لیلی -احتمالا با یک عالمه چیپس و پفک- لذت ببرد. لذت را که همه میبرند! مهم این است که آدم کسی را داشته باشد که کنارش و به یادش غصه بخورد. همیشه کسی برای قدم زدن و تماشای تئاتر و کافی شاپ رفتن هست. مهم این است که انسان یکی را داشته باشد که با او و برای او گریه کند. خندیدن را که همه میتوانند!
این روزها، عشق هم بچه بازی شده است! انگار کلاس دارد عاشق شدن! همه میخواهند عاشق شوند و یکی عاشقان شود! و در نهایت هم، یک چیزی برای خوشان در خیالشان درست میکنند و اسمِ عشق رویش میگذارد، و به همین توهمِ عشق دلخوش میشوند. و این وسط، فقط گند میزنند به عشق و آدمهایی که عشق را میفهمند. فاصلهایست میانِ مدعی و عاشق. و فاصلهی بسیاریست از آنچه تظاهر به بودنش میکنیم یا آرزوی بودنش را داریم، با آنچه توانِ بودنش را داریم.
خواهرِ من! برادرِ من! عاشق شدن، مرد میخواهد! و اگر اینجور بود که تا هر کسی از چیزی خوشش آمد، عاشقش میشد، که آنوقت میبایست من عاشقِ زیر شلواریام باشم! چون همیشه خوشم میآید این یکی را تنم کنم! چشیدنِ عشق، لیاقت میخواهد! نه زیبایی میخواهد و نه پول و نه ادعا و نه واژه و جمله بندی. با تعریف و تمجید و دلقک بازی و شوخی و دادنِ هندوانه زیر بغلت، و تعریف و تمجید، که چقدر فرشتهای، که نمیشود عاشق بود.
خودت، برای به دست آوردنِ یک مدرکت دکتری چقدر تلاش میکنی؟ چند سال؟ چند شب تا صبح پلک بر هم نمیگذاری و بیدار میمانی؟ آنوقت برای بدست آوردنِ عشق، یک کنسرو میخواهی؟! که تا گشنهات شد، و دلِ مبارکت کمی عشق خواست، درش را باز کنی و هلوپی یک عشق از داخلش بپرد بیرون، روبرویت بایستد و پشت سرِ هم بگوید: “تو یک فرشتهای. یک فرشتهای. یک فرشته. من خیلی دوستت دارم. خیلی دوستت دارم. دوستت دارم.” دلت را هم که زد، خب، درش را میبندی.
لجن
واقعا فکر میکنی که تحصیلِ عشق، آسانتر از گرفتنِ فلان مدرک دکتراست؟! که اگه اینجور بود، که همسایهی پولدارمان که پولهایش از پارو بالا میرود و دو تا زن دارد، سفارشِ یک عشقِ سفارشی را میداد تا برایش یک مارکدارش را بسازند و اورجینالش را فول آپشن برایش بیاورند، مثلا یک عشقِ شاسی بلندِ مدلِ روز، تمام اتوماتیک! تا آنوقت در سنِ بالای پنجاه و پنج سالگی با سه بچه و داشتنِ نوه، نمیرفت زنِ مردم را بگیرد! از قضا، این آقای همسایهی پولدارِ ما، زنِ دومش، همین چند سالِ پیش، پیشِ پایِ شما، زنِ یک مردِ سرطانی بوده است. و این آقای پولدار، با پول و ماشینِ آنچنانی و البته موهایی که سیاه رنگ شده تا سن و سالش پنهان بماند و چشم و ابرویی زیبا -دروغ چرا، حتی نه چندان زیبا!-، کاری میکند که این زن از شوهرِ سرطانیاش طلاق بگیرد و زنِ این مردِ نامرد شود.
با پول میشود زنِ کسی را از بغلِ شوهرش حتی بیرون کشید، اما میشود عشق را خرید؟ و اتفاقا با پول همه کار میشود کرد و تنها یک چیز هست که با پول نمیشود خرید، و آن، عشق است. پس چیزی به این سختی، به این گرانی را که با هیچ مقدار پولی در هیچ کجا نمیتوان خرید، با چه بهایی میخواهی بدست بیاوری؟ به بهایِ نازک نارنجی بودنت؟ یا به بهایِ نفهمیهایت؟ یا شاید هم به بهایِ غرورت؟! در کمالِ آسایش و آرامش جنابعالی؟ با اینکه آب تویِ دلِ مبارکت تکان نخورد؟ که شما خدایی نکرده یکوقت سختی نکشید، پوستِ دستتان خراب میشود!
این سرویس دادنها، در داشتنِ همسر، آن هم شاید، بتواند باشد. اما تفاوتِ بحثِ همسر و زن و شوهر، با بحثِ عشق، تفاوتِ گرمایِ بخاری است با حرارتِ آتشفشان!
خواهر من! برادر من! از من و تو بهترها نتوانستند! از تو خوشگلترها به هوایِ عشق، دارند در لجن و هرزگی غوطه میخورند! از تو پولدارتر ها، به جایِ عشق، همخوابه و تخت خواب میخرند! از تو پاکتر دارند در آغوشِ این و آن دست و پا میزنند! از تو خوشگلتر، از تو زیباتر، از تو قد بلند تر، از تو پولدار تر، از تو مدرک بالاتر، از تو دکتر تر، از تو خیلی باهوشتر! تو به چه چیزی در خودت مینازی که خود را لایقِ عشق میدانی؟ چیزی که خیلیها میخواستند، لیاقتش را ولی نداشتند.
گفته بودم که: دخترکِ بیدرد! پسرکِ بیدرد! عشق یعنی درد! اگر این درد را تحمل میتوانی، بسم الله… و اگر نه، فی امانِ الله! دخترهای دمِ بختِ دور و برت، و پسرهای خواستگارت هم که ماشاالله زیاد هستند. تو را چه به عشق؟ برو و مثلِ دیگران خوشبخت شو.
