همهی نوشتههای با موضوعِ: مهدی میرانی و مبینا
انشایی برای خداوند
Mehdi Mirani
75
خدا اجازه؟ ما دفتر انشامون رو نیاوردیم. یعنی راستش... اصلا انشا ننوشتیم.
اجازه آقا؟ ما انشامون خوب نیست، مدرسه هم که میرفتیم، بلد نبودیم پاییز رو توصیف کنیم. همیشه هم نمرهی انشامون کمتر از ریاضی و هندسه میشد. کلاسِ دوم راهنمایی که بودیم، همهی نمرههامون بیست شد، معدلمون اما نه....
وقتی خدا لبخند می زند
خواستم از تو بنویسم. باز هم به صفحه ی سفید کاغذ پناه می برم، و رقص قلم، که عجیب بوی تنهایی ام را می دهد. نوشتن را دوست دارم، بازی با کلمات، عجیب آرامم می کند. من با کلمات دوست هستم، من با کلمات زندگی کرده ...
رویای زیبای کودکی
موهای دمب موشی رو لباسا آب پاشید
بازیای کودکی روزای شاپرکی
همرو رفتیو بردی عزیزم
منو دست کی سپردی عزیزم
موهای دمب موشی، حرفای در گوشی
اون اتاق پولکی، دنیای عروسکی
همرو رفتیو بردی عزیزم
منو دست کی سپردی عزیزم
بازی قایم موشک تا چشم گذاشتم
تو قایم شدی و من چشم بر نداشتم
هی صدا زدم کجایی نیومد...