سرم… سرم… سرم گیج میرود
در سرم سوالهای بیجواب، هِی اینور و آنور میروند
هِی خیالم میرود آنسو
آن سویِ نیامده…
آن سویِ رویایی :
من… گاهی دلم میخواست، دنیا جورِ دیگری میبود…
دوست داشتن، جورِ دیگری میبود
و هیچ آدمی برای تنها نبودن، دستهای التماس دراز نمیکرد.
اصلا کاش آدمی این همه تنها نبود.
من، بارها دیدهام که آدمها
پستی و پلشتی را بیش از سادگی و مهربانیِ بیدلیل، دوست میدارند
و دیدهام که چقدر محبت و پاکی و سادگی تنها مانده است.
من قسم میخورم…
قسم میخورم
که من دیدم که دورویی و زشتی لبخند میزد
و تنها نبود.
دست بر کمرش گذاشته بود و سیگارِ برگ دود میکرد
و میخندید
به سادگیِ آن مهربانی، که با چشمانِ خیس آن گوشه چمباته زده بود.
مهربانی تنها بود.
مسخرهاش میکردند، ریرا
و من دلم برای مهربانی، برای کودکی، برای سادگی، خیلی سوخت.
چقدر دلم میخواست دنیا چیزِ دیگری میبود…
چیزی غیر از این
یک جایی…
شهری در آنسویِ خوبِ رویاهایم…
آنجا که سهمِ عاشقِ ساده، گریههای بیصدا نباشد
شهری که در آن، خنده سهمِ همه باشد
که اصلا، آقا!
هر که دلش روشنتر بود، سهمش از خورشید بیشتر
هر که مهربان بود، ستاره مالِ او
هر که دوست داشتن میفهمید، آسمان ارزانیاش
که پنجره فقط برایِ آنهایی گشوده میشد، که پرواز را میفهمند
که اصلا هر روز، بارانِ سخاوت میبارید!
که ماه، همیشه آسمانِ شبِ اندوه را روشن میکرد
شب نبود، ترس از تاریکی نبود
و دیوار، چشماندازِ طبیعیِ همیشهی سادگیِ مهربانیِ بیریا نبود
و سقف، هیچگاه بر سرِ اعتمادی که به آن دارند، فرو نمیریخت…
جایی بود که در آن
غمها تقسیم میشد
همانطور که شادیها.
اصلا اشک، فقط اجازه داشت برایِ شوق بیاید
از چشمِ عاشق بیاید
که فقط وقتی بیاید که دستی برای پاک کردنش باشد
آنوقت
وقتی میخواستی از کسی بپرسی که “تا حالا عاشق شدی؟”
میپرسیدی :
“تا حالا بیدلیل گریه کردی؟” …
و از چشمهایِ عاشقِ تنها میپرسیدی : “دوستش داشتی؟”
و اگر راست میگفت،
حتما همانجا گریهاش میگرفت…
جایی که در آن
هیچکس آرزوهایش دور نبود
آرزوها گران نبود…
و تا وقتی کسی در دلش آرزویِ داشتنِ چیزی بود،
نمیمُرد…
آنجا،
در دستان هر کودکی، عروسکی بود
و بچهها حق نداشتند که نخندند!
هیچ غمی حق نداشت کودکیِ کسی را تسخیر کند
هیچ کودکی، بدنش از کتک و کمربندِ پدرش کبود نبود
کسی گرسنه نبود، گریه نمیکرد، کار نمیکرد
و اصلا چرا بچهها میمیرند؟!
آنجا… هیچ بچهای، کودک نمیمُرد…
بزرگ میشد: کوچک نمیمُرد…
جایی که در آن
دستها
تنها به نشانهی سلام بالا میرفتند
و در آن
هر نگاهِ مهربان، مهربانانه به آدم دروغ نمیگفت
و در پسِ دستی که به نشانهی سلام دراز میشود
خنجری مدفون نبود
دوست، واقعا دوست بود
همیشه راست میگفت.
و هیچوقت یکهو پی نمیبردیم
که یک بره، گرگتر از گرگ است!
