همهی نوشتههای با موضوعِ: خیانت
عشق نفرین شده
Mehdi Mirani
42
صدای ممتد بوق اتومبیلها، دود غلیظ سیگار و رگههای رقصان نور که از لابهلای پرده بر سطح زمین میرقصیدند، همچون خراشی بودند که بر پیکرهی روح میافتاد. و این، سنگینی سکوت بینشان را بیش از پیش غیر قابل تحمل میساخت.
- ببین مایکی، خب راستش، نمیدونم...
و بر روی لبهی تخت...
خدا و گناه
نیمههای شب بود. دستهای آلوده به گناهش را شست. با خودش فکر کرد: "کاش چیزی مثلِ صابون هم بود، که با آن میشد گناهان را از روح و قلب آدم شست." از خودش برای گناهی که کرده بود، متنفر بود و تنفرش را به داخل دستشویی تف کرد. بزاقِ...
عشق و لجن
عشق
این روزها، آدمها گرمایِ عشق را در تنِ گرمِ معشوق خلاصه میکنند و به همآغوشی میگویند: عشق بازی! دروغهای عاشقانه میگویند و عاشقانه دروغ میگویند. عشقها هم که تاریخِ انقضا میخورند... بعد از مدتی فاسد میشوند! کجاست آن عشقهای جاودانه؟! و اصلا عشق خاصیتش این است که ماندگار است...
آسمان و زمین
آسمان...
آه آسمانِ رویایی...
که با تمامِ وسعتِ لاجوردی
در تو
جایی برایم نبود
بعد از خیالِ تو...
همان خیالِ شیرینت...
نه پرواز سهمِ بالهایم بود
و نه دیگر
خزیدن میدانستم...
کاش از جنسِ نور بودم...!
آسمان دور بود...
من عاشقش بودم
و پایِ چوبیِ کپک زدهام
باز مرا به جشنِ ریشهها میخواند
کاش آدمی را
طاقتِ همسفر شدن با بالهایم بود...
آسمان، آسمان، آسمان
آسمان عزیزم
من...
چشمهای ترسناک پیرمرد
نوشتهای که در ادامه میخوانید، از آن دسته نوشتههایی هستند که فکر میکنم علاقهای به خواندن یا دانستنش ندارید، و بنابراین منتشرشان نمیکنم. من معمولا گاه و بی گاه، بر روی هر چیزی که گیرم بیاید، هر چه که به ذهنم بیاید، فقط مینویسم. اما خیلی از این نوشتهها...