عشق و لجن
هر کسی برای دردی که تحمل میکند، متهم است. اما فکر کن… چه مظلومانه، روزی هزار بار میمیرد و زنده میشود و درد میکشد، آنکه جرمش سادگی و اتهامش عاشقی باشد… و واقعا هم اینروزها، جرمِ سنگینیست، سادگی و دل بستگی. جرم یعنی همینکه بر خلافِ عرفِ آدمها عمل کنی، و آدمها برای کسی که اینطور بر خلافِ آدمیتشان عمل کند، مجازاتِ سنگینی کنار گذاشتهاند…
اشتباه از ما بود، نگفتیم تو یک فرشتهای و فرشته پنداشتیمش و پروانهوار به پایش سوختیم. و باورش شده بود که وظیفهمان ایجاب میکند آنگونه باشیم، چون او خودش راستی راسنی یک فرشته است! و اصولا حقش کمتر از این نیست! و این خاصیتِ ذاتیِ اوست، نه خاصیتِ عشق! سوختیم و این سوختن، تاوانِ آنکسیست که ساده باور کرد و ساده دوست داشت و ساده تنها نگذاشت. ماند، ماند، و ماند. نرفت، نرفت، و نرفت. این دنیا، عادلانه نیست… این دنیای لعنتی اصلا عادلانه نیست.
وظیفهی تو همین است. اینکه نگذاری به زیبا ترین و معصومانه ترین شیوهها بشکنی! اینکه بدانی که تمامِ دنیایِ پستِ آدمها، اصولا برای این وجود دارند که تو را به پستترین جوبهایِ پستترین نقطهی شهرِ پستشان بکشانند. خب، مسلم است که این دنیا و آدمهایی که خوب میشناسیمشان، بر نمیتابند پاکی و سادگیِ عشق را. و تو اگر از ترسِ پشتِ پا زدنِ غریبهها، به سادهترین شیوه به دیواری از جنسِ عشق تکیه کنی، احتمالش زیاد است که به عاشقانهترین شکل، از همان طرف بیفتی و با صورت در لجن فرو روی. این قانونِ نانوشتهی این دنیاست. همان کسی ناباورانه جهنمی سوزان برایت میسازد که خود روزی رویایِ خشت خشت بهشتت بود. و تو میمانی و رویایِ نیمه سوختهات، جهنمی که در آن دست و پا میزنی، و بهت و بهت و بهت. و زجه و زجه و زجه.
قانونِ نانوشتهی دیگری هم اما هست. اصلا، چطور است که خودمان بنویسیمش؟ اصلا بیا قانونمان این باشد، قرارمان این باشد که نخواهی گذاشت به جرمِ پاکی و سادگی و اعتمادت به آدمی که تمامِ دنیایت بود و فرشتهوار دوستش میداشتی، در لجن بمانی. اینکه زمین خوردی، طبیعیست. اینکه در لجن انداخته باشندت هم واقعیتِ این دنیاست. هیچ چیزِ عجیبی اتفاق نیافتاده. این قانونشان است! اینکه در لجن بمانی، عادلانه نیست!
باید بلند شوی و باز به آسمان چشم بدوزی… این هم قانونِ ماست! تو سزاوارِ لجن نیستی، تو سزاوارِ غصه و گریه و تنهایی نیستی. تو اینبار قانونی جدید بساز. نامردیست اگر بگذاری سهمِ آنکه از دوست داشتن و پاکی و سادگی کم نگذاشته، گریه و حسرت و کابوسهای شبانه باشد. شادی کن، بخند، و زندگی کن! جایِ تو اینجا نیست… حیف است که زندگی باشد و تو در آن نباشی… جایِ تو در خنده، در شادیهای کودکانه، جایِ تو در مهربانیهای بیدلیل، دست در دستِ کودکی تنها، جایِ تو در کنارِ خدا، جایِ تو در عشق خالیست… تو از جنسِ آن مردمانی، که عشق را میفهمند.
به عشق هم که نرسیده باشی، از آدمیزادی هم که شکست خورده باشی، در عشق اما برندهای. سرت را بالا بگیر مرد! تو در عشق سربلندی. جایِ تو این لجن نیست! بگذار، لجن هم سهمِ آنهایی باشد که نفهمیدندمان. همانها که از عشق، برایت لجن ساختند. جایشان عجیب در لجنزار خالیست. جایشان را پس بده.
۱- نمیدانم چرا همیشه تهِ حرفایم سیاسی میشود! من که به سیاست کاری ندارم، پدرم سیاستمدار بوده یا مادرم؟!
۲- کنسرت خوردنیست؟ مثلِ کنسرو؟ آقا جان به خدا من هم کافی شاپ و تئاتر دوست دارم، منتها تنها که نمیشود رفت، مبینا (خواهرم) و مادرم هم که… بگذریم، یکبار سینما رفتیم، مبینا همهاش حرف میزد و مادرم که در تاریکیِ سینما، خوابیده بود! :)) آقا جان، یک سوالِ دیگر، آیس تی(ice tea) یعنی چی؟ من که همیشه چای را داغ داغ مینوشم! خارجیها چای را یخ کرده مینوشند؟ چایِ داغ هم در کافی شاپ میفروشند؟ اگر میفروشند، پایهام، قرار بگذارید که برویم!
– من چقدر ندید بدیدم! :)) البته پینوشتِ دوم، جنبهی شوخی داشت! وگر نه، همه میدانند، کافیشاپ را که نمیروند، میخورند !!
