آدم برفی

15
18,532 مشاهده

سخت است. سخت است گفتن از خوابِ بهار و چلچله و شکوفه‌های نیامده، برای این همه زمستان نشینِ سرد…

سخت است وقتی بخواهی از سردیِ آدم‌ها بگویی، به خودشان. به آدم‌هایی که از تمامی فصل‌ها، تنها زمستانش را می‌شناسند. زمستانی سخت…

درست است که سخت است، اما باید گفت… باید گفت تا این آدم‌برفی‌ها بدانند. بدانند که هوای اینجا ابریست. آفتابی نیست و در برودتِ این سرمایِ این آدم‌های برفی، چقدر “ها ها” خدا می‌کنم و هی دست می‌سایم و پا ‌می‌کوبم. دست و پا می‌زنم تا بیدار بمانم و نروم در خواب زمستانیِ این آدم‌های برفی. چشم‌هایم را می‌بندم و هی رویا می‌بینم… رویای بهار نیامده، درخت، نسترن‌ها، عشق، مهربانی، کودک، خدا…

اینجا هنوز زمستان است. هنوز برف می‌ریزد از آسمان، و آدم‌ها جمع می‌کنند برف را از روی زمین و به هم یخ تعارف می‌کنند! اینجا، همیشه زمستان است…

اینجا آسمان همیشه ابریست. آسمانِ اینجا شب‌ها ستاره ندارد و روزها خورشید. چه فرقی می‌کند روز باشد یا شب، برای آدم‌برفی‌های یخ زده‌ای که جز سرمای زمستان نه می‌بینند، و نه می‌فهمند.

باید این آدم‌برفی‌ها بدانند که هنوز هم چقدر برایم سرد اند. بدانند و خیال نکنند در پس سرمایِ نگاه‌ و واژه‌های مثلاً قشنگشان، بهار گمشده و همینکه لمسِ دست‌های سردِ آدم‌برفی دیگری گرمشان می‌کند، یعنی که بهار آمده و عشق یعنی همین!

آدم‌برفی‌ باید بداند که من سردم است. و من اینجا “سردم” است…

آدم‌های‌برفی باید بدانند که بهاری هست و شکوفه‌ و عشق. و خدا هست هنوز. بدانند و دیگر اینقدر برف تعارفم نکنند و پشت سر هم لبخند‌های مصنوعیِ تکراری تحویلم ندهند! بدانند و دیگر مرا به میهمانیِ شب‌های تاریکِ چله‌شان دعوتم نکنند. چله‌ی زمستان است، می‌خواهم تنها باشم…

آخر مگر من از شماهایم؟!! چرا فکر کرده‌اید همین که من در میان آدم‌برفی‌های سرزمین یخ کرده‌تان باشم، یعنی من هم سرما دوست دارم؟؟! اصلا چرا فکر می‌کنید به اختیار خودم آمده‌ام اینجا! چرا فکر می‌کنید از شمایم؟! نه، فکرش را هم نمی‌توانید کنید…

درست است که اینجا هستم و هر روز دست‌های سردتان را به گرمی می‌فشارم و به حرف‌هایتان از زمستانی سخت، به گرمی گوش می‌سپارم. سرد حرف می‌زنید و من لابه‌لای حرف‌هایم، بی دلیل از گرمای عشق می‌گفتم، از معجزه‌ی دوست داشتن‌های بی دلیل. با این همه هیچ مپندارید از شمایم.

از سردی می‌گفتید و من ولی گرم‌تان می‌کردم. گوش زد می‌کردید به من، مدام که چقدر سرد است این هوا! هوایِ هوی حوالی‌تان سرد بود و من حواسم بود و گرم‌تان می‌کردم باز. سرد بودید. سرد قضاوت می‌کردید، طعنه‌های سرد می‌زدید، سرد می‌دیدید، سرد می‌گفتید، می‌شنیدم، سرد بود فکر و قلب‌تان یخ کرده بود و باز تظاهر می‌کردید به همدیگر و باز به هم از گرمای قلب منجمدتان می‌گفتید! و من می‌دیدم… شما یخ زده بودید و به جای شما، من آب می‌شدم…

چرا مسخره‌ام می‌کنید؟؟! فقط چون شما بهار را ندیده‌اید و گمان می‌کنید همین سردیِ دست‌ها و نگاه‌های سردتان مثلا یعنی بهار؟

چرا شماتتم می‌کنید، که چرا پرستوها را در آسمان زمستان هم دیده‌ام؟! گناهم چیست، جز اینکه در این همه سرما، زمستان آمده بود و من هنوز بهار را از یاد نبرده بودم.

