داستان کوتاه در مورد خدا | اگه هیچ کس نیست، خدا که هست...

خانه برچسب‌ها داستان کوتاه در مورد خدا

حکایت گدا و سلطان

Mehdi Mirani

در زندگی پیش میاد که هر چی تلاش می‌کنیم به در بسته می‌خوریم، از عالم و آدم یاری می‌خوایم و به این و اون رو می‌اندازیم تا بلکه فرجی حاصل شه و کارمون درست شه. در به در دنبال کسی می‌گردیم که گره‌ی کار ما به دست اون باز...

با او درد و دل کنید…

برای مشاهده همه دردودل‌ها بر روی All کلیک کنید >

All

آخرین دل‌نوشته در شنبه، ۰۱:۴۰ ق.ظ

الهه: خدایا عاشقتم ،عاشق 😭😭😭😭😭 چه شب هاییه که گریه میکنم نه از درد نه از رنج بلکه برای تو ،بی اختیار گریه میکنم به خاطر بزرگی و نعمت هات وقتی صدای ضربان قلبم رو میشنوم وقتی [...]

بی ارزش: خدایا زندگی مون نابود شد.ما ادمای بدی نبودیم ابرومون رو همه بردن تو محل.خدایا کوچیک شدیم.انگشت نما مون کردی.به گناه نکرده رسوا شدیم.همه اونا که بعد فوت پدرم ما رو به تمسخر گرفتن ز ندگی [...]

فرزاد: خدایا قبل از هرچیز شکرت خدایا خیلی خوبه که هستی خدایا خودت از مشکلات من خبر داری خدایا خودت از دل من خبر داری اول که هیچ کسی مریض تو خونشون نباشه خدایا هرکس مشکل [...]

یلدا: خدایا کمکم کن ... محتاجم ب کمک ت

یلدا: خدایا کمکم کن

همون همیشگی: خدایا دلم برات یه ذره شده 😭 چرا هرچی میخوام بهت نزدیک شم ازت دورتر میشم 😢 دنیارو بدون تو نمیخوام😭 زخمی شده از گریه چشمام 😭 هرکاری کردم نشد ک نشد 😭 منو ببخش ک خیللللللللی خیللللللللللی بدم [...]

نمی گم: خدایا خیلی دوست دارم ولی به خودت قسم خستم از جای که متقلشم دورم از رویاهای که هیچ وقت به واقعیت تبدیل نمیشه سیرم ولی به امید تو در آینده

زهرا: سلام خدای مهربانم از شما میخواهم که هوای من بنده گناهکار رو داشته باشی ..خدایا خواهش میکنم خودت به راه راست هدایت کن و کمک کن دور نشم از اهل بیت

محبوبه تقوی: خدایا تو تنها کسی هستی که تنهام نمیزاری . خدایا تو همان خدای احدی هستی که نمیزاری احدی مرا بیازارد . خدایا تو همان خدای قادری هستی که به من قدرت بخشیده ای .

منیژه.: خدایابچموشفابده آخه خیلی کوچیکه عین فرشته هاست...بخاطرمن نه بخاطربرادر2سالش که توخونه منتظرشه شفاش بده..خدایادل یک مادرنشکن..

نعمت: سلام خدا جونم خوبی؟من مدتیه زندگیم بد جور گره خورده .میدونم خودت بهتر میدونی.محمد نمیدونم داره با زندگیم چکار میکنه.ن راه پس ن راه پیش ب بزرگی خودت خیلی مردی که زندگیمو داری خودت پیش [...]

تکتم: محمد همه چیو می دونست من الان فهمیدم با کمکای سید محمد

زهرا: سلام خدا کمکم کن.. بزار اردم قوی بشه....کاری کن از این زندان خودم رها بشم..... خداجانم ....از ظلمت درون خودم نجاتم بده..... کمکم کن

نیلوفر: خداجونم ممنونم ازت،امشب که قرآن خوندم خیلی سبک شدن حس کردم توبمو بخشیدی قول میدم بهت کسی بشم که تو میخوای فقط خودت کمکم کن،عاشقانه دوستت دارم

مهدیه: متنا عالی بودن👌ولی نمیدونم چرا این برام اتفاق نمیوفته...میگن وقتی همه ولت کردن،خدا هست،وقتی تنهایی،و نزدیک ترینت باهات قهره و محلت نمبزاره(خواهرت)،نگران نباش خدا هست...ولی من اون لحظه فقط دوس دارم گریه کنم،این کار هم [...]

