عاشقِ گُل‌های کاغذی !

میدونست چه گُلی رو دوس دارم، ولی بازم هر بارتوی شهر که می‌چرخید، گلی رو که «خودش» چشمش رو گرفته بود، به اسمِ «من»، برام میگرفت. با یه کارتِ دوستت دارم عزیزمِ روش. اینطوری بود که، یه چند وقتی با...

سفره فروشِ بی نان!

بغل یه خیابون شلوغ، منتظر بودم، که دیدم یه آقای مسن دست کرد توی سطل زباله. صبر کردم ببینم چیکار میکنه. دست کرد و از توش یه نایلون ساندویچ در آورد، خالیش کرد و اون قسمت سفت ته نون ساندویچ...

نزدیک‌ترین ستاره‌

در این لحظه‌های خاکستری رنگِ دل‌مرده و ثانیه‌های بی معنایی که بی دلیل دلهره آورند در سرزمینی که از انسانیت و انسانش، فقط چند روایت مانده و جهل و خرافه‌ی نامقدسی هزار ساله‌، سرطان‌وار...! گرد تا گرد، به سختی مرا در آغوش گرفته و مرا...

سی سالگی

گاهی ما آدم‌ها، سی ساله نشده، یک ‌مرتبه پیر می‌شویم. زندگی نکرده، یک‌هویی می‌میریم. زندگی‌مان پر می‌شود از روزهای تکراری و بی‌هدف و بی‌معنی،  پوچِ پوچِ پوچ! و از زنده بودن، تنها علایم زیستی‌اش را یدک می‌کشیم.تنها، سال‌ها باید...

۱۰۰ دل‌خوشیِ کوچک زندگی: از چه دلتنگ شدی؟دلخوشی‌ها کم نیست!

شاد بودن و لذت بردن از زندگی، اصلا و ابدا به یه زندگی لوکس و پر زرق و برق منحصر نمیشه، و اصولا بالا بودن میزان ثروت و امکانات لزوما منجر به لذت بردن از استفاده کردن از اون‌ها...