حالا دیگر من هم سرد شده‌ام. حالا من دیگر برایتان از گرمای عشق چیزی نمی‌گویم. چگونه برایتان توضیح دهم، دلیلِ دوست داشتن‌های بی دلیل را! حالا من هم سرد شده‌ام: سرد شده‌ام از گرم شدنتان.

چرا فکر می‌کردم همه مثل من سردشان است؟! چرا فکر نکردم که این قانون است که آدم‌برفی‌ها زمستان دوست داشته باشند. نقش بازی می‌کنند برای هم و نقابی می‌زنند از جنسِ بهار! نقابی از بهاری که نه هستند و نه می‌توانند باشند و نه فکرش را هم می‌توانند کنند که اصلا کسی باشد.

حالا دیگر اما هیچ نمی‌گویم. ساکت می‌نشینم یک گوشه. حالا دیگر از کابوسِ زمستانی سرد نمی‌ترسم. حالا دیگر هر روز ژاکتِ گرمِ بافتنیِ مادرم را می‌پوشم و نامه‌های عاشقانه‌ی خواهرم را همیشه همراه بر می‌دارم.

حالا هم دست‌هایم را مرتب “هـــا” می‌کنم و نه دیگر به کابوس زمستان و نه حتی به رویای بهار، به بهار کوچکِ “خودم” فکر می‌کنم. به باغچه‌ی کوچکی فکر می‌کنم که در قلبم کاشته‌ام.

حالا دیگر رویای بهاری شدن اینجا را ندارم. آنجا هنوز هوا بهاریست، باغچه‌ی کوچکی از بهار در قلب این همه زمستانِ سرد…

یادم باشد که امروز هم به بهار کوچکم سری بزنم، نباید هیچ از سردیِ این همه زمستان با خبر شود. یادم باشد بروم و باز از رویای بهار بگویم. بگویم و باز بگویم، چندان که سبز شود مهربانی در قلبم، گرم شوم، گر بگیرم، آنقدر که تاب نداشته باشد آدم‌برفی… آب شود.

باد من باشد، مهم نیست سردیِ نگاه‌های آدم‌برفی‌های پر ادعا… بهار کوچکم به گرمای “من” احتیاج دارد.

حالا دیگر من اما مسخره‌تان نمی‌کنم، حتی نمی‌پرسم چرا مسخره‌ام می‌کردید. من خشت خشت بهشت‌ام را از جهنمِ شما ساخته‌ام. مشت مشت بهار تعارف‌تان می‌کنم. به تمام آدم‌برفی‌های شهر سردم سلام می‌کنم و راه می‌افتم در کوچه‌های شهر و می‌گویم: بهار آورده‌ام، بهــار! کسی هست که دربه‌در یک مشت بهار بخواهد؟! بکارد در باغچه‌ی قلبش، سبز شوند آدم‌های سردِ این شهرِ زمستان زده…

اینجا می‌مانم و منتظرت خواهم ماند. بهارِ کوچکم، تشنه‌ی رگبارِ محبت توست! بارانم باش، بر من ببار، خیسم کن! من چتری بر سر ندارم، سبز می‌شوم… منتظرم بمان، دوباره بهار، گل خواهیم داد. دوباره قرارِ ما، به شکفتنِ گلِ عشق… در دنیایی بدونِ آدم‌برفی، همانجای همیشگی، دوباره به دیدنت خواهم آمد…

 

– هوایِ هوی حوالی‌تان ← هوی: هوی و هوس

15 نظر

  1. س.واقعانوشته ات قشنگه دوستام بهم پیشنهادکردن بیام اینجا ولی یکم طولانیه وآدم زودی خسته میشه ;))

  2. سردترین های امروز گرمترین های دیروزند طفلی دلم به حالشان بدجور میسوزد نه از دیروزشان خیری دیدند نه از امروزشان دیروز بی نهایت ساده بودند و عاشق اما بی نصیب از عشق امروز سرد ویخی با تکه ای از سنگ نه از یخ نه نمیدانم از چه فقط میدانم نه ذوب گرمای محبتی میشوند نه از استمرار و تکرار مکرر عاشقانه ها حفره ای بر میدارند
    دلم بد جور میسوزد به حال و روز آدم برفی های قصه ات که داغترین احساسشان را در فصل یخبندان آدم های یخی از دست دادند و به آنها ملحق شدند نمیدانم از کجا شروع شد اما حتما از یه جا شروع شد مثل یک بیماری مسری همه گیر شد اما طفلک یخ بسته ی امروز با احساس ترین دیروز چه بر سر باورهای قشنگت آمد بمیرم همه را از دست دادی؟
    و تو شاید تو هنوز هم باوری نیمه جان داری که رمقی به بودن ونفس کشیدن ندارد
    منتظر مسیحی با دم عیسوی تا احساس مرده ات را زنده کند ؟و یا انقدر خسته ای که دیگه منتظر هیچی نیستی به ته قلبت نگاه کن هنوز هم قشنگه هنوز هم میشه خونتو با دلت گرم کنی هنوزم میشه باور از دست دادتو احیا کنی میشه هنوزم برگرده به زندگیت قرار نیست که همیشه زمین بخوری @};- پاشو تو از بهار هیچی کم نداری

    • @حوا, این روزا، تظاهر به آدم‌برفی بودن، بهترین شیوه‌ی مقابله با آدم‌برفی‌هاست… آن هم در این زمستانِ تمام ناشدنی!!