– امروز (روز انتشار این مطلب) قرار بر این شده که اگر خدا بخواهد (میخواهد، میدانم)، کاری را که همیشه شروع میکردم و نیمه تمام رها، یک بار برای همیشه شروع کنم، و تا روزی که زندهام رها نکنم! در همین حد بگویم که، کارِ خیلی خوبیست :)
برااونایی که خیلی عاشق بودن ولی عشقشون نامردی کرده بهشون :
چراغ روشنی زندگی اگرخاموش شد..توتاریکی یآس را فریاد مکن ..افسانه را باحقیقت درآمیز ..وراه نوروصفاراازیاد مبر..اگریک قلب..اگر دوقلب به تودروغ گفتن مآیوس نباش ..زیرا……………قلبی هست که آشیانه ی صداقت باشد..
برای مهدی عزیزم (نمیگما شما هم شکست خورده اید )
Besiar ziba
خیلی خوب بود ..نمیدونم این حرفای خودته که ازته دل نوشتی ..هرچی باشه بیدارمیکنه آدمو کاش میشد همه ی اونایی که دچار عشقای الکی شدن بخونن…کاش یه روزی بشه منم عشق واقعیمو پیدا کنم..فکرنکنم ولی ازکجا معلوم خداروچه دیدی..کاش همکلاس بودیم از نزدیک می شناختمت خیلی دلم میخواست …کاش …..امیدوارم این دیدگاه منو بخونی ممنونت میشم اگه مطالب خوبی داشتی برام ایمیلش کنی ..
سایتت فوق العاده س …خیلی لذت بردم..واقعا ممنون ..لبته همچین چیزایی توپی رو بدون کپی که نمیشه بیخیال شد اما حداقل منبعش تهش میومد.. خوب بود این !!! دمت گرم خلاصه..۱دونه ای
این مطلبتم زیبا بود.بخدا راس میگی راست میگی راست میگی.ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا دیگه کسی فرق عشق وهوس رو نمیفهمه یا خودشونو به نفهمی میزنن.
سلام زیبا بود ولی دلم گرفت… و عشق تنها عشق … دلم براش خیلی تنگ شده خیلی…
مطالبتون خیلی زیباست
خیلی مطالبتون قشنگه
سلام ممنون از نوشته های خوبتون شما خیلی خوب فکر ادما رو درگیر میکنید اونو تحریک میکنید به هزاران بعد یک قضیه نگاه کنه . با نظر دادن افراد دیگه این درگیری بیشتر میشه این واقعا عالیه به نظرم سایتتون میتونه مکان خوبی برای پروژه های تحقیقاتی باشه موفق باشید … دوست داشتم نظر خودمودرمورد نوشتتون بگم اینکه خودتون میگید بعضی ادما اظهار عشق وعاشقی میکنن اونا مشکلشون اینه که تو زندگی خانوادگی عشق واقعی رو تجربه نکردن یا از نزدیک لمس نکردن ریشه این مشکلات در والدین ماخلاصه میشه والدینی هیچ مسئولیتی رو برای فرزندان خودشون احساس نمی کنن. انسان غیرت های متفاوتی در خودش داره غیرت به اینده فرزندان، به طرز تفکر اونها خیلی مهمه که بعضی مادر و پدر ها شاید تا حالا بهش فکر نکردن بعضی ها اصلا نمی دونن همچین چیزی هست … براشون متاسفم اونا با یان کارشون نسل به نسل این اشتباه رو ادامه میدن … اون وقت میرن سراغ خدا میگن مگه ما چه اشتباهی کردیم که دچار این بدبختی شدیم …
تعریف جالبی از عشق کرده ای ولی ای کاش شعورو درک ادمها به این موضوع برسد .ولی هنوزدختر
انی هستند که بخاطر زندگیشان پای هر نا ملایمتی همسرشان می ایستند وراه به هیچ نگاه هرزهای نمی دهند
ادامه
وجود اون ادمو متحول میکنه.
واسه همینم هست که تو دنیا قدرتی بالاتر از عشق و نافذتر از عشق نیست
دلم گاهی میگیره دلم بیشتر از اونایی میگیره که بیشتر خوبن
این خیلی غمنگیز هست که گاها ادما منتظر میشن تا از هم یه آتو بگیرن واسه اینکه بهم دیگه ثابت کنن که انقدر هایی هم ئکه بنظر میرسه و میگن خوب نیستن
نمیدونم با اثباتش چی رو تو خودشون ارضا میکنن اما خوب میدونم که فقط یه خوب مطلق هست اونم ذات اقدس پروردگار هست که هیچ اصراری به تو رو زدن و آتو گرفتن از بنده ها نداره
وقتی بدی های ادمارو بیرون میکشیم و تو روشون میزنیم ناخد آگاه احساس بد بودن رو تو اون ادم تقویت میکنیم راه رو برای خوب بودنش میبندیم
و چطور میتونه کسی که احساس گناه و احساس بد بودن رو بهش القا کردیم خوب رفتار کنه حتی اگه به واقع ادمه خوبی بوده باشه
کاش خودمون رو در قبال هم و در قبال رفتارمون باهم بیشتر مسئول بدونیم مایی که باعث القای حس خوب بودن و ارزشمندی در کسی نشدیم لااقل بهش حس بد بودن و گناه هم ندیم
خدا میگه اگه کسی شب گناهی کرد حق نداری با چشم گناه کار بهش نگاه کنی شاید تا سحر توبه کرده باشه و تو چه میدونی؟
دنیا مثل زمین فوتباله تا آخر وقت اضافه معلوم نیست که بردیم یا باختیم که تو راه می مونیم یا بیراه میریم اونکه امروز شماتت میکنه از کجا مطمئن هست که فردا پاش نلغزه و فقط خدا کمک کنه که نلغزه
برسیسای عابد بعد ۷۰ سال عبادت لغزید تا بفهمیم که اگه خوبیم از خدا داریم خوبیمونو و مغرور نشیم و اگه نمیتونیم مشوق خوبی باشیم دور و نامید و سرخورده و دلزده هم نکنیم دیگرران رو
آخر کار هیچکدوم ما پیدا نیست بد امروز شاید خوب فردا باشه به رحمت خدا همیشه امید هست و هر چیزی میسر هست و خدا نکنه که خوب امروز بد فردا باشه..
