همهی نوشتههای با موضوعِ: عشق واقعی
خدایا شکرت! ممنون برای همه چیز
Mehdi Mirani
95
فرض کنید در حالیکه شما پشت فرمان اتومبیلتان نشستهاید و برای رسیدن به جایی عجله دارید، در همان حال اتومبیلتان پنچر میشود! و شما هم قبلا هیچوقت پنچرگیری نکرده و بلد نباشید. چکار میکنید؟ به عالم و آدم و شانستان لعنت میفرستید؟ که «گندش بزنن! الآن وقت پنچر شدن...
بانو و پاییزِ بیست و هفت
شب است...
و شبِ یک پاییز،
آرام و کرخت،
بی صدا، از فراز سرم میگذرد...
هوا مه آلود است
و ردِ بخار نفسهایم در هوا ناپیداست
تنها نشانهام از راه
جدولِ کنار خیابانیست
که پا به پای تنهاییِ من میآید...
نه راه پیداست و نه حتی بیراههای
نه عزیزی
نه سلامی
و نه حتی صدایی...
تو هم که نیامدی.
و این من هستم...
مردی...
خدا و مادر
آمدی و کنارم نشستی
میخواستی با من حرف بزنی...
من، تلویزیون تماشا میکردم
برنامهی موردِ علاقهام پخش میشد
من، تلویزیون میدیدم
من، تو را نمیدیدم...
و تو باز هم کنارم نشسته بودی...
با ذوق و شوق، کتابِ آشپزی میخواندی
که مثلِ دیشب گرسنه نخوابم
که خسته شدم از غذاهایِ تکراریات...
و من باز از طعمِ تکراری ایراد گرفتم
ذوق و...
تجسم یک رویا
سرم... سرم... سرم گیج میرود
در سرم سوالهای بیجواب، هِی اینور و آنور میروند
هِی خیالم میرود آنسو
آن سویِ نیامده...
آن سویِ رویایی :
من... گاهی دلم میخواست، دنیا جورِ دیگری میبود...
دوست داشتن، جورِ دیگری میبود
و هیچ آدمی برای تنها نبودن، دستهای التماس دراز نمیکرد.
اصلا کاش آدمی این همه تنها نبود.
من، بارها دیدهام...
خدا و عشق
دلم عجیب گرفته…
دلگیرم از آدمکهایی
که تنها سایهای هستند
از تمام آنی که مینمایند
دلگیرم از نقابهایی که بر چهره میکشند
دلگیر از صورتکها…
من نمیفهمم…
به خدا که من نمیفهمم…
نمیدانم چرا آدمها تنها برایِ یک تجربه،
یک تصور، یک خیال،
یک عطش برای سر دادنِ ترانهی تشنگی،
وخیالِ خامِ آنچه هیچگاه نیستند،
زندگی آدم دیگری را به بازی...