همهی نوشتههای با موضوعِ: لبخند
بانو و پاییزِ بیست و هفت
Mehdi Mirani
76
شب است...
و شبِ یک پاییز،
آرام و کرخت،
بی صدا، از فراز سرم میگذرد...
هوا مه آلود است
و ردِ بخار نفسهایم در هوا ناپیداست
تنها نشانهام از راه
جدولِ کنار خیابانیست
که پا به پای تنهاییِ من میآید...
نه راه پیداست و نه حتی بیراههای
نه عزیزی
نه سلامی
و نه حتی صدایی...
تو هم که نیامدی.
و این من هستم...
مردی...
عشق و لجن
عشق
این روزها، آدمها گرمایِ عشق را در تنِ گرمِ معشوق خلاصه میکنند و به همآغوشی میگویند: عشق بازی! دروغهای عاشقانه میگویند و عاشقانه دروغ میگویند. عشقها هم که تاریخِ انقضا میخورند... بعد از مدتی فاسد میشوند! کجاست آن عشقهای جاودانه؟! و اصلا عشق خاصیتش این است که ماندگار است...
آب و گِل
یکی از دلایلی که اینجا خیلی دیر به دیر، و با فاصلهی نسبتا طولانی، بهروز میشود، این است که تنها نوشتههای رسمی در این وبسایت قرار میگیرد. و من وسواسِ زیادی به خرج میدهم که نوشتهای که قرار میگیرد، تا حد توان، کامل باشد. و تلاشم این بوده که...