همهی نوشتههای با موضوعِ: به نام خدا
نزدیکترین ستاره
در این لحظههای خاکستری رنگِ دلمرده
و ثانیههای بی معنایی که بی دلیل دلهره آورند
در سرزمینی که از انسانیت و انسانش، فقط چند روایت مانده
و جهل و خرافهی نامقدسی هزار ساله،
سرطانوار...!
گرد تا گرد، به سختی مرا در آغوش گرفته
و مرا میبوسد
و مرا میبلعد
و مرا میکُشد
در دمادمِ آهنگ و آتشِ کبریت...
خ مثلِ خورشید، خ مثلِ خدا…
سلام خدای عزیزم، حالِ شما؟ خوبید؟ حال ما رو اگه خواسته باشید، باید بگیم ما که خوب نیستیم. یعنی نبودیم، با شما که نبودیم، خوب نبودیم. مگه میشه با شما باشیم و بد باشیم؟! حال ما رو اگه بخواید... ما فورا حالمون خوب میشه. قند توی دلمون آب میشه،...
خدایا دوستت دارم
به نام خدایی که هیچ گاه دغدغه ی از دست دادنش را ندارم
راستش درست خاطرم نیست که از کجا می شناسمت. اسمت را نمی گویم، خودِ خودِ خودت را. آنگونه که هستی. اسمت که جاریست بر لب هر مرد و نامرد.
می شود آدمیزاد اسم چیزی را بداند و خیال...
به یادم باش
من هنوز هستم
و عجیب آنکه
من دلم میخواست نبودم هرگز
و عجیبتر آنکه: من هنوز "هم" هستم
مینویسم باز
باز از آن همه آواز
که پنهان شده در پستوی قلبم، راز
مینویسم از مهربانی، از کودک، و خدا
مینویسم، شاید، کسی از آن دورها
باشد تنها
و من اینجا، تنهایِ تنها
شاید دلِ او هم خواست کمی از عطرِ...