    • @…, سلام…
      همه خوابن؟ همه مُــردن… توی شهر مترسک‌ها، شهر آدم‌برفی‌ها، شهر مرده‌ها، شهر احمق‌ها…
      منم دیگه دارم کم میارم بینشون…
      خسته‌ام به خدا، خسته. خیلی…
      مرسی که اینو خوندی، خوشحال شدم خیلی نظرت رو دیدم، دوستِ خوبم :)

  3. سلام مهدی؛ خوبی؛دلم برای نوشته هات تنگ شده بود؛ منتظرنوشته ی جدیدت بودم؛ خیلی دیرشد؛ اما مثله همیشه به دل آدم میشینه؛ موفق باشی.

    • @negar, سلاممم
      خوبم، امیدوارم شمام خوب باشی.
      ممنون، خیلی خیلی خوشحالم کامنتت رو می‌بینم، امیدوارم هرجا که هستی، همیشه در پناه خدا، خوشحال و خندان باشی دوستِ من :)

  4. سلام …
    قشنگ بود ….
    یه جور خودخواهی و خودبینی داشت که دوست داشتم … این واژه ها چون بد استفاده میشه شاید تداعی کننده ی مفهوم ناخوشایندی باشه … اما به نظر من انسانهایی حقیقتا سالم هستن و درست قدم برمیدارن که حداقل به اندازه ای که دیگران رو میخوان دوست داشته باشن خودشون رو دوست داشته باشن …..
    تو این متن …. هم فکر بقیه بودی و درگیر سرد بودنشون …. هم به فکر گرم بودن و گرم موندن خودت ……… قشنگ بود ….. و خیلی دلنشین ….
    امیدوارم همیشه بهاری باشی دوست من …. :)

    @};-

    • @ریحانه, سلام…
      دقیقاً. غرور هم همینطور، اگه بجا باشه، یعنی که آدم ارزشش خودش رو میدونه، نه خودش رو برتر از بقیه بدونه.
      برای دوست داشتنِ دیگران، اول خودت رو دوست داشته باش :)
      همینطور برای دوست داشتنِ خدا.
      کسی که خودش رو دوست نداره، کسی دیگه رو هم نمی‌تونه دوست بداره، نهایتاً فوقش برده‌اش میشه.

      ممنون، شاد باشی و سبز.

  5. چه عجب پسر بالاخره اپ کردی .خوشحالم این مطلب چندان مثله مطالب گذشتت نبودودرش نقشی از امید به چشم میخورد. البته نسبت به مطالب قبلیت میگما @};-

    • @نوید, ممنون نوید جان، آره، خیلی وقت بود چیزی نذاشته بودم.
      دقیقاً توی تاریک‌ترین لحظه‌های زندگی آدم، نورِ امید از همیشه پر رنگ‌تر میشه.
      همیشه سعی می‌کنم تاریکی رو در آخر به امید وصل کنم. وگرنه تاریکی هست، همونجوری که خدا. در آخر، آدم یکی‌ش رو انتخاب می‌کنه.
      خوشحالم که بازم می‎بینمت.

  6. سلام…

    حتی نوشته هاتم سرد شده… دیگه گرمای گذشته رو نداره…
    انگار بد جور یخ زدی…
    اما هنوز قشنگ و دلنشینه :)

    نسبت به همه چیز دید پرنده داری! نمی دونم چرا! حتما خیلی خوبی دیگه!!!

    موفق و شاد باشی..

    • @ن., سلام، ممنون. فکر نمی‌کنم، سردم هست، ولی سرد نیستم.
      قطعاً حتماً خیلی خوب نیستم. صفحه‌ی درباره‌ی من رو میتونی بخونی، دوست من

      ممنون، سبز باشی.

نظر بدهید

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

~X( [شیطونک] [رویا] [دعا] [خجالت] [تهوع] [تشویق] [بغل] [-( X( O:-) B-) @};- =P~ =)) =(( ;;) ;)) ;) :| :x :S :P :D :-h :-O :-?? :-? :-/ :-* :)) :) :(( :(