بیایید بهم دیگه به چشم گناهکار بخشیده نشده نگاه نکنیم ما که نمی دونیم چه روزهایی به طرف گذشته ما فقط رو رو می بینیم هر چند هیچی جواز گناه کردن ما نمیشه ما جایز الخطا نیستیم هیچ کس حتی خدا به ما مجوز خطا کردن رو نمیده اما ما ممکن الخطا هستیم واسه همینم چون ممکنه خطا کنیم خدا میگه اگه خطا هم کردی برگرد نا امید نشو پاکت میکنم حس ناپاکی نکن بد توی بنده به چه مجوزی میخوای بگی که اون ادم ناپاکه و نابخشودنی؟؟؟؟؟؟
خورشید به گل نشاید اندود عشق نه پایین میاد نه پست میشه و نه هیچ اتفاق ناگوار دیگه ای براش میفته جز اینکه کیمیا میشه و درک ادما از عشق متفاوت هست و اصولا این بین اونایی که بیشتر درکش کردن ساکت ترن و کمتر ازش دم میزنند آن را که خبر شد خبری باز نیامد
اینکه ما اسم خیلی از احساساتمون رو که غالبا سطحی هست عشق میزاریم گناه ماست و به پای ماست
عاشقی درد داره سخته اما حتی سختیشم لذت بخشه با تموم عذابی که میکشی نمیتونی رهاش کنی چون عاشقشی چون دوسش داری حتی اگه لنگ بزنه حتی اگه پا نداشته باشه حتی اگه دست نداشته باشه حتی اگه نبینه
برات مهم نیست که دیگران چی میگن مهم اینه که تو باورش داری تو دوستش داری حتی اگه ازش بدی ببینی به خوبی تعبیر میکنی خطاهاشو ندید میگیری واسه خودت توجیه میکنی و ممدام به خودت میگی من باور دارم که ادم خوبیه و اگه اون روز اون اشتباه رو کرد واسه خاطر..بود اصلا اون خیلی خوبتر از اینه که بخواد از روی غرض اشتباهی کنه و تو از یه ادمه معمولی با یه نگاه غیر معمولی یه قدیسه یه فرشته میسازی و نگاه غیر معمولی تو تا عمق وجود اون ادم معمولی نفوذ میکنه چون با قدرت عشقه چون با باور و ایمان همراهه
خیلی زیبا بود… بازم مثل همیشه زیبا و روان و عالی و پر مفهوم… یه دنیا لذت بردم از خوندنش…
امیدوارم که شروع خوبی داشته باشه کاری که میخوای شروع کنی و پایانی بهتر از اون… برات آرزوی موفقیت دارم…
ارادتون همیشه پا بر جا . براتون دعا میکنم . خدا به همراهتون .
عشق چیست؟ با دیدن اسمش بر هر کتاب و دفتری و جاری شدن این معنای مقدس بر هر زبانی حالم بهم میخورد . تبدیل به بازیچه دستمان شده! از عاشقانه های بسیاری که سروده اند و همه فکر میکنند مصداق آنند متنفرم! براستی چرا اینگونه است؟؟؟!!
مهدی میگوید بسیاری از افراد فکر میکنند کلاس دارد که بگویند عاشقند! اما من طور دیگری به قضیه نگاه میکنم؛
برادرم مهدی!
میدانم دل تو نیز مانند من از سواستفاده از این لفظ مقدس خون است آنگاه که عشق یار را در گرفتن دستانش در دست خود، در نفس کشیدن در آغوشی خیس از شهوت، در بکار بردن عبارات پوچ و تو خالی ‘دوستت دارم’ و ناز دادن و ناز کردن و عشوه های مغرضانه برای تحریک غریزه و گریه های بی صدای ‘چند شب’ بعد از از دست دادنش تعبیر میکنند، آنگاه که هر صورتی جای هزاران بوسه, نه از یک شخص و از جنس عشق بلکه از هزاران شخص و از جنس شهوت را روی خود حس میکند و بعد ها خود را شکست خورده عشق مینامد! چرا که این انسان بوالهوس خواهان تکرار متمادی تنها یکی از آن بوسه هاست زیرا از بین این همه فقط یکی را دوست میداشت!!
برادرم مهدی!
با توهم عقیده ام ؛ در مصداق دچار توهم شده ایم دوست داشتن و وابسته شدن را با عشق اشتباه گرفته ایم اینکه به یک نفر وابسته میشویم و اسمش را عشق میگذاریم!! اما دلیلش این نیست که ما عاشق بودن را کلاس میدانیم!!
آدمی با عشق آفریده شده، بالاترین درجه بهشت مخصوص عاشقان خداست مگر نه این است که ما فطرتا بدنبال زیبایی هستیم؟؟ از تو میپرسم برادرم زیباتر از عشق میشناسی؟؟ مانند بت پرستان که خدا را ول کرده بت میپرستیدند ما نیز عشق حقیقی را گم کرده ایم در درونمان خلایی را حس میکنیم همه ما میخواهیم در زندگیمان چیزی وجود داشته باشد که بیش از همه بیش از خودمان دوستش داشته باشیم نه چون کلاس دارد! چون درد دارد که خالی باشی از عشق ….
هدف انسان تکامل است، حرکت به سوی سعادت که همان عشق به خداست از عشق زمینی به عشق آسمانی میرسند از عشق مادر به فرزند ,همسر به همسر, پیشوا به امت .
