در این لحظههای خاکستری رنگِ دلمرده
و ثانیههای بی معنایی که بی دلیل دلهره آورند
در سرزمینی که از انسانیت و انسانش، فقط چند روایت مانده
و جهل و خرافهی نامقدسی هزار ساله،
سرطانوار…!
گرد تا گرد، به سختی مرا در آغوش گرفته
و مرا میبوسد
و مرا میبلعد
و مرا میکُشد
در دمادمِ آهنگ و آتشِ کبریت و بغضِ آه و آرزو
و شاید ای کاش او…
صفحهی سفیدی روبرویم مانده،
قلمی در دست
قلبی در سینه
خاکستری، سیاه، سفید، خسته، خسته… و دستهایی بسته، که ناتوانند
آنی که واژهها، حتی، مرا جواب کردهاند
در میان هجومِ خیال و هزار حرف و حدیث، که رازهای چشمانم هستند
بی آنکه بدانم از چه باید بنویسم، دوباره خیالِ سفر در سرم هِی اینطرف و آنطرف میپرد
انگار راهی نرفته را، هزار سال است که هِی میروم و باز نمیرسم
بگو، مگر خیالِ رسیدن نداریم؟…
من، رویاهای سفیدم را دستنخورده در بقچهای چیدهام
من و بقچهی پیچیدهام، سالهاست آمادهایم، پس کی وقت سفر میرسد؟ من خستهام…
چقدر دیگر بقچهام را هِی باز کنم و مثلِ کودکیها، با ذوق نگاهشان کنم و دوباره از نو با عشق کنار هم بچینم
و دوباره محکمتر گره بزنم
که در خیالم این گره را، اینبار، وقتی رسیدیم باز خواهم کرد… و باز…
من از انتظارِ بی سرانجام خستهام
چرا این بازیِ کودکیِ من تمام نمیشود…
بگو کی وقتِ رسیدنِ ما نیز میرسد؟
اصلا بیا از اول شروع کنیم…!
اصلا چرا باید من، این میشد
مگر به اختیارِ دلم بود!
تا تار و پود دلی را با عشق و مهربانی تنیده باشی؟
که حالا این چنین بی پناه و بیکس
اینگونه بی رحمانه، بی هوا باشم، بی هوا رها باشم
دستهایم در پی چیزی در هوا بلد میشوند هِی
و مدام چیزی که میگردم و نیست! دوباره فرود میآیند و باز…
چه خوب «میرقصانی» مرا…
«من» خوب نمیرقصم
اگر تو، رویایِ ستاره بودن را در دلی انداخته باشی
اگر تو مرا ستاره خواسته باشی
مگر نه همین تو، راهِ رسیدن به کهکشانم خواهی بود؟
حالا، گرههای بقچهام محکم شدهاند
میترسم آنقدر سفت شوند که دیگر باز نشوند
خیال باز کردن دارم…
خیالِ آنجا ماندن
خیالِ برنگشتن
چشمهایم را میبندم… چشمم تاریک! دنیا تاریک…! دنیا سرد است
در دلم نور شعله میکشد. دلم گرم میشود
راهِ شیریِ من!
خورشیدیترین منظومهها… نزدیکترین ستارهام
ای کهکشانترینم! آسمانم!
مرا به آسمان برگردان، به همانجا که از آنجایی
دلم میخواهد این بار، بقچهی دلم را پهن کنم
و دیگر هرگز نبندم
میخواهم برای همیشه بمانم
لطفا
من را ستارهات بخواه:
یک ریز نور دارم
بی حساب تاریک است
تنها همین را می دانم.
نورِ من… جهانِ هستیام…
در آسمانی بودن بمیرانم
بگذار تا ابد ستارهات باشم.
– با عشق، تقدیم به خدا
– من در اینستاگرام: https://www.instagram.com/mehdi__mirani
خیلی عالی آقای میرانی .. پاینده و موفق باشید
@رعنا, سلام، ممنون دوست عزیز از خوانش شما
هنوزم مثل همیشه عالیییی.موفق و پیروز باشید.
@rezania, ممنون دوست من
عالیه