اثر پروانه‌ای – Butterfly Effect

3
4,084 مشاهده

خودم را در مطب دکتری یافتم، دکتری با عینک گرد، لباس اتو کشیده و قیافه‌ی خیلی موجه که پاهایش را روی هم انداخته بود و به طرز بیمارگونه‌ای با خودکارش بازی می‌کرد. پزشک در حالیکه مستقیم و بی آنکه اثری از شرم در نگاهش باشد، در  چشمام نگاه کرد و گفت: «داری می‌میری، این بخاطر نرسیدن اکسیژن به مغزت رخ میده. اینجور مردن با درد شدیدی همراهه، مرگ با سوزش و درد شدید در تمام بدن». گفت و شنیدم و درد کشیدم.

ازینکه دارم می‌میرم، غمگین بودم. آن هم با درد کذایی که خود را مستحقش نمی‌دانستم. مگر من همان‌قدر زندگی کرده بودم؟! و بیش از این، از اینکه پزشک بی‌شعور چطور با این قاطعیت از درد کشیدن موقع مرگم میگوید. یعنی هیج امیدی، احتمالِ حتی هیچ معجزه‌ای در کار نیست؟! شاید درد نکشیدم، دستکم خیلی درد نکشیدم، یا اصلا شاید نمردم…‌
آدمیزاد با امید زنده است، همیشه امید هست… با امید، بهتر می‌شود درد کشید. بهتر می‌شود مُرد حتی…! دانستن اینکه کسی با درد میمیرد، چه کمکی به او میکند؟ جز دردی بیش و رنجی زودرس. آدم وقتی امیدش می‌میرد، دیگر کارش تمام است.

دوست نداشتم بمیرم… و بیش از هر زمان دیگه‌ای، عطشِ زنده بودن و زندگی داشتم. آن‌هم درست در نزدیک‌ترین حالت ممکن به مرگ! باز هم تناقضی تلخ گریبانم را گرفته بود.

بعد یکدفعه، جایی کنار دوستی، آشنایی از قدیم‌ها بودم. یادم نیست چه می‌گفت، اصلا به گفتگوهایش توجهی نداشتم و تمام مدت حواسم به خندیدن‌های زیرپوستی و شادیِ درونش بود که با نگاهی خالی از اندوه، محقرانه مرگ را و دردم را تحقیر می‌کرد و عمدا هم می‌کرد.
و من، نه با او، که با خودم تحقیر می‌شدم، وقتی در مغزم لحظه‌هایی به سرعت مرور می‌شدند که با او بیرون رفته بودم، غذا خورده بودم، خندیده بودم و دست داده بودم. و واقعا احمق بودم. افسوس که خیلی دیر می‌فهمیدم. دلم برای تمام لحظه‌هایم سوخت، که با مُشتی بی‌شعور هم پیاله بودم و نمی‌دانستم. و حالا تمام آن لحظه‌ها که مُفت از چنگ داده بودمشان، گلویم را چنگ می‌زدند و داشتند خفه‌ام می کردند.

شوقِ زنده بودن در من ریشه دوانده بود، آن هم درست وقتی که قرار نبود دیگر زنده باشم. چه حسرتِ استخوان سوز غمناکی! تناقض‌ها، یکی پس از دیگری، لحظه‌ای امان نمی‌دادند.

از خواب پریدم و تازه متوجه شدم که همه‌اش را داشته‌ام خواب می‌دیده‌ام و در خواب واقعی می‌پنداشتم. واقعی‌تر از هر واقعیتی که ممکن است، نزدیک‌تر از هر حقیقتی چون دم و بازدم‌ِ هر نفس.

من ترسیده بودم. از نامهربانی‌هایی که در حق مهربان‌های زندگی‌ام کردم. و از مهربانی‌هایی که برایم کم بودند، و نگذاشتم مهربانی اوج بگیرد و بال بکشد برود تا دور دست‌های فداکاری و خودگذشتگی. و مهربانی را در قفس انداختم و پر ندادم. ترسیده بودم. چرا می‌ترسیدم از خشک شدنِ عشق در نگاه‌های سردی که عشق را از من بلعیده بودند و چرا نگذاشتم عشق برود، حتی اگر هیچ‌گاه بازنگردد. چرا از عشقِ درونم که عصاره‌ی مهربانی و کودک و خدا بود، ننوشاندم‌شان. چرا همه‌چیز داشت تمام می‌شد. چرا داشتم تمام می‌شدم.

ترسیدم از مردن، از مردن نابهنگام، از مردن وقتی هنوز آنچنان که می‌خواستی زندگی نکرده باشی. سیمین دانشور می‌گفت: « آدم‌هایی خوشبختند که عشق به موقع به سراغشان بیاد». و شاید آدم‌های خوشبخت، مرگ هم به موقع به سراغ‌شان می‌آید. نه پیش از آنکه عشق آمده باشد. و نه پس از آنکه عشق رفته باشد… نه چندان دیر که آخرِ فیلمت را آب بسته باشند و هی کِش بیاید این زندگی، آنقدر که زندگی را به سر و روی آن استفراغ کنی و دستانت کور و بی‌هدف در جستجوی مرگ چنگ بیاندازند. و نه آنقدر زود که هنوز کاری نیمه‌کاره، عشقی نیمه‌رفته، چیزی از امید، از آرزو و بخشی از زندگی، یا سهمی از خوشبختی در وجود آدم مانده باشد.