آری برادرم ! عشق را برای کلاسش طلب نمیکنیم برای سعادتش, رهایی از پوچی و بی هدفی عطشش را داریم و چون مانند تمامی نیاز های فطریمان همه ما را خفت کرده و میخواهد ارضا شود مطابق معمول راه های ساده تر را برمیگزینیم! فریب دادن خود! این که این نیاز را با هم آغوشی با بکار بردن عبارات عاشقانه بصورت تلقینی ارضا میکنیم!
مهدی جان !
من و تو نیازمند عشق هستیم و تا انسانیم این میل سرکش در وجودمان سرکوب نخواهد شد…..
خواهر کوچکت رضوانه
@رضوانه, سلام دوست من، نمیتونم بگم حرفم اشتباه بود، یا حرفهای شما اشتباه باشه. خب، آدمای مختلف، دلایلِ مختلفی واسه توهمِ عشق دارند. یا مخلوطی از چند دلیل.
با حرفِ شما موافقم، که دستهایِ آدمها در پیِ عشق میگردند، به طور فطری ذاتِ انسان در جستجویِ عشقه. اما خیلیها در حدش نیستن. طاقتش رو ندارند. و خودشون رو گول میزنن و روی امیالشون، اسم عشق میزارن.
با خودم هم موافقم. عشق واژهی زیبایی هست. روی کمبودهاشون، ارتباط با جنس مخالفشون و شهوت پرستیشون، اسمِ عشق بازی میزارن. چون کلاس داره. بگن رفتیم شهوت بازی کردیم؟ مردم چی میگن آخه! میگن عشق بازی کردیم.
دلیلش هر چی که باشه، آخرش این میشه که : یه چیزی رو با یه چیزِ دیگه، اشتباه گرفتن. ممنون که یادآوری کردی، حتما تمام دلایلشون، در کلاس داشتنِ عشق نیست.
http://www.salamatnews.com/page.aspx?i=29
ازتون خواهش میکنم لینک این وبلاگ رو در سایتتون قرار بدین به خاطر هموطنامون
مرسی از مطالب زیبا و با احساستون
باز هم سلام.
اتفاقأ حداقل در این یک نکته هم نظریم،شما در پستتون نوشتید ک به بهانه عشق و ب نام عشق در لجن فرو میرن و من هم گفتم اینکه خالق عشق خداست و خدا عشق رو میخواد توجیهی شده برای فرورفتن در لجن(منظور من هم از لجن اینجا اصلأ عشق نبود،همون لجنی بود ک منظور شماست!)
واژه ها من رو بازی دادن!!! وقتی میگم عشق و دوست داشتن وقتی از اسارت و آزادی میگم دقیقأ میدونم دارم چی میگم اگر برای شما نامفهومه دلیل نداره ب من انگ بزنید ک واژه ها بازیم دادن…!!
حداقل فکر میکنم قبول داشته باشید ک عشق از خود بی خود شدنه،یک مستی و ناهشیاری و غرق شدن درکسی ک منظوره عاشقه… و عشق فدا شدن برای دیگریه و اون شدنه و دیگه خود نبودنه…!
من آدم عجیب و غریبی نیستم ک از عشق بدم بیاد اما احتمالأ شخصیت ،روحیات،شرایط و محیط و تجربیات من و شما متفاوته بنابراین طرز فکرمون هم متفاوته… معتقدم اسارت در خویشتن پسندیده تر از اسارت در دیگریه.. توضیح اینکه؛وقتی عشق انسان فردی با ناهنجاری و ناملایمت های شخصیتی و رفتاری باشه چرا انسان در اون اسیر بشه چرا خودیت خودش رو فدای این همه بدی (ک البته از دید خودشزیباست!)بکنه…!!
با تعریفی ک از گفته دکتر شریعتی داشتید خیلی موافقم.. چون عینأ این دو تعریف رو تجربه کردم..
و براساس همین تعریف برام جای تعجب داره ک چطور انسان هایی هستند ک عشق زمینیشون موندگاره..! عکس اون چیزی ک شما نوشتید تنها عشقه ک میمونه..
گفتید آدمی ک نمیتونه آدم هایی رو ک میبینه و میشنوه دوست داشته باشه چطور میتونه خدایی رو ک نمیبینه!!! دوست داشته باشه…
اتفاقأ اون چیزی ک من ازش دم میزنم دقیقأ نقطه مقابل این صحبت شماست..
من خدا رو میبینم هر لحظه هرجا خدا شفاف و زلال و مشخص و ثابته،اما انسان ها رو نمیبینم،من وقتی کسی برام مفهوم پیدا میکنه اون مفهوم رو ک از ظاهرش نگرفتم از درونیاتش گرفتم و اون قدر دیدم و کشیدم ک آدم ها اون طور ک وانمود میکردن نبودن ک فهمیدم آدم ها رو ب سختی میشه دید و فهمید…! اما خدا رو ک همیشه میبینم و میفهمم…
از قضا اون چیزی ک خدا رو برام بیشتر از سابق مشخص و خواستنی کرد همین شکست در تشخیص انسان ها بود…
شاید اسیر خودخواهی و منفعت طلبی باشم اما بدونید ک من از عشق ب اینجا رسیدم،شما ک فارغ نشدید و هنوز عاشق هستید پس تجربیات ما دیدگاه های متفاوتی برای ما خلق کرده..
برخلاف نظر شما من فکر میکنم عشق خیلی پیچیده و حتی تا حدودی ناشناخته است،کمتر بحثی از عشق هست ک ب نتیجه ثابتی برسه… هر آنچه طی سالیان گفتن و ما تا سال ها بگیم باز هم مونده ک از عشق بگیم و بگیم و بفهمیم..!!
قصدم از کامنت های اول اصلأ بحث راه انداختن نبود،صرفأ نظر خودم رو گفتم ک البته تصور نمیکردم انقد با نوشته شما مغایر باشه..!!
من شما رو ب نقد نکشیدم بلکه ب نقدهایی ک شما ب گفته هام داشتید ج دادم.
