نوشتههای دربارهی: غریزه
آسمان و زمین
شنبه, خرداد ۲۵, ۱۳۹۲ ۲:۴۱ ۳۰ دیدگاهآسمان… آه آسمانِ رویایی… که با تمامِ وسعتِ لاجوردی در تو جایی برایم نبود بعد از خیالِ تو… همان خیالِ شیرینت… نه پرواز سهمِ بالهایم بود و نه دیگر خزیدن میدانستم… کاش از جنسِ نور بودم…! آسمان دور بود… من عاشقش بودم و پایِ چوبیِ کپک زدهام باز مرا به جشنِ ریشهها میخواند کاش آدمی را طاقتِ همسفر شدن با بالهایم بود… آسمان، آسمان، آسمان آسمان عزیزم من از دیارِ خاکم… من، زمینی زاده شده بودم… من، به آدمها دچارم من، به جبرِ زمین گرفتارم زمین… آه زمین پست و حقیر چقدر دلم برایت تنگ میشود و با تمام تنفری که از تو دارم باز با تو همخوابه میشوم تا در آغوشِ گرمِ پر از شهوتت و در نفس نفس زدنهای غریزه و لمسِ تبآلودِ نیاز و خواهش واژهی دوستت دارم را به صورتت استفراغ کنم دلم برایت تنگ است برای تویی که که از درد آبستنم کردی تویی که مرا زن کردی و من هر روز درد به دنیا میآورم با تو همبستر میشوم تا اینبار تو از لذتِ دردم از من آبستن شوی زمینِ کوچک زمینِ حقیر گورستانِ سادگی و معصومیت چقدر از تو لبریزم چقدر زشتیات، مرا احاطه کرده است به… ادامه نوشته را بخوانید