طعم کودکی

23
7,978 مشاهده

...

چقدر دلم برای آرد نخودچی هایی که هر روز از مغازه روبروی مدرسه می خریدم تنگ شده است! چه طعم خوبی می داد، طعم کودکی ام را!

چقدر دلم برای زنگ های تفریح مدرسه تنگ شده است. وای چقدر دلم آن ده دقیقه را می خواهد، دلم می خواهد باز هم دنبال هم کنیم، کاش تمام زندگیم تکرار همان ده دقیقه ی کودکیم بود! دلم می خواهد باز هم همیشه ی خدا دست و پایم از بازی های کوچه زخمی بود، و باز هم مادرم زخم های آرنجم را پانسمان می کرد.

خدایا، دلم میخواست باز هم به مهد کودک برگردم، دلم برای بازی هایش تنگ شده. چقدر دلم دخترک مهدکودکیم را می خواهد، آن دخترک که هر روز صبح یقه ی پیراهن مخملی قهوه ای رنگم را برایم می بست! کاش هنوز هم آن دختر بچه کنارم بود. کاش آن دختر بچه هیچوقت بزرگ نمی شد. کاش هیچوقت یاد نمی گرفتم دکمه های یقه ی پیراهنم را ببندم! کاش هر روز و هر روزم تکرار نبستن دکمه های پیراهنم بود، تا هر روز صبح دختر بچه ی مهربان، بی ذره ای چشم داشت آن ها را می بست.  دلم برای آن پیراهن هم تنگ شده!!

چقدر دلم می خواهد رختخوابم کنار مادرم باشد. چقدر دلم باز هم گرمای آغوش پدرم را می خواهد. چقدر دلم می خواست باز هم دست هایم بعد از خوردن بستنی چسبناک می شد، و من مجبور بودم با دست چپ با همکار پدرم دست بدهم!

خدای من، دلم برای کودکی ام تنگ شده. دلم برای آن خندیدن ها و شادی ها تنگ شده.برای آنوقت ها که بلد نبودم بند های کفشم را ببندم. خدایا، دلم می خواهد باز هم کودک شوم. از آدم بزرگ ها، و دنیای آدم بزرگ ها، متنفرم!

راستی… خدایا، دختر بچه ی کودکیم کجاست؟! چه بر سر او آمد؟ هنوز هم با آن لبخند زیبا و چشم های پاک و بی ریاست، وقتی دکمه های پیراهنم را می بست؟ یا او هم بزرگ شده…؟! شاید یکی مثل همین عروسک ها… چشم های هوس انگیز ریمل کشیده و لب های شهوانی رژ زده! آخر کجایش زیباست؟!

چقدر دلم می خواهد به دختر بچه ی کودکیم می گفتم که: “آن وقت ها، چشم ها و لبخند های کودکی اش چقدر زیباتر بود!”

چقدر کودکی مان زیبا بود. دلم برای آن وقت ها تنگ شده! عجیب هوای کودکی ام را کرده ام!

پس چه شد؟ آن روز ها کجا هستند؟ واقعا، چه بر سر ما آمد…؟!!!

23 نظر

  1. همیشه کنجکاو وعاشق این بودم که کسایی رو که تصادفی توبچگی یا گذشته دیده بودمشون روببینم…ببینم الان چه طوری ان؟!اصلاحالشون خوبه یا نه؟!امیدوارم بتونی این دختری که درگذشته برات خاطره ی خوش ساخته رو ببینی…
    شاید تونست بازم عاشقت کنه… :|

  2. سلام دوست عزیز
    خیلی از مطالبتون خوشم اومد میتونم از چندتاش با چند تغییر جزیی در وبم استفاده کنم
    آخه منم دتیای بچه ها رو دوست دارم
    ممنون