دل شکسته: خدایا خسته شدم خسته مامانی رفت خیلی زود بود رفتنش ،زود بود منی که که تنها دغدغم درس بود و درس بشه شام و ناهار بشه لباس تمیز و درس و مشق خواهر کوچیک ترم زود [...]

فاطمه: خدایا خودت میدونی و میبینی و میتونی،خودت کمکمون کن که پولی بیاد دستمون ساخت خونه رو تموم کنیم انشاالله..معجزه کن خدا ،از خزینه غیب برسون ...دخترم میگه خونه ای که خدا داره میسازه کی تموم [...]

میثم: خدایا قربونت برم دوست دارم نزار ازت دور بشم هوامو داشته باش کسی جز تو ندارم خودت میدونی منو ببخش که خیلی وقتا غر میزنم

ناصر کاظمی: خدا یا جان هرکی را میخواهی عمه زینبم را توی بیماری ام اس شفا بده و حالش را خوب کن

اوستا کریم خودش مارومیشناسه: خدایااول سلام دوم شکرت به خاطر تمام نعمتهای زندگیم به خصوص دوتا بچم اومدم فقط یه جمله بگم وبرم خیلی خسته ام از دست آدمهای اطرافم از دست این دنیای پرکینه راستشوبگم روم نمیشه خیلی [...]

علی: خدایا به فردا نرسم از ته دل میگم چون میدونم بد تر از من دیگه نیست پدر پر مادر پرپر برادر در نقش شمر خواهر در نقش مار زیر حصیر منم تنها با یه دشمن [...]

ناصر کاظمی چله گاهی: خدایا امروز معلم قران و علوم را یک سوال را هم از من نپرسه

ناصر کاظمی: خدایا جان هرمی را می خواهی مجازی باشه فردا اگر مجازی هم نباشه فردا علوم و قران را از من نپرشه یک سوال را هم از من نپرسه

ناصر کاظمی چله گاهی: خدایا جان امام رضا جان امام حسین جان هرکی را می خواهی امروز معلم علوم هیچ نپرسه اگر هم پرسید از من یک کلمه هم نپرسه !

ناصر کاظمی: خدایا فردا مجازی یاشه اگر مجازی نبود علوم را از من نپرسه یک سوال را هم از من نپرسه فردا مجازی میشه باشه؟؟؟؟!!

» شما بنویسید (لطفا فقط دردودل با خدا!)

اشتراک رایگان

با اشتراک رایگان، اولین کسی باشید که نوشته بعدی را می‌خوانید ...

ایمیل خود را برای اشتراک رایگان وارد کنید،
تا هر روز جدیدترین نوشته‌ها را در ایمیل خود بخوانید:

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیرانند		من چنینم که نمودم؛ دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگارِ وجودند ولی		عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه‌گاه رُخ او دیده‌ی من تنها نیست		ماه و خورشید هم این آینه می‌گردانند
عهد ما با لبِ شیرین‌دهنان بست خدا		ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مُفلسانیم و هوای مِی و مُطرب داریم		آه اگر خرقه‌ی پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شب‌پرّه اعمی نرسد		که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لافِ عشق و گِلِه از یار؟ زهی لافِ دروغ!		عشقبازانِ چنین مستحق هجرانند
مگرم چشمِ سیاه تو بیاموزد کار		ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نِزهتگهِ ارواح بَرَد بوی تو باد		عقل و جان، گوهرِ هستی، به نثار افشانند
زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم، چه شد؟!		دیو بُگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان		بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

		حضرت حافظ

داستان بودای طلاییِ من

حکایت گدا و سلطان

همه‌ی نوشته‌های با موضوعِ: داستان کوتاه در مورد خدا

حکایت گدا و سلطان

جدیدترین نوشته‌ها

عاشقِ گُل‌های کاغذی !

سفره فروشِ بی نان!

نامه‌ای از تاریکی، برسد به دستِ تو

داستان بودای طلاییِ من

دسته‌ها