.
.
.
بویِباروت میآید
بویِ خون…
اه! لعنتی!
نگفتمت رویایم را خط خطی نکن ؟؟!
گلولهای آمد، جنگ شد :
یک مادر مُرد.
باز زمین لرزید، زلزله آمد :
یک کودک مُرد.
تحریم، تورم، گرانی، وای! پول ندارند بچهها :
یک پدر از شرمندگی مُرد.
پسرکی، (هنوز)
به دخترک میاندیشید
دلش شکسته بود،
اما، عاشقانه شکسته بود
میخواست چیزی بگوید فردا
صبحِ آن شب،
دیگر دخترک تنها نبود، اما
کسی به پایِ دخترک نشسته بود…
کسی گفت: دوستت دارم.
تا همیشه با تو میمانم…
(دروغ میگفت اما، باورش شد؟!)
گفت و دستی به سویِ دختر دراز شد…
. . .
وای!
باز یک دخترکِ ساده
عاشقِ یک گرگ شد!
رویایم…
رویایِ قشنگم،
دیگر شبیه رویا نیست.
بویِ عشق نه، بویِ آدمیزاد میدهد…
آه، رویایِ قشنگِ کثیف شدهام!
خاکی از آن سقفی که فرو ریخت
خونی از آن مادری که چکید
جایِ آن گلوله، جایِ آن شرم
اشکِ چشم پسر و مویِ شیونِ دختر…
همه رویِ این رویا ریختهاند.
اما،
مهربانِ عاشق!
رویایت را نکُش!
بو کن :
هنوز بویِ مهربانی و کودک و خدا میدهد…
باید قبول کنی…
سیاهی و پلشتیِ دنیا : هست
زشتی هست، دروغ هست، دورویی و سیاهی هست
همانطور که مهربانی هست، عشق هست، کودک هست
و خدا هست…
دنیا هیچوقت رویایی نبوده است
رویا را تاب نمیآورد،
زشتی و پلیدیِ دنیایِ آدمها.
عزیزِ دلم
تو در سختی آفریده شدهای!
تو اما
نباید کم بیاوری!
باید در این تاریکی و قحطیِ محبت
چراغی از مهربانی و خدا به دست بگیری
و هر چه خاموش میکند این آدمیزادِ دو پا
و هر چه تخمِ ظلمت و زشتی میپراکند
تو روشن کنی
و چراغ به دست، راه بیفتی در شهر
و نور بپاشی
دوست بداری. ببخشی. بخندی.
دوست بدار، سیاهی را حتی
به لطفِ وجود اوست که میدرخشی…
نگو که چه فرقی میکند یک فانوس کمتر یا بیشتر
درست است که یک چراغ، تمامِ دنیا را روشن نخواهد کرد
اما
برای آنان که در پیرامونات هستند،
خیلی فرق خواهد کرد!
تو پیرامونت را پر از روشنایی و نور میکنی
تمامِ دنیا را نه
اما
تمامِ دنیایشان را نورانی کردهای
و همین نور کافیست که تو هم
زیر پایِ خودت را ببینی.
حالا
من هم
رویایِ مچاله شدهام را بر میدارم
صاف میکنم
میتکانم
فوت میکنم
و
آرام رویِ قلبم میگذارم
میخواهم
خود، تجسمِ این رویا باشم…
کاش میشود تو این دنیا حرفای دلتو بزنی فریاد بزنی کاش کاش هیچ ای کشی نبود
ممنون عزیزم در این دنیای کوچک آدم میترسه که عشقی داشته باشه وپشت سرش حرفی نزنن
سلام
ایامتون نیک در پناه الله
معرکه بود ، خدا قوت
سربلند باشید همیشه در پیشګاه الله
سلام
خیلی شعرتون قشنگ بود..
دلم بیشترتنگ شد برای کسی که دوسش دارم ولی اون نمیدونه…
دعا کنید…اتفاق بدی نیفته…
من بی اختیار براش اشک میریزم…
برام دعا کنید.