ببخشید ک انقد طولانی شد
@مهسا, سلام. ممنون.
«اللهم الرزقنا حلاوه عشقک»
عشــــــــــــــــــــــــــــــــق تنها برای من در این موضوع خلاصه میشه…
سلام.
اما من فکر میکنم عاشق اسیره،چون تمام سعیشو میکنه تا اونطور ک معشوق میخواد دیده بشه،اونجور ک اون می پسنده باشه،تمام رفتار و عادت ها و حتی افکارش رو اگه معشوق نپسنده تغییر میده گرچه ممکنه عاشق متوجه این اسارت نباشه اما این اصلأ آزادی نیست(البته این نظر شخصیه منه و طبیعتأ میتونه درست نباشه!)
شاید کسی بگه این اسارت ب میل و علاقه عاشقه و این تغییر شیرین و دلپذیره،اما ب نظر من آزادی نباید از انسان سلب بشه چه ب دست دیگری،چه ب دست خودش..
بله ک عشق رو خدا خلق کرده اما این دم دست ترین توجیه برای فرورفتن در لجنزاره…
قبول دارم انسان های عاشقی وجود دارن،اما درکشون سختمه،چطور پا برجان.. چطور فرونریختن..!
همچنان معتقدم ک عشق تنها لایق خداست،و آنچه ک بین انسان ها باید باشه دوست داشتنه..
گرچه نفهمیدم چرا دکتر شریعتی میگه دوست داشتن از عشق بالاتره..!
زهره،دوستم،شاید آغاز عشق بازی با خدا سخت باشه،اما چنان سرعتی ب خودش میگیره ک انسان دیگه نمیتونه ببره و جدا بشه،اتفاقأ چنان مسیر هموار میشه ک انسان هر لحظه بیشتر و راحتتر غرق در معشوق میشه..
@مهسا, سلام، پس، اون چیزی که من دارم ازش میگم، اصلا اون چیزی نیست که شما ازش میگی.
اینکه عشق رو خدا خلق کرده، یه توجیه برای فرورفتن در لجنزاره؟! من از عشق حرف میزنم، نه از لجن! اگه واقعا عشق باشه، لجنی در کار نیست. و اگه لجنی شده باشه، عشق یک جاییش به خطا رفته!
همین تعداد کامنت هم کافی بود، که متوجه شم، که علاقه زیادی داری واژهها به بازیت بگیرن. البته خوبه آدم واژهها رو واسه خودش به بازی بگیره، ولی نه واژهها اون رو.
عشق، دوست داشتن، آزادی… نباید در اینها گم شد. چیزی که شما از عشق میگی، از نظرِ من، اصلا عشق نیست! و شما بر اساسِ تعریفِ خودت از این واژه حرف میزنی و من بر اساسِ تعریف خودم.
توی تعریفِ من، عاشق کاری رو که معشوق بپسنده انجام نمیده. شاید از فرطِ علاقه، شبیهِ ویژگیهای دوست داشتنیِ اون شه، اما فک نمیکنم بخاطر معشوق ویژگیش رو تغییر بده. مگه اینکه بخواد اونجوری باشه، اما نیرو و انگیزه نداشته باشه، و در دلش خودش بخواد، و معشوق بهش انگیزهی این تغییر رو بده.
در واقع، عشقی که شما بهش میگی اسارت، من نبودنش رو اسارات میدونم. همینکه هیچوقت نتونی دیگری رو بیشتر از خودت دوست داشته باشی، این یعنی اسیری. اسیرِ خودخواهی و خودپسندیِ خودت.اسیرِ سود و زیان و منفعت طلبیِ خودت.
دکتر شریعتیِ عزیز هم، از نظر من، کمی با واژهها بازی کرده. دوست داشتن و عشق، چیزی نیست که از جایی که این شروع میشه، اون یکی تموم شه. بینشون مرزی نیست، در یه جاهایی کاملا بر هم منطبق هستن. باز هم، فکر میکنم، منظورِ دکتر، این بوده که عشق آنی بوجود میاد، دلیلِ پایداری هم نداره، شعله میکشه، میسوزونه، بعد هم که عاشق به خودش میاد، میفهمه اشتباه کرده و فروکش میکنه. اما دوست داشتن، دوست داشتن میمونه، چون دلیلِ دوست داشتن، یک دلیلِ همیشگی و پایداره.
که اگه این تعریف باشه، اونوقت نباید گفت: عشقِ مادری! باید گفت: مهرِ مادری. و کلا اینها فقط در دنیایِ واژهها با هم متفاوت هستند و در مفهومِ فانتزیشون. در واقعیت، آدم پیش میاد که عاشقانه دوست داره! در کلِ من با دکتر موافقم، از نظرِ تعریف کلاسیکِ این دو واژه، اگر تنها و جدا برسی بشن، مسلمه که دوست داشتن : ملایم، همیشگی و پایداره.
این نوشته، در مورد عشق به خدا یا بندهی خدا نبود. نمیدانم چرا بحث به اینجا کشیده شد!
معلومه که خدا حداقلش اینه که آدم نیست! و بالاترین عشقه، اما،
هنوز هم در شگفتم… آدمی که نمیتونه یه آدمِ دوپا رو، که میبینه و میشنوه، دوست داشته باشه، چه جوری خدایی که مستقیم نمیبینه رو دوست داره؟!
همیشه یا از اینور میفتیم، یا از اونور. قضیه به این پیچیدگیها هم نیست! هم خدا و هم انسانها رو میشه دوست داشت و عاشقشون شد.
آدمها به اندازهی کوچیکیشون. و خدا هم به اندازهی بزرگیش.