  3. سلام دوست من! خوبی؟ ما آدما وقتی بچه ایم کوچیکیم ولی بال های خیلی بزرگی داریم دلامونم خیلی بزرگه ولی هر چی قد میکشیم بالامون و دلامون کوچیک و کوچیکتر میشن!وقتی کوچیک بودم دوس داشتو خیلی زود بزرگ شم و روسری سر کنم! ولی حالا که بزرگ شدم دوس دارم بچه بشم .ما آدما خیلی نا شکریم هیچ وقت قانع نیستیم ولی من هر وقتی که میخوام میتونم به بچه گیام برگردم شما هم همینطور۰ فقط کافی کارایی رو که تو بچهگی انجام میدادی رو تکرار کنی!من هنوز مثله بچه گیام رو جدول خیابون راه میرم واسه خودم چوبی مخرم کارتون میبینم تو پارک تاب مرم شولوغی میکنم با صذای بلند میخندم.شما هم امتحان کنین پشیمون نمیشین .یادت نره فقط با دل پاک میتونی همه چی رو بدست بیاری و زمانی میتونی یه دل پاک داشته باشی که عاشق کاینات باشی. سبز باش

  4. kheili delam bachegiamo mikhad,miduni vaghti tu khiabun ye 2khtar bache mibinam bi hava miram tu fekr,kash andazeye moBina budam,kash bargashtani budan…. mer30 az yad avarie talkhet! ali bud.

  5. سلام مهدی چطوری؟
    خیلی دوست داشتم باورت کنم، دوست داشتم فکر کنم همه حرفایی که می زنی واقعا حرف دلت هستش،
    من اون آدمایی را که هنوز بچگیشون را همراهشون همه جا می برند دوست دارم.
    بزرگی هم خوبیهایی داره، اما دیگه کمتر از صداقت و پاکی تو دنیاشون خبری هست.
    ای کاش صفا و سادگی کودکیمون را چاشنی عقل و درایت بزرگیمون کنیم. اونوقته که دنیا هم بهشته.
    باصفا مهدی بازم به ما سر بزن…
    یاعلی

  6. منم آرزومه برم دوباره به همون روزای با بادکها
    روزای شیرین به دور از غم و استرس
    یادش به خیر..
    کاش الان هم قدر همین لحظه هامونو بدونیم
    کاش………

  7. سلام.

    خب به این پست که رسیدم.

    می دونی چرا معلم شدم؟

    چرا دروغ.همیشه متنفر بودم از این شغل.دست سرنوشت.واقعا قسمت.

    ولی می دونی چرا معلم موندم؟

    چون عاشق بچه هام.چون عاشق بچگیم.چون عاشق اون دنیای پاک و زلالم.دنیایی که نفرت رو

    نمی شناسه.سرتاسرش عشقه.آخر آخر ناراحتیش اینه که یه خط رو دفترت بکشه و بعد دوباره

    خنده و بازی.

    هیچ وقت دلم نخواسته بزرگ بشم.خب اره دنیای آدم بزرگا هم خوبه.البته گاهی.ولی دنیای بچه ها

    همیشه قشنگ و سبزه با یه آسمون آبی و یه خورشید زرد و شعاع های قرمز و نارنجی.

    من عاشق دنیای بچگیم.

    کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم تا همون جور پاک و معصوم بمونیم با همون احساس قشنگ.

    البته از یه دیوونه انتظار بیشتر نداشته باش.انتظار نداشته باش دنیای ادم بزرگا رو با همه رنگ

    و زرق و برق دوست داشته باشه.

    صفای دنیای کودکی با همه سادگیش یه چی دیگه ست.

    راستی اون پست الکترونیک الکیه.جدی نگیر!!

  8. سلام دوست عزیز
    میتونی با همین اسم لینک کنی منم شما رو لینک میکنم اما نمیدونم با چه اسمی!من نمیدونم شما اصلا ماتیک میخوای چیکار؟:)

  9. راستی
    راستی
    راستی

    اشکالی نداره بدونم از کدوم شهری؟؟؟ ببخشید اینقده فضولما!!!!!!

