خانه برچسب‌ها تنهایی

همه‌ی نوشته‌های با موضوعِ: تنهایی

خداحافظ رفیق

چیزهایی هستند که آدم را از درون آزار می‌دهند و سوهانِ روح و جسمش می‌شوند. و این مثلِ روز روشن است که همان کاری را با آدم می‌کنند که آفتابِ چله‌ی تابستان با تکه‌های یخ. و این را آدم خودش هم می‌داند، منتها نمی‌تواند از آن دست بکشد. لابد...

قسم به نقاشِ بالِ پروانه‌ها

خسته‌ام، دل‌گیرم، تنهایم... احساسِ زندانیِ در قفسی را دارم، که از فرطِ شوقِ رهایی از قفسِ کرم‌خاکیان، آنقدر خودش را به در و دیوار کوبید، تا سرانجام پیروز شدند... و سرانجام باور کرد... باور کرد که تمام سهمش از دنیا، همین چهار دیواری تنگ و تاریکی‌ست که دچارش آمده،...

بانو و پاییزِ بیست و هفت

شب است... و شبِ یک پاییز، آرام و کرخت، بی صدا، از فراز سرم می‌گذرد...   هوا مه آلود است و ردِ بخار نفس‌هایم در هوا ناپیداست تنها نشانه‌ام از راه جدولِ کنار خیابانی‌ست که پا به پای تنهاییِ من می‌آید... نه راه پیداست و نه حتی بی‌راهه‌ای نه عزیزی نه سلامی و نه حتی صدایی... تو هم که نیامدی.   و این من هستم... مردی...

تصادفی که تصادفی نبود

  هنوز دوست دارم باور کنم، آنچه را که رخ داد، در خواب دیده باشم. داستانی باشد، یا وب‌نوشته‌ای. اما، با خونِ روی دست‌هایم چه کنم؟! کاش خواب دیده بودم. حالا که شش شب از آن حادثه می‌گذرد، هنوز از نوشتنش حتی، مطمئن نیستم. گاهی حادثه‌ای آنقدر هولناک است، که آدم...

انشایی برای خداوند

خدا اجازه؟ ما دفتر انشامون رو نیاوردیم. یعنی راستش... اصلا انشا ننوشتیم. اجازه آقا؟ ما انشامون خوب نیست، مدرسه هم که می‌رفتیم، بلد نبودیم پاییز رو توصیف کنیم. همیشه هم نمره‌ی انشامون کمتر از ریاضی و هندسه می‌شد. کلاسِ دوم راهنمایی که بودیم، همه‌ی نمره‌هامون بیست شد، معدل‌مون اما نه....