همهی نوشتههای با موضوعِ: تمسخر
قتل یک پاییز پای تخته سیاه
Mehdi Mirani
43
دبستانِ کودکیام، به خانهمان خیلی نزدیک بود، یک خیابان آنطرفتر از ما. ولی همین چند قدم راه، دنیای من را عوض کرد، اصلا یک دنیا فاصله بود.
مدرسهای درب و داغون، که هر چند وقت یکبار، سیمانِ دیوار دور حیاطش میریخت. به راهروی مدرسه که وارد میشدی، صدای فریاد و...
جوجه اردک زشت
به دنیا که آمد جوجهاردک بود. زشت بود، و متفاوت. تنها همین.
چه زشتی هم... زشتتر از همهی جوجههای یک طویله!!!
و چقدر زشتها را دوست ندارند، جوجه مرغها و جوجه خروسهای طویلهها.
همین که شبیهشان نبود، با او بازی نمیکردند. آزارش میدادند، به پر و بالش نوک میزدند و میخندیدند به...
متفاوت باش! بگذار مترسک بمانند!
هنوز خودت هستی. خودت ماندی! هنوز از دیدن کودکان، شادمانه می خندی. هنوز بی بهانه می خندی. هنوز هم چشم هایت گاه به گاهی، هر از گاهی بارانی می شود، دلت که ابری شد، تردید نمی کنی، بی بهانه می باری. هنوز هم که هنوز است، گاهی هم دلت...