    یه کم از خودت بگو میخام بدونم دارم با کی دردودل میکنم

    خوشحال میشم

    میسی گلم

  10. قشنگه بخونش عزیز

    شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تورا با لهجه ی گلهای نیلوفر
    صدا کردم تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا
    کردم.پس از یک جست وجوی نقرهای درکوچه های آبی احساس تورا
    از بین گلهایی که درتنهایی ام روئیده با حسرت جداکردم.وتو درپاسخ
    آبی ترین موج تمنای دلم گفتی : دلم حیران و سرگردان چشمانی ست
    رویایی….و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را دردشتی از تنهایی
    و حسرت رها کردم…. همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و
    غمگینت حریم چشم هایم را به روی بغضی از جنس غروب ساکت و
    نارنجی خورشید وا کردم. نمی دانم چرا رفتی ؟…..نمی دانم ..چرا؟….
    شاید خطا کردم.!!وتو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم
    کجا؟.تاکی؟.برای چه؟.ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه
    می باریدوبعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت……گنجشکی که
    هرروز از کنارپنجره با مهربانی دانه برمی داشتتمام بالهایش غرق در
    اندوه وغربتشدوبعد از رفتن تو آسمان چشم هایش خیس باران بود.کسی
    حس کرد من بی تو هزاران باردرلحظه خواهم مردوبعد از رفتنت دریا
    چه بغضی کرد….کسی فهمید تو نام مرا ازیاد خواهی برد…ومن با آنکه
    می دانم تو نام هرگزنام مراباعبورخود نخواهی برد.هنوز آشفته چشمان
    زیبای توام برگردببین که سرنوشت من چه خواهد شد.وبعد از این همه
    طوفان و هم وپرسش و تردید.کسی از پشت قاب پنجره آرام وزیبا گفت:
    توهم درپاسخ این بی وفایی ها بگودرراه عشق وانتخاب آن خطا کردم….
    ومن درحالتی ما بین اشک وحسرت وتردید کنار انتظاری که بی پاسخ و
    سرداست ومن دراوج پاییزی ترین ویرانی یک دل…نمیدانم چراشاید به
    رسم عادت پروانگیمان بازبرای شادی وخوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعاکردم…

  11. بازم سلام….

    اول یه سوال ؟ چرا گفتی دلم به حالت سوخت؟؟؟

    بعد اینکه چشم سعی میکنم زودتر بیام

    درضمن مهربون من عشق رو هیچوقت گدایی نکردم…اون پسره هم اصلا از عشق چیزی نمیدونست

    که حالا بخاد این چیز با ارزشو یعنی همون عشق رو به من نده…. اونم دنبال هوس بود

    براش متاسفم

    آره تلفنی هم باش حرف زدم… عکسشو هم دیدم

    در کل نامرد بود دیگه…
    منم راحت میزارمش کنار دیگه هم تووبلاگم از این چیزای غمگین نمینویسم میخام شاد باشم

    به قول خودت میخام نشون بدم زندگی بدون اون خیلی قشنگتره…

    راستی تو چرا از خودت نگفتی دوسی؟؟؟
    قرار شد تو هم دردو دل کنی؟؟؟

    منتظرتم بازم پیشم بیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    یادم کن

  12. وای منم دلم واسه بچگیام تنگ شده!کاش بزرگ نمیشدیم!در ضمن من ماتیک صورتی زیاد دارم بزار بشمرم شاید ۱۵ تا داشته باشم ۵ تا که تو کیفم دارم!بقیه اشم اینجاس!البته درجه ی رنگشون با هم فرق داره !

