همهی نوشتههای با موضوعِ: سیگار
خداحافظ رفیق
Mehdi Mirani
20
چیزهایی هستند که آدم را از درون آزار میدهند و سوهانِ روح و جسمش میشوند. و این مثلِ روز روشن است که همان کاری را با آدم میکنند که آفتابِ چلهی تابستان با تکههای یخ. و این را آدم خودش هم میداند، منتها نمیتواند از آن دست بکشد. لابد...
بانو و پاییزِ بیست و هفت
شب است...
و شبِ یک پاییز،
آرام و کرخت،
بی صدا، از فراز سرم میگذرد...
هوا مه آلود است
و ردِ بخار نفسهایم در هوا ناپیداست
تنها نشانهام از راه
جدولِ کنار خیابانیست
که پا به پای تنهاییِ من میآید...
نه راه پیداست و نه حتی بیراههای
نه عزیزی
نه سلامی
و نه حتی صدایی...
تو هم که نیامدی.
و این من هستم...
مردی...
عشق نفرین شده
صدای ممتد بوق اتومبیلها، دود غلیظ سیگار و رگههای رقصان نور که از لابهلای پرده بر سطح زمین میرقصیدند، همچون خراشی بودند که بر پیکرهی روح میافتاد. و این، سنگینی سکوت بینشان را بیش از پیش غیر قابل تحمل میساخت.
- ببین مایکی، خب راستش، نمیدونم...
و بر روی لبهی تخت...
خدا و گناه
نیمههای شب بود. دستهای آلوده به گناهش را شست. با خودش فکر کرد: "کاش چیزی مثلِ صابون هم بود، که با آن میشد گناهان را از روح و قلب آدم شست." از خودش برای گناهی که کرده بود، متنفر بود و تنفرش را به داخل دستشویی تف کرد. بزاقِ...
تجسم یک رویا
سرم... سرم... سرم گیج میرود
در سرم سوالهای بیجواب، هِی اینور و آنور میروند
هِی خیالم میرود آنسو
آن سویِ نیامده...
آن سویِ رویایی :
من... گاهی دلم میخواست، دنیا جورِ دیگری میبود...
دوست داشتن، جورِ دیگری میبود
و هیچ آدمی برای تنها نبودن، دستهای التماس دراز نمیکرد.
اصلا کاش آدمی این همه تنها نبود.
من، بارها دیدهام...