همهی نوشتههای با موضوعِ: ماهی کوچولو
سین مثلِ سرباز ، شین مثلِ شب
نیمههای شب...وقتی چادرِ سیاه بر سر شب میافکنند،و آنهنگام که چراغ میکُشندو در پسِ پردهبه خیالِ خود،خدا را میخوابانندزشتیها، مجالِ رو آمدن مییابند...شب که میآیددر لابهلایِ خلوت این شهرِ هزار روبیدار، به نظاره نشستهامو من میبینمعجوزه های پلیدی را،که بی ترس آفتاب و آیینه،آرام آرام رخ مینمایندو کرمهای گندیدهی...
دوست دارم دوباره بچه شم
خیلی ها تصور می کنن ما آدم ها به دنیا میایم تا بزرگ شیم. تا یاد بگیریم و کامل شیم. اما من اصلا اینطورفکر نمیکنم. بلکه کاملا برعکس، ما به دنیا نیومدیم تا یکسری چیزها رو یاد بگیریم، بلکه دنیا اومدیم تا چیزهایی روکه بلدیم از یاد نبریم، دنیا...