چیزهایی هستند که آدم را از درون آزار میدهند و سوهانِ روح و جسمش میشوند. و این مثلِ روز روشن است که همان کاری را با آدم میکنند که آفتابِ چلهی تابستان با تکههای یخ. و این را آدم خودش هم میداند، منتها نمیتواند از آن دست بکشد. لابد خوبیهایی هم دارند که به بدیشان میچربد یا لااقل یک زمانی خوبیهایِ عجیب و غریبی داشتهاند که آدم دلش نیاید دل بکند و به تحملش کردنش میارزد. در نهایت تو با تمامِ بدیهایش به آن خو میگیری و رفیق میشوی.
آن وقت حتما قبول دارید که به این آسانیها نیست که یک مرتبه یک شب تصمیم میگیری همه چیز را تمام کنی، ببوسی و برای همیشه کنار بگذاریاش.
خصوصا وقتی راجع به پایان دادن به طولانیترین رابطهی باشد که تا آن زمان با کسی داشتهای و این قدیمیترین رفیقت هیچوقت نه تنهایت گذاشته، نه پشتت را خالی کرده و نه حرفی پشت سرت زده باشد. بیآنکه هیچگاه نقابی برایت زده باشد یا به احساس و اعتمادت خیانتی کرده باشد. کسی که در لحظههایی که تحمل من برای همه سخت میشد، کنارم مانده بود و وقتی هیچ گوشی برای شنیدن پیدا نمیشد، حرفهایم را شنیده بود. و وقتی دوست داشتن گم بود، سروکلهاش پیدا شده بود. با من غذا خورده بود، با من پیاده راه رفته بود، با من به مسافرت رفته بود، با من شبگردی کرده بود و با من بیدار شده بود. و با من غصه خورده بود و خندیده بود…
خوب نگاهش کردم… پیراهنِ سفید و قامتِ شکنندهاش حرفهای زیادی برای گفتن داشت. از آن جنس حرفهایی که نباید زد، نباید گفت. از شبپرسههای پر از گریه، تا وقتهایی که خوشحالیهایم را با او تقسیم کرده بودم. محرمِ اسرارم بود، و اگر روزی دهن باز میکرد، چه حرفهایی که برای گفتن داشت. تنها کسی بود که من را عریان و بینقاب میشناخت و از تمامِ جیک و پیک من خبر داشت. دوست داشتم دهان باز میکرد و از من میگفت. اما هیچوقت چیزی نگفت، هیچوقت قضاوت نکرد. همیشه درک داشت، درک میکرد.
در دستانم گرفتم و برای آخرین بار بوسیدمش. به او گفتم که چیزهایِ بدی که پشت سرش میگویند را باور ندارم و با وجودِ تمامِ بدیهایش، میدانم که بدتر از آدمهایی نیست که همیشه رفاقتم با او را فاجعهی قرن و گناهِ نابخشودنی میدانستند. به او گفتم که از اولش هم چنین روزی را میدیدم و درست است که بدونِ او از پسِ خیلی چیزها بر نمیآمدم و ممنونم که بود و کمکم کرد و ماند. و وقتی که تنهایم گذاشتند، نگذاشت و تنها نماندم.
در گوشش حرف زدم. آرام گفتم که «اهمیت ندهد به قضاوتِ آدمهایی که درک نکردند چه شد که کارِ ما به اینجا کشید، که اصلا چرا من و تو از اول با هم دوست شده بودیم، چه مرگم بود، دردم چه بود که همنفس هم شده بودیم». به او گفتم که «آنها نمیفهمیدند و لیاقتِ ما را نداشتند و تو با تمامِ بدیهایت، برایم خوبتر و دوستتر و مهربانتر از او بودی و هیچوقت به چند قدمیِ گردِ پایِ تو هم نرسید. دوستت دارم، ولی راستش را بخواهی، حالا دیگر به تو نیاز ندارم و درواقع بدونِ توخوشبختترم. میخواهم بروم، میخواهم بروی».
ساکت ماند. چیزی نگفت، مثلِ همیشه که حرف نمیزد، و فقط سوخت. دوست داشتم ای کاش حرف میزد، گلایه میکرد، از آن کامهای گرفته و اینکه چرا حالا میخواهم بروم.
پوکِ آخر را که زدم، قبل از اینکه در زیرسیگاری برای همیشه به زندگیاش پایان بدهم، گفتم که ترکش کردم و از او میخواهم ترکم کند. و اینکه کسی چه میداند باز به سراغ او خواهم رفت یا نه، و بازی روزگار چه خوابی برایمان دیده، با اینحال، از او خواستم آرزو کند که هیچوقت دوباره هم را نبینیم، و هیچوقت به بودنش نیاز پیدا نکنم. مثلِ همیشه چیزی نگفت، اعتراضی هم نکرد. و همانطور که در آتش میسوخت، در خاکسترِ خودش آرام رام تمام شد. و رفت.