سلام
شما هم کتاب کیمیاگر رو خوندید درسته؟
میدونید افسانه شخصی چیه؟
@sara, سلام، بله، خوندم.
فوق العاده بود………………
دلم گرفت..
سلام مهدی جان پسرم خیلی پسر با احساسی هستی منم به مادرت تبریک میگم که همچین پسری داره
@فهیمه, سلام، ممنون :)
خداوندا…تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک.ولی جالب اینجاست …تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام
سلام مهربان همراه وب بسیارزیبا وپرباری داری بم سری بزن خوشحال میشم
و قتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
Vaghti kabootari shoroo be moasherat ba kalaghha mikonad parhayash sefid mimanad vali ghalbash siyah mishavad. Doost dashtane kasi ke layeghe doost dashtan nist esrafe mohabat ast
سلام
مثل همیشه زیبا بود
راستی این فایل صوتی که فرستادید صدای خودتونه؟
موفق باشید
یاشا
@alizhsport, سلام. ممنونم :) بله.
این پیام مال من نیست ولی بخونیدش: تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت ۲۰ میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه ۲۰ نفر بفرست………… ۲۰ روز دیگه منتظر یک معجزه باش…بفرستیا…
واقعا عالی بود.خیلی غم انگیز ولی دلنشین.اینجاشو بیشتر دوس داشتم :آنجا… هیچ بچهای، کودک نمیمُرد…
بزرگ میشد: کوچک نمیمُرد…
سلام دوستم…
با خوندن نوشتت خیلی اروم شدم…
خدا یار و یاورت
سلام آقا مهدی
خیلی فوق العاده بود یه جورایی انگار منتظر خوندن همچین نوشته ی خالصانه و بی ریا بودم
این روزها خیلی دلم گرفته از خودم از خیلیلا از نا مهربونیهاو از بی عدالتیها..از تنهایی…تنهایی این نیست که دور و برت کسی نباشه همین که درکت نکنن ونتونی حرف دلتو به کسی بگی تنهاییه…شاید بگی خدا که هس بله بر منکرش لعنت…اما یه وقتایی هست که آدم دلش میخواد یکی از جنس خودش همدل و همصحبتش باشه….
همین الان همچین بغضم گرفته بود..کلافه شده بودم… که اومدم و نوشتتو دیدم خوندم انگار حرف دلم بود..خیلی زیبا و دلنشین
امیدوارم همیشه قلبی پاک و مهربون و پر از عشق به خدا داشته باشی
@هانیه, سلام دوستِ من. ممنون. تنهایی مختص خداست. اینایی که میخوان مثه خدا تنها باشن، لابد خودشون رو خدا میدونن.
اما خدا آدمها رو واسه تنها بودن و تنها شدن نیافریده. فکر کنم خدا هم خندهاش بگیره از این آدما :)
سلام خوشحالم که بعد از مدتها دوباره مینویسین .خدا قوت
@عطر یاس, سلام و ممنونم
سلام …
راستی یادم رفت بگم با اجازتوون سایتتونُ لینک کردم …
@یاس کبود, سلام. ممنون دوست من
از خوندن دلنوشته هات واقعا لذت میبرم. خیلی خوشحال که اتفاقی با وبت اشنا شدم . خدا قوت
@راضیه, ممنون
انگار همه ی حرفایِ من بوود که گفته شدن …
درست همه ی اووون حرفایی که امروز از ذهنم گذشت … درست همونااااااااا…
همواره روحی مهاجر باش به سوی مبدا ، به سوی آنجا که بتوانی انسان تر باشی و از آنچه که هستی و هستند فاصله بگیری ، این رسالت دایمی توست …
دکتر شریعتی
سلام با تبادل لینک موافقی؟
حس وبتوخیلی دوس دارم
slm
ghashang bud
afarin
سلام.
مهدی امروز خیلی دلم شکسته بود یه جورایی از همه چی ناامید شده بودم.از ته دلم خدارو صدا کردم.انگار خدا جوابمو با نوشته زیبا تو داد.