  13. سلام:
    خوبه که ما بزرگ میشیم اما این خیلی بده که با بزرگ شدنمون خاطرات کودکی رو فراموش می کنیم .خیلی خوبه که تو هنوز به یاد اون روزهایی.
    شاید دختر کودکی تو یک دختر محجبه و پاک باشه با همون نگاه معصوم کودکی چرا همه رو از یک دید نگاه میکنی؟
    حالا که به پیشنهاد خودت نوشتن را شروع کردم جوابت رو هم در یک پست می نویسم حتما بیا و بخوان.ممنون

  14. سلام دوست خوبم…

    اول باید بگم مرسی که بهم سرزدی..

    دوم باید شروع کنم…

    نه… از پیش اون دروغگو

    میرم نه از وبلاگم…

    لیاقت نداشت ..لیاقت با من بودنو نداشت

    خوب دروغ میگفت…منه ساده دل هم…

    بیخیال…..

    اینجا تنها جاییه که میتونم همه دردودلهامو

    بدون هیچ سانسوری بنویسم

    میدونی!!! این دل من شکسته…

    دیگه از کسی هم گله ای ندارم…

    آخه یه جورایی به بی رحمی دیدن…

    دروغ شنیدن… خیانت دیدن یا

    به اینکه دلم سرهرچیزی بسوزه عادت کردم..

    دل من عشق میخاست… عشقی که هیچوقت

    بین ما آدما پیدا نمیشد

    خیلی دنبال این عشق گشتم…

    بخدا خیلی گشتم… اما پیدا نشدمیدونی چرا؟

    چون اصلا وجود نداره….

    اینقده از عشق میدونم…

    که میتونم عاشقترین باشم

    اما این کارفقط میتونه یکطرفه باشه

    راسته میگن:

    همیشه کسی وکه دوست داری دوست نداره.اونی هم

    که تورو دوست داره تودوسش نداری

    تنها عشقی که همیشه دوطرفه میمونه

    عشق با خداست…حکمت خلقت ما هم همینه که

    هممون اینقده این راههارو بریم تا به بنبست برسیم

    وبفهمیم تنها کسی که همیشه باهامون میمونه

    خداست…اون

    نه بهت دروغ میگه…نه خیانت میدونه…

    ……………………………………………………………….

    تو نت باش آشنا شدم…

    اومد تووبلاگم ازاحساسم خوشش اومد

    الان اون دیگه برام هیچ ارزشی نداره…

    فقط دروغ میگفت. اشک تمساح میریخت…

    چنددفه خیانت کرد گذشتم هیچی نگفتم

    تا اینکه ایندفه تمومش کردم. دلم به حال اینطور آدما

    میسوزه واقعا میخان با این کارا به کجا برسن؟

    هیچوقت اونو ندیدم چون اون یه شهر دیگه بود

    منم یه شهر دیگه … یه دوستیه خیلی ساده

    پس نمیشه اسمشو عشق گذاشت

    اگه میبینی تو وبلاگم گلایه ای کردم…

    از اون نبوده از زمونه بوده اون بهونه ی گلا یه ی من بود

    بادروغهاش واسم بی ارزش تر از اون شده بود

    که بخوام اونو عشق خودم بدونم…

    حالا نوبت توه از خودت و عشقت بگی…

    با هام دردودل کن .

    شنونده ی خوبی واسه دردودلات میشم

    ببخشید من خیلی خیلی حرف زدم

    خستت کردم… تورو به احساس خداییت به دل پاکت

    ببخش پرحرفیامو

    منتظرتم …. بازم پیشم بیا

    راستی من ۱۹ سالمه

    دوست دارم بدونم تو چند سالته.

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    منتظر رد پای سبزت تو جاده ی سردوخوشکیده ی

    کلبه عاشقا نه ام ….یادم کن

نظر بدهید

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

~X( [شیطونک] [رویا] [دعا] [خجالت] [تهوع] [تشویق] [بغل] [-( X( O:-) B-) @};- =P~ =)) =(( ;;) ;)) ;) :| :x :S :P :D :-h :-O :-?? :-? :-/ :-* :)) :) :(( :(