همهی نوشتههای با موضوعِ: قضاوت آدم ها
قسم به نقاشِ بالِ پروانهها
Mehdi Mirani
44
خستهام، دلگیرم، تنهایم... احساسِ زندانیِ در قفسی را دارم، که از فرطِ شوقِ رهایی از قفسِ کرمخاکیان، آنقدر خودش را به در و دیوار کوبید، تا سرانجام پیروز شدند... و سرانجام باور کرد... باور کرد که تمام سهمش از دنیا، همین چهار دیواری تنگ و تاریکیست که دچارش آمده،...
عشق نفرین شده
صدای ممتد بوق اتومبیلها، دود غلیظ سیگار و رگههای رقصان نور که از لابهلای پرده بر سطح زمین میرقصیدند، همچون خراشی بودند که بر پیکرهی روح میافتاد. و این، سنگینی سکوت بینشان را بیش از پیش غیر قابل تحمل میساخت.
- ببین مایکی، خب راستش، نمیدونم...
و بر روی لبهی تخت...
به زمین خوش اومدی!
ساعت 3 نصفه شبه و من مثل همیشه توی خونه تنهام. خوابم نمیاد، درست مثل هر شب. ولی اینبار احساس عجیبی دارم، صدای سگ ها از توی خیابون ترسناک تر از همیشه شنیده میشه و باد به شدت پنجره رو تکون میده، بر خلاف هر شب.
با ترسی ناخودآگاه میرم...