می‌ترسم از مرگ، وقتی هنوز چیزی در وجودم گم باشد. مرگ بیاید و من هنوز منتظر باشم… برای روزی که نیامده است، اتفاقی که نیافتاده. چیزی که با آن بشود دنیا را، لااقل بخشی از دنیای کسانی را، جایی بهتر برای زیستن کرد، و من هنوز پروانه نشده در پیله‌ی خویشتن بمیرم.
نامردیست که پروانه‌ها در پیله‌ی تنیده‌ی خویش، به شمایلِ یک کرم بمیرند. کرم‌ها می‌لولند! مهربانی تنهاست. دنیا بیش از همیشه، محتاج پروانه‌هاست!
حالا ای مرگ برو، و وقتی دیگر بیا… و پروانه‌ای را بمیران که با بودنش، جهان زیباتر شد.

 

  • – از ویکی‌پدیا فارسی:
    اثر پروانه‌ای نام پدیده‌ای است که به این اشاره می‌کند که تغییری کوچک در یک سیستم آشوب‌ناک چون جو سیارهٔ زمین (مثلاً بال‌زدن پروانه) می‌تواند باعث تغییرات شدید (وقوع توفان در کشوری دیگر) در آینده شود. اثر پروانه‌ای به این معناست که تغییر جزیی در شرایط اولیه می‌تواند به نتایج وسیع و پیش‌بینی نشده در ستاده‌های سیستم منجر گردد و این سنگ بنای تئوری آشوب است. در نظریه آشوب یا بی‌نظمی اعتقاد بر آن است که در تمامی پدیده‌ها، نقاطی وجود دارند که تغییری اندک در آنها باعث تغییرات عظیم خواهد شد. ایدهٔ این‌که پروانه‌ای می‌تواند باعث تغییری آشوبی شود نخستین بار در ۱۹۵۲ در داستان کوتاهی به نام آوای تندر اثر ری بردبری مطرح شد. عبارت «اثر پروانه‌ای» هم در ۱۹۶۱ در پی مقاله‌ای از ادوارد لورنتس به وجود آمد. وی در صد و سی و نهمین اجلاس ای‌ای‌ای‌اس در سال ۱۹۷۲ مقاله‌ای با این عنوان ارائه داد که «آیا بال‌زدن پروانه‌ای در برزیل می‌تواند باعث ایجاد تندباد در تکزاس شود؟»

3 نظر

  1. واااای. چرا من نمی دونستم شما اینستا دارید!!!!
    وهنوز هروقت کم میاوردم میومدم سروقت ایمیلام
    چه خوب که فهمیدم امشب:)

  2. سلام؛
    شده تجربه کنی مار از پونه بدش می اومد در خونه اش سبز می شد ؟
    شده دلت واسه کسی تنگ بشه و اون عین خیالش نباشه ؟
    شده سعی کنی یه کسی یا چیزی رو فراموش کنی کاری می کنه به یادش بیفتی ؟
    شده از یکی فاصله بگیری نتونی مثل سایه دنبالت کنه ؟
    شده ازش دور شی بهت نزدیک شه؟
    شده بی خیالش بشی بی خیالت نشه ؟
    شده منتظرش نباشی منتظرت باشه ؟
    شده فراموشش کنی فراموشت نکنه ؟
    شده واسه دیدنش انگیزه نداشته باشی و واسه دیدنت لحظه شماری کنه ؟
    شده ازش فرار کنی و پیدات کنه ؟
    شده سراغش نری و سراغت بیاد ؟
    شده در بروش ببندی و از پنجره بیاد ؟
    واسه من پیش اومده ؟!!!
    یکی هست که هر کار می کنم فراموشش کنم ازش فرار کنم تو زندگیم نباشه به من و قولی که بهم داده وفادار نباشه نمیشه !!
    نمیشه بی خیالش بشم نمیشه در خونه ام نشینه نمیشه منو فاکتور بگیره نمیشه از حضورم چشم بپوشه !!
    و من سخت ازش می ترسم !
    متوجه شدی ؟! مرگ رو میگم . هر جا میرم هست ازش دور میشم بهم نزدیک میشه . گاهی تو لحظه های سخت بیماری وقتی چشم باز می کنم می بینم سرم روی زانوان استخوانیش هست موی تنم سیخ میشه و میرم تو کما !!
    برام مثل یه کابوس تو شب های دراز زمستون می مونه . خیلی ها دوستش دارند براشون فرق نمی کنه کی کجا سراغشون بیاد اما من نه !! وقتی بیاد و من هنوز کوله بارم خالیه
    وقتی بیاد و هنوزدلبستگی هام به دنیا ته نکشیده
    وقتی بیاد و من سوار اسب خیال به مقصد نرسیدم
    وقتی بیاد و من دستم خالی باشه
    چطور می تونم دوستش داشته باشم و بهش لبخند بزنم ؟
    وقتی می دونم لبخند زدن و دست در دستش گذاشتن یعنی شوخی تعطیل یعنی حساب یعنی بررسی زوایای هندسی زندگی یعنی مو رو از ماست کشیدن یعنی …
    میشه بهش امیدوار بود ؟! میشه باهاش رفت ؟!
    بهتره اول صبحی به آرزوهام فکر کنم تا چیزی که آزارم میده
    من از مرگ میترسم…
    گفتن این جمله جسارت می خواد که خروار خروار دارم…

نظر بدهید

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

~X( [شیطونک] [رویا] [دعا] [خجالت] [تهوع] [تشویق] [بغل] [-( X( O:-) B-) @};- =P~ =)) =(( ;;) ;)) ;) :| :x :S :P :D :-h :-O :-?? :-? :-/ :-* :)) :) :(( :(