میدانم اگر میتوانست حرف بزند، حتما برایم از صمیمِ قلب خوشحال بود که ترکش میکنم.
– «خداحافظ رفیق قدیمی. رفیقِ بد، برنگرد…»
پ.ن. لطفا سیگار نکشید.
سلام خیلی وقت بود با شما صحبت نکرده بودم وقتی میام اینجا انگار دارم با خود خدا صحبت میکنم ی ارامشی داره اینجا خیلی وقته ازتون خبری نبود همین قدر ک میدونم خوبو سلامتین خدارو شکر میکنم هنوز هم مث اونوقتا زیبا مینویسید امیدوارم هنوزم منو ب خاطر داشته باشین
قلمتون زیباست با اجازه یک مطلب از شما گذاشتم با ذکر منبع
سلام. ممنون از سایت زیبا و پر از معنا تون
مطالب شما همیشه دل نشین هست امیدوارم همیشه خدا در قلبتون و در کارتون در نوشته هاتون باشه
سلام. مثل همیشه عالی بود واقعا به سیگار مثل یه آدم جون داده بودید.
خداوندا تو را سپاس میگویم برای هر آنچه که عطا فرمودی و هر چه که از سر حکمت و تدبیر دریغ کردی.خداوندا ای تمام زندگانی من .ای تمام آنچه که دارم .ای مهربان .ای بهترین ها شایسته ی تو .ای که مرا می بینی و به احوال من آگاهی.ای بزرگ آفریننده ی گیتی.ای سر تا پا عشق.ای خالقی که آفتابی از عشق را در وجودم قرار دادی تا تمام آن راتقدیم تمام مخلوقاتت کنم.ای پناه بی کسی هایم.ای که آغوشت همواره برایم باز است و مرا میخواند .خدایا مرا از این کول بار غم که بر دوشم سنگینی میکند رهایی بخش.مرا شاد کن.مرا آرامش ببخش.ای معبود من .ای تمام جانم فدای تو. چگونه شکر گذارت باشم؟ چگونه به خاطر زنده بودن و سقفی داشتن و غذایی برای خوردن داشتن و لباسی برای پوشیدن داشتن و هوایی برای نفس کشیدن داشن و برای بی نهایت داشته هاییم تو را شکر کنم؟ چگونه تو را شکر کنم برای داشتن مهدی نازنینم ؟برای خاطر عشقش .برای خاطر مهربانی اش .برای خاطر مردانگی و غیرت و تلاشش .برای خاطر متواضع بودن و صادق بودن و عاشق بودنش .برای خاطر چشم و دل پاک بودنش.محجوب بودنش.من چگونه تو را شکر کنم خدایا؟پدر رفت .همه رفتند .تنها مانده ام .اماتو را شکر .شکر حتی اگر پدر مرد.حتی اگر هایی که تو میدانی و من … خدایا بگذار مهدی قد من عاشق باشد.بگذار همسرم بماند .بگذار پناه بی کسی هایم و آغوشی برای دلتنگی هایم باشد .بگذار زندگی اش باشم همانگونه که او تمام زندگانی ام است.خداوندا مرا از غم هاییم از اشک های بی وقفه و بی امانم مرا از رنج ها و عذاب هایم رهایی بخش .خداوندا ای خداوندا دوباره مرا در آغوش بکش.مرا بخوابان .مرا ناز کن.مرا ببوس.خداوندا فقط مرا با مهدی نازنینم خوشبخت کن.چند روز دیگه عقد ما میشود.زیر تور سفید در لباس سفید وقتی قرآن به دست میگیرم مرا در آغوشش رحمت و مهربانی ات حفظ فرما ….الهی آمین
میخواهم تو را بر بلند ترین قله ی ایمانم بشنانم و اعتماد کنم به واژگانملموس و مهربانت .بی مهابانه دست می اندازم تا آرامش را جستجو کنم .غافلم از این که آرامش در زمان مقرر خودش را به من نشان خواهد داد.شکلاتی را باز میکنم و در دهان میگذارم .طعم شیرین آن دلم را پر امید میکند.حال دلم خوب میشود.امید در دلم جوانه میزند.پیشه ای جز امیدواری نباید داشت .باید دلخوش باشم به آینده ای نزدیک…….مرا رها مکن ای خدا…
این یک نوشته از من است .