@mEhdi, بنظرم من هم عاشق بودم عاشقی که تنها موند شریک زندگی هم نشدولی عشقم پاک بودددد به زلالی اب
سلام
من باشما که عشق خداوند عین رهایی کاملا موافقم.ولی عشق خداوند راحت بدست نمیاد حداقل من که خیلی وقته دنبالشم بهش نرسیدم.حتمن شرایطشوندارم ولی مطمئنم اگر عشق خداوند در وجودم باشه همه جا برام زیباست حتی جهنم همیشه شادم،صبورم،خوشحالم،موفقم وهیچوقت تنها نیستم.
@زهره, سلام، هر چقدر هدفی بزرگتر و بلندتر باشه، سختتر هم بدست میاد.
سلام.
کاش هر کس مال خودش بود،هیچ کس چشمی به دیگری نداشت و هر کس را فقط مال خودش میدانست،
شاید اینگونه کسی عاشق نمیشد…
بگذاریم آدم ها مال خودشان باشند! ما هم مال خودمان باشیم!
شاید زندگی سرد و بی روح شود اما میأرزد به گرفتاری در لجن! میأرزد به خماریه عاشق!
شاید عاشقی بگوید خماریش هم قشنگ است…! اما من میگویم اسارت هیچ چیز خوبی ندارد و هر کس که رها و آزاد است که مال خودش است،او نفسش قشنگ است…
عشق واقعی فقط یک جاست و آن هم به قول تو کنار خدا..
نه قالمان میگذارد و نه در عشق کم میگذارد حتی قبل از ما عاشق شده است.تنها با او میتوان قرارداد عاشقی را دوطرفه امضاء زد..
اسارت در عشق خدا عین آزادی ست،خود رهاییست، اصل مال خود بودن است…
@مهسا, سلام، دوستِ من، عشق با اسارت فرق داره، اتفاقا عشقه که باعث میشه اسیرِ خیلی چیزها نباشیم. اسیرِ خودخواهی.
اون خدایی هم که باید عاشقش بود، همون خدا و خالقِ عشقِ بینِ آدمهاست. چرا ما همیشه یا از اینور میافتیم یا از اونور؟! میشه هم عاشقِ خدا بود و هم عاشقِ یکی از آفریدههای خدا. هر کدوم به اندازهی بزرگیشون.
هر کسی دلش به داشتنِ یه گل توی گلخونهاش خوشه. خوش به حالِ اونی که یه گلخونه، پر از گل داره :)
سلام
نوشته هات خیلی زیبا هستن…خیلی…
خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنی…
من شما رو لینک کردم…اگه دوس داشتید شمام منو لینک کنید!!
@ناشناس, سلام، ممنون بابتِ لینک. همینطور که میبینی، در این صفحه، هیچ لینکی به سایت یا وبلاگهای دیگه وجود نداره.
وبلاگ زیبای شما در صفحهی تبادل لینک اضافه شد. باز هم ممنون.
عالی بود ؛ ممنون
دیگه این روزا اکثر ادما یه هم بازی میخوان واسه بازیشون … زندگیا شده یه بازی !
تکراری که شد، بازی و هم بازیشون عوض میشه ! به همین راحتی…….
متن عشق و لجن روز مرگی تلخ اجتماع امروز ماست…اما همه واقعیت نیست.هنوز هم عشق واقعی پیدا میشه
……
سلام.
دوست داشتنی و خوب بود . موفق باشید.
سلام.نوشتتون برعکس آسمان و زمین واقعا عالی بود. ازخوندنش لذت بردم.امیدوارم کاری که قراره شروع کنید رو تا آخرش باموفقیت طی کنید.میشه لطفا نوشته هاتون رو یکمی از حالت تلخی دربیارید؟(این فقط یه نظر بود)
@فاطمه, سلام. خودم هم خیلی دوست ندارم تلخ باشه، اما، متاسفانه دنیا و آدمها کاری به این ندارن که من چی دوست دارم و چی دوست ندارم!
ولی این نوشته، همهاش هم تلخ نبود ها، اتفاقا تلخیها رو گفتم، که شیرینیِ آخرش بیشتر مزه کنه!
حتما سعی میکنم که بیشتر شیرین باشه، چون تصور میکنم که برخی که میخونن، بهشون انرژی منفی میده، و من یه جورایی احساس مسئولیت دارم، لااقل بخاطرِ اون عنوانِ بالای بالا…
سلام خیلی عالی بود زیبا بود هر چه بگویم بازم کم است من فقط عاشق معبودم هستم
… و داستان غم انگیزیست
دستی که داس را برداشت
همان دستی است که یک روز در مزرعه گندم کاشت …
سلام
حرفات قشنگ بود ،ولی من با همه ی حرفات موافق نیستم به نظر من هنوز هم عشق واقعی پیدا میشه کافیه چشات رو باز کنی و با دید باز نگا کنی!اینقدر با دید منفی به زندگی نگا کردن اصلا خوب نیس.توی یه رابطه ی عاشقانه یادت باشه همیشه یه طرف قضیه تویی!پس همه جیز رو سر طرف مقابل نریز!و در آخر :بذار عشق خاصیت تو باشه نه رابطه ی خاص تو با کسی
عشق مانند هوا همه جا جاریست،تو نفسهایت را قدری جانانه بکش.
@یه هم دانشکده ای, سلام. من هم موافقم که عشق واقعی پیدا میشه. فقط موافقم که خیلی کم، همیشه چیزهای خوب کم هستن. چه جور میشه گفت نیست؟ ملموسترینش هم، مثلا عشقِ یه مادر به فرزندش.
دقیقا. و دقیقا چون رابطهی عاشقانه دو طرفه هست، یه طرفش که بلنگه، اون طرف هم هر کاری که کنه، باز رابطه میلنگه! باور کن بعضی وقتها آدم با تمامِ زورش هم حریفِ طرف مقابل نمیشه، اونوقت هیچ کاریش نمیشه کرد. ولی خب، اینا باعث نمیشه سرِ طرف خالی کنی، چون حتی توی اشتباهاتِ او هم، بخوای نخوای شریکی.
