همهی نوشتههای با موضوعِ: درد
خداحافظ رفیق
Mehdi Mirani
20
چیزهایی هستند که آدم را از درون آزار میدهند و سوهانِ روح و جسمش میشوند. و این مثلِ روز روشن است که همان کاری را با آدم میکنند که آفتابِ چلهی تابستان با تکههای یخ. و این را آدم خودش هم میداند، منتها نمیتواند از آن دست بکشد. لابد...
تصادفی که تصادفی نبود
هنوز دوست دارم باور کنم، آنچه را که رخ داد، در خواب دیده باشم. داستانی باشد، یا وبنوشتهای. اما، با خونِ روی دستهایم چه کنم؟! کاش خواب دیده بودم.
حالا که شش شب از آن حادثه میگذرد، هنوز از نوشتنش حتی، مطمئن نیستم. گاهی حادثهای آنقدر هولناک است، که آدم...
پایانی دیگر
پایانی دیگر از داستان
از شما درخواست کرده بودم که پایان داستانِ خدا و گناه را شما بنویسید. آغاز، رخ داده بود و تنها پایانِ این داستان، در دستانِ شما بود. شاید، پایانی دیگر.
ممنونم از دوستانی که پایانی بر این داستان نوشتند. پایانهایی که هم تلخ بود و هم شیرین....
عشق و لجن
عشق
این روزها، آدمها گرمایِ عشق را در تنِ گرمِ معشوق خلاصه میکنند و به همآغوشی میگویند: عشق بازی! دروغهای عاشقانه میگویند و عاشقانه دروغ میگویند. عشقها هم که تاریخِ انقضا میخورند... بعد از مدتی فاسد میشوند! کجاست آن عشقهای جاودانه؟! و اصلا عشق خاصیتش این است که ماندگار است...
چیزهایی هست که نمیدانی
در زندگی، لحظههایی هست که پیش از این، هیچگاه تجربهشان نکردهای. لحظههایی هست که همه چیزش با همیشه فرق دارد.
گاهی دنیا با تمامِ وسعتش برایت به تنگ میآید. گاهی واژه کم میآوری برای گفتن. تو کم میآوری، واژهها کم میآورند.
گاهی دردی داری که نمیتوانی به زبان بیاوری. حتی نمیتوانی...