همهی نوشتههای با موضوعِ: دنیای کودکی
خدا و کودک، نوستالژی عشق کودکی
Mehdi Mirani
34
انگار که چیزی تغییر نکرده باشد. هنوز روزها خورشید از سمتِ همیشگیاش بیرون میآید و شبها از آن سمتِ همیشگی میرود و باز پیراهن آسمان، ستاره باران میشود. هنوز بلبلها میخوانند، گنجشکها در جستوجوی غذا، زمین را میجویند و در جستوجوی جفت خویش، دنبال هم میکنند. درختان سبز اند...
تصادفی که تصادفی نبود
هنوز دوست دارم باور کنم، آنچه را که رخ داد، در خواب دیده باشم. داستانی باشد، یا وبنوشتهای. اما، با خونِ روی دستهایم چه کنم؟! کاش خواب دیده بودم.
حالا که شش شب از آن حادثه میگذرد، هنوز از نوشتنش حتی، مطمئن نیستم. گاهی حادثهای آنقدر هولناک است، که آدم...
خدا و گناه
نیمههای شب بود. دستهای آلوده به گناهش را شست. با خودش فکر کرد: "کاش چیزی مثلِ صابون هم بود، که با آن میشد گناهان را از روح و قلب آدم شست." از خودش برای گناهی که کرده بود، متنفر بود و تنفرش را به داخل دستشویی تف کرد. بزاقِ...
خدایا دوستت دارم
به نام خدایی که هیچ گاه دغدغه ی از دست دادنش را ندارم
راستش درست خاطرم نیست که از کجا می شناسمت. اسمت را نمی گویم، خودِ خودِ خودت را. آنگونه که هستی. اسمت که جاریست بر لب هر مرد و نامرد.
می شود آدمیزاد اسم چیزی را بداند و خیال...