ممنونم داداش.خدا قوت
@سارا, سلام. امید رو هیچوقت از دست نده. آدم با امیده که زندهاس…
و سقف، هیچگاه بر سرِ اعتمادی که به آن دارند، فرو نمیریخت…
کاش …
خوبه اینارو می شنویم … ولی درس عبرت نمیگیریم.
متن بسیـار زیبایی بود ممنون
سلام.امکان نداره که با خوندن نوشته هات دلم نگیره واشکم در نیاد.منم مث همه میگم که تک تک حرفات حتی جای خالی و نقطه چین نوشته هات حرف دل منه.افسوس و دو صد از فسوس بر مردم این زمانه که عشق رو دستاویزی کردن برای نداشته های پلیدشون و چه کار های زشتی رو به اسم مقدس دوستدارم که انجام ندادن.
@پاییز تن طلایی, سلام. امیدوارم باعث غمگین شدنت نشم و اشکِ چشمات، غبار دلت رو بشوره…
…. ببخشید این ادامه نظر قبلی بود دستم اشتباها …
و آرزوی موفقیت دارم حتما دل نوشته های بعدی تون رو برای من ارسال کنید.
ما آدم ها عادت کرده ایم یکدیگر را برنجانیم … اینگونه می ترسم …هیچ کس نتواند با دیگری دوام بیاورد اینگونه می ترسیم … نسل آدمها منقرض شود…
@لیلا, دیدگاه شما، فقط همینش اومد. ممنون …
برای دریافت جدیدترین نوشتهها به ایمیلتان، اینجا ایمیل خود را ثبت کنید :
http://mehdi.mirani.ir/subscribe/
من با نظر ن. از اینکه ادما مثل حرفاشون قشنگ باشن زیاد موافق نیستم جون هنوز کسی نتونسته ادما رو از روی حرفاشون بشناسه
ای کاش آدما هم به اندازه حرفاشون قشنگ بودن
@ن., ای کاش. حرفِ قشنگ زدن کارِ سختی نیست.
دوست عزیز قلم روانی داری،پر از احساس ،اما واقعیت اینه که ما مجبوریم دنیا رو همونجور که هست بپذیریم و در میان این همه زشتی و پلیدی با خوب بودن و یکرنگی و شادی مان هنرمند باشیم،
@مهتاب, سلام. دنیای واقعی رو آره، اما هر کسی میتونه دنیای خودش رو بسازه. یه بهشت، درست وسطِ جهنم.
جایی بود که در آن
غمها تقسیم میشد
همانطور که شادیها.
اصلا اشک، فقط اجازه داشت برایِ شوق بیاید
از چشمِ عاشق بیاید
که فقط وقتی بیاید که دستی برای پاک کردنش باشد
آنوقت
وقتی میخواستی از کسی بپرسی که “تا حالا عاشق شدی؟”
میپرسیدی :
“تا حالا بیدلیل گریه کردی؟” …
و از چشمهایِ عاشقِ تنها میپرسیدی : “دوستش داشتی؟”
و اگر راست میگفت،
حتما همانجا گریهاش میگرفت…
______________________
چه دنیای قشنگی…
ممنون مهدی جان
@زهرا, ممنون دوست من
نوشته هاتون همیشه جالب و خوب هستن
عاشق که می شوی
مواظب خودت باش
شبهای باقی مانده عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهد شد………………………………!
@faezeh, ممنون
mer30
سلام من خوشحالم اولین نفر هستم که دلنوشته به این زیبای میخونم بینهایت زیبا و آرامش بخش و امید دهنده است ازتون ممنونم مهدی جان
@hana, سلام. باعثِ افتخاره دوستِ من
سلام
من براتون ایمیل هم فرستادم
وبلاگ قابل توجهی دارین
اگه مایل به نبادل لینک هستین بهم اطلاع بدین و بگید با چه اسمی بلینکمتون
راستی اگه هیچکس نیس خدا که هست خیلی دلنشینه
یاحق
ان الله فی قلوب المنکسر
همانا خداوند در قلب های شکسته است.
@یه هم دانشکده ای,