عاشقانه هایت را تنها برای من نگه دار ای یار.زیرا که من گذشتن از تو نتوانم .زیرا که من تنها برای تو اواز سر میدهم و جان و دلم را فدای تو میکنم.میخواهم در گوشت نجوا کنم و گاهی بلند ندا سردهم که تنها برای من بمان .در گذر سالیان متمادی برای من سلامت بمان و مرا رها مکن.
این یک نوشته از من است .
مرا در روزهایت غرق کن
در شادی هایت غرق کن
مرا با واژگانت لمس کن
با هر سلامت لمس کن
مرا با هر ندایم گوش کن
مرا با هر سلامم گوش کن
سلام اقای میرانی محترم۰خوشحال شدم جواب دادید.خیلی غمگینم .با نامزدم همیشه بحث میکنم ولی بی نهایت عاشقشم .درکم نمیکنه .دعا کنید قد من عاشق باشه و زندگیمون سرشار از محبت و خوشبختی و توجه به هم باشه.انشالا موفق باشید
@فرزانه, سلام دوباره، اول که امیدوارم و آروزی من همین هست، فقط همیشه با چشم های کاملا باز و مطمئن جلو برید. چشمهاتون رو نبندید. در ادامهی مسیر هم امیدتون به خدا… شاد و خوشبخت باشید
سلام .خسته نباشید.مدت هاست اینجا نیومدم دیگه .یک و نیم سال پیش بود که سر زدم .خیلی تنها بودم .اما الان یک عشق دارم که اسمش هم اسم شماست.مهدی.تازه نامزد کردیم و من دیگه داغون نیستم .نوشته هاتون رو با تمام وجودم دوست دارم.من هم عاشق سهرابم و فروغ و اکثر شعر هاشون رو حفظم .انشالا همیشه سلامت باشید و به کارتون ادامه بدهید .در پناه حق .ایمیلم بسته شده و میل تازه باز نکردم .همین جا پیام بدید اگه مایل هستید .در پناه خدایی باشید که سال هاست دارم براش از ۱۶سالگی مثل شما مینویسم .اما نه به قشنگی نوشته های شما.
@فرزانه, سلام، ممنون، شما قشنگ میبینید، همینطور برای شما و امیدوارم شاد و پیروز باشید و در پناه خداوند…
سلام مثل همیشه زیبا.اگه آخرشونمیخوندم فکرمیکردم راجع به یه آدمه.وسطاش خیلی ناراحت شدم ولی چه خوب که برای سیگار بود خداروشکر.آقای میرانی من ایمیل دادم که جدیدترین مطالب برای ایمیلم بیادولی چرانمیاد میشه بررسی کنید.ممنونم.
@مریم, سلام، ایمیل شما ثبت شده، از این به بعد مطلب جدیدی باشه، ایمیل میشه. تشکر
فوق العاده بود : )
امیدوارم روزی برسه که همه سیگاری ها براهمیشه سیگاروکناربزارن ..مثل همیشه عالی بود..
سلام
خدا قوت ممنونم از اینهمه ابتکار و خلاقیت در قلم. اولش فکر کردم که در مورد آدم حرف میزنید و یک لحظه به ذهنم آمد که همیشه قلم شما در مورد خدا و آدمها به بهترین نحو روی کاغذ بنده نوازی میکرد .چی شد که ایندفعه با این نوع نگارش و ادبیات. که در آخر فهمیدم که در مورد چه موجودی حرف میزنید.
س یعنی: سم ی یعنی : یاس و ناامیدی گ یعنی : گرفتگی و آلودگی ا یعنی: آسم ر یعنی: ریه داغان
فوق العاده بود..اولش فکر کردم درمورد یک انسان حرف زدید ولی آخرش فهمیدم
متنتون گیرا و پر محتواست
خوشحالم که متن هاتونو میخونم
از خوندنشون لذت میبرم
ممنون که هستید و مینویسید
دو بار خوندم، میخوام برم بازم بخونمش…!!
هنوزم خیلی دوسش دارم… خیلی خیلی دلم براش تنگ شده… با اینکه خیلی گذشته اما همیشه توی یادمه…!!
بدون هیچ قضاوتی فقط درک میکنه…!!
اینقدر این متن رو میخونم تا حفظ بشم…!!
امیدوارم همیشه سلامت و دلخوش باشید…
خیلی عالی بود من تا اخرش فکر میکردم داری راجع به یه ادم مینوسی پر حس بود .خوشحالم که انقدر خوب میتونی بنویسی و بخاطر قلم قلم قویی که داری تحسینت میکنم اینهمه توانمند بودنتو تو نوشتن دوست دارم و تحسین میکنم