همهی نوشتههای با موضوعِ: هم آغوشی
قسم به نقاشِ بالِ پروانهها
Mehdi Mirani
44
خستهام، دلگیرم، تنهایم... احساسِ زندانیِ در قفسی را دارم، که از فرطِ شوقِ رهایی از قفسِ کرمخاکیان، آنقدر خودش را به در و دیوار کوبید، تا سرانجام پیروز شدند... و سرانجام باور کرد... باور کرد که تمام سهمش از دنیا، همین چهار دیواری تنگ و تاریکیست که دچارش آمده،...
عشق و لجن
عشق
این روزها، آدمها گرمایِ عشق را در تنِ گرمِ معشوق خلاصه میکنند و به همآغوشی میگویند: عشق بازی! دروغهای عاشقانه میگویند و عاشقانه دروغ میگویند. عشقها هم که تاریخِ انقضا میخورند... بعد از مدتی فاسد میشوند! کجاست آن عشقهای جاودانه؟! و اصلا عشق خاصیتش این است که ماندگار است...
آسمان و زمین
آسمان...
آه آسمانِ رویایی...
که با تمامِ وسعتِ لاجوردی
در تو
جایی برایم نبود
بعد از خیالِ تو...
همان خیالِ شیرینت...
نه پرواز سهمِ بالهایم بود
و نه دیگر
خزیدن میدانستم...
کاش از جنسِ نور بودم...!
آسمان دور بود...
من عاشقش بودم
و پایِ چوبیِ کپک زدهام
باز مرا به جشنِ ریشهها میخواند
کاش آدمی را
طاقتِ همسفر شدن با بالهایم بود...
آسمان، آسمان، آسمان
آسمان عزیزم
من...