همهی نوشتههای با موضوعِ: شعر مادر
خدا و مادر
Mehdi Mirani
54
آمدی و کنارم نشستی
میخواستی با من حرف بزنی...
من، تلویزیون تماشا میکردم
برنامهی موردِ علاقهام پخش میشد
من، تلویزیون میدیدم
من، تو را نمیدیدم...
و تو باز هم کنارم نشسته بودی...
با ذوق و شوق، کتابِ آشپزی میخواندی
که مثلِ دیشب گرسنه نخوابم
که خسته شدم از غذاهایِ تکراریات...
و من باز از طعمِ تکراری ایراد گرفتم
ذوق و...