با این موافقم : “بذار عشق خاصیت تو باشه نه رابطه ی خاص تو با کسی.” از نلسون ماندلا فکر کنم.
و یه چیزی، اونکه میگه عاشقِ یکی هست، اما دیگران رو دوست نداره، فکر نمیکنم راست بگه، یا راست هم بگه، احتمالا دچار سوء تفاهم شده. کسی که به اونجا رسیده که “واقعا” عاشقِ کسی بشه، شک نکن عاشقِ درخت و علف و سگ و مستخدم شرکت هم میشه.
خاصیت عشق، فکر میکنم، اینه که نمیشه محدودش کرد. یه خاصیته، مثلا باران میتونه فقط گاهی کسی رو خیس کنه؟ بباره و فقط بعضیها رو خیس کنه؟ فقط پسرا رو خیس کنه؟ فقط دخترا؟ فقط پولدارا؟ باران خاصیتش اینه که خیس میکنه. رویِ هر چیزی که بباره. مگه اینکه چتر داشته باشن. که اونوقت، چتر رو هم خیس میکنه.
اسمِ دیگهی عشق، مهربانیه :)
سلام پسرم چه زیبا نوشتی من از دلنوشته هایت خیلی لذت می برم .خیلی خیلی با احساس می نویسی وقتی امروز دلنوشته ات را می خوندم انگار حرفهایی بود که در گذشته برای فرزندم می گفتم تو درست می گویی دیگه توی این دوره زمانه عشق یعنی عروسک بازی متاسفانه بعضی از;جوانهای این دوره معنی عشق را نمی دانند .مهدی جان عشق حال با عشق دیروز خیلی فرق داره هنوز پدر فرزند مان بدون ما هیچ کاری نمی کنند و به قول خودشان مثل یک کودک وابسطه به مادر هستند و معنی عشق را می فهمند عشق همان عشقهای سی چهل سال پیش .آری پسرم تو درست میگویی اگر توی این زمانه یک عاشق واقعی دیدی سلام برسان .واقعا متاسفم برای شما جوانها که توی این دنیای دروغین وبا عشق های کاذب باید دست وپنجه نرم کنین .امیدوارم همه ی شما عزیزان در پناه خداوند منان باشید و برایتان یک دنیا آرامش آرزو دارم .
@فهیمه, سلام. ممنون. یعنی باید خودم به خودم سلام برسانم؟ :دی
مرسی بابتِ تاسفتان. و من هم واقعا برای خودم متاسفم. کاش وقتی به دنیا میآمدم که نه موبایل بود و نه اساماس. و نه اینترنت و چت و ایمیل. همهی حرفها هم با خط خودم روی کاغذ نقش میبست، و با دستِ خودم و هزار زور و بلا، به دستِ کسی میرسید شاید… شاید هم کسی نبود و برای همیشه خصوصی میماند.
یادش بخیر… آنقدر جرات داشتند که شمارهی خانهشان را میدادند، عاشق بودند، نه ترسو. و هزار بار باید شمارهشان را میگرفتی تا خودش گوشی را بردارد. اینروزها، همه موبایل دارند و اگر به خانهشان زنگ بزنی، اعدامت میکنند. خودشان هم شک دارند که کاسهای زیرِ نیمکاسهشان است!
این شده که، پسرها به هرکسی دم دستشان میرسد پیشنهاد ازدواج میدهند! به قولِ دوستی: قبلا ها، پسره به زندان میرفت و دختر ۲۰ سال به پایش منتظر میماند. همهجور سختی را به جان میخریدو دم نمیزد. الآن نمیشود بروی سرِ کوچه ماست بخری!
شاید هم هنوز این گوشه و کنار، از آن آدمها باشد… هرکجا که هستند، خدا به همراهشان.
سلام مهدی جان،
حق با توئه این روزا همه عشقا آخرش تبدیل میشه به سوء تفاهم!! البته که این عشق نیست…
اما در مورد کار نیمه تمامت برات یک دنیا آرزوی موفقیت دارم…
@زهرا, سلام. البته که نیست…
عشق یا از اولش عشق بوده، یا از اولش فریب! عشق که باشد، نه تبدیل میشود به چیزی و نه از شخصی به شخص دیگر منتقل!
ممنونم… امیدوارم این بار ثابت قدم باشم :)
سلام مثل همیشه عالی بود خیلی لذت بردم
فقط اینکه اجازه هست من از جملات زیباتون استفاده کنم وبرای دوستانم اس ام اس یا ایمیل کنم؟
ممنون.
@maman, سلام، بله، حتما…
سلام خیلی خوب بود حرف دل من وامثال منو نوشتید همیشه باخودم میگم عشق ودوست داشتن مقدس است پس چرا آدمهای این دوروزمونه دارن باواژه عشق ودوست داشتن بازی می کنن تا به هدف کثیف خودشون برسن فقط به خاطر اینکه یه مدتی تنهاییشونوپرکنن بعدم به قول شما درکنسرو ببندن وبرن پی کارشون متنفرم از اینجور آدما ، از آدمایی که با دل واحساس یکی دیگه بازی می کنن واز همه بدتر قسم خدا می خورند که تا آخر عمر پای حرفشون هستند خیلی دلم از اینجور آدما گرفتس
@مریم, سلام. نوشتهام را درست نخواندی که :)
قرار گذاشتیم که دیگر دلمان گرفته نباشد. بیخیالشان… بخند.
گفتی کنسرو. ممنون. مانده بودم امروز ناهار چی بخورم، که یادم افتاد، کنسرو ماهی هم گزینهی خوبیست! در واقع، تنها گزینه :دی
سلام داداش مهدی.خوشحالم که میخونمد و خوشحالم از اینکه با توام.ممنونم بابت نوشته هات. در عین تلخ بودنش اما زیباست