نوشتههای دربارهی: خدای خوبم
خ مثلِ خورشید، خ مثلِ خدا…
پنج شنبه, مرداد ۹, ۱۳۹۳ ۲:۲۲ ۶۱ دیدگاهسلام خدای عزیزم، حالِ شما؟ خوبید؟ حال ما رو اگه خواسته باشید، باید بگیم ما که خوب نیستیم. یعنی نبودیم، با شما که نبودیم، خوب نبودیم. مگه میشه با شما باشیم و بد باشیم؟! حال ما رو اگه بخواید… ما فورا حالمون خوب میشه. قند توی دلمون آب میشه، ذوق مرگ میشیم اصلا. به جونِ خودمون. از شب و روزمون نپرسین که از شما چه پنهون، ما خیلی خجالت میکشیم. دروغ چرا، خیلی هم دلمون میخواست که از شما پنهون میبود. ما خیلی خجالت میکشیم، میدونیم گناهامون بزرگ بوده، اما اینم میدونیم که شمام بزرگی. بزرگتر از گناههای ما، بزرگتر از خوبیهای ما، بزرگتر از خودِ ما، بزرگتر از هر چیز و هر کسی که برای خودمون بزرگش کردیم. بزرگتر، خیلی خیلی بزرگتر… اصلا، بزرگتر از شما هم مگه داریم؟! خدا جون، ما برامون مهم نیست که آیینهی دلمون رو زنگارِ گناه گرفته. مهم نیست کجای گناهیم و چند وقته دست نکشیدیم به دلمون و پاکش نکردیم. مهم اینه که هر جا که هستیم، جای شما رو یادمون نره، که ازتون نا امید نشیم. حواسمون باشه به نشونههایی که برامون میزارید و ماه رو تویِ دلِ آسمونِ شب هم پیدا کنیم. ما برامون مهم نیست حتی اگه آیینهی… ادامه نوشته را بخوانید
خدایا شکرت! ممنون برای همه چیز
سه شنبه, خرداد ۶, ۱۳۹۳ ۳:۰۳ ۹۳ دیدگاهفرض کنید در حالیکه شما پشت فرمان اتومبیلتان نشستهاید و برای رسیدن به جایی عجله دارید، در همان حال اتومبیلتان پنچر میشود! و شما هم قبلا هیچوقت پنچرگیری نکرده و بلد نباشید. چکار میکنید؟ به عالم و آدم و شانستان لعنت میفرستید؟ که «گندش بزنن! الآن وقت پنچر شدن بود آخه!». به هر حال، چون هیچوقت تجربهی چنین شرایطی را ندارید، حسابی به دردسر افتادهاید! اما بالاخره قرار نیست که تا ابد همانجا بمانید، اگر شانس بیاورید و کسی کمکتان “نکند”، با هر جان کندنی هست، یاد خواهید گرفت. اگر تصادفا، چندین سال بعد، در حال رساندن مریض اورژانسی به بیمارستان، اتومبیلتان پنچر شود، به جای ناله و زاری، سه سوته پنچرگیری میکنید و عزیزی از خودتان یا دیگران را نجات میدهید! آنوقت هزار بار خدا را شکر میکنید که سالها پیش، به قیمت از دست دادن مثلا یک جلسه از کلاس دانشگاه، تجربهای برای شرایط سختتر به دست آوردهاید. حالا فرض کنید قصد ازدواج با آقا (یا خانومی) را داشته باشید. خواستگاری و بعله برون و حنا بندون و… خلاصه از این دست مراسم، همه چیز پشت هم و بی نقص انجام شده و حالا شب عروسیتان باشد. معمولا به چه چیزی فکر میکنید؟ لباس عروس؟ آرایش عروس؟… ادامه نوشته را بخوانید
خدایا، فقط تویی گل نازم
یکشنبه, اردیبهشت ۱۹, ۱۳۸۹ ۶:۰۳ ۳۵ دیدگاهساعت ۴ شب، وقتی که خیلی دلم گرفته از خیلیا، تنهای تنها، وقتی که همه خوابن، خسته، یک لیوان چای داغ، یه پاکت سیگار… پنجره ی خونه رو باز می کنم و خیابون رو نگاه می کنم. همه جا تاریکه. هیچ صدایی نمیاد. انگار که تموم آدمای این شهر مرده باشن. هیچ صدایی نمیاد، سکوت و سکوت و سکوت… به خودم فکر می کنم. به روزی که پشت سر گذاشتم. به آدما فکر می کنم. به اون دو نفری که روز قبل توی خیابون بهم… بیخیال! به همه ی آدما فک میکنم. به اینکه آدما مرز بین حیوانیت و انسانیت هستن و هر لحظه ممکنه به یه حیوون تبدیل شن. به این فکر میکنم که “اینجا جنگله، بخور تا خورده نشی! اینجا نصف عقده ای اند، نصف وحشی!” به چیزایی که ندارم فکر میکنم. به چیزایی که دارم. من که قبل دنیا اومدنم پدر و مادر و خواهر برادرام رو سفارش نداده بودم! ببین، خدا بهم داده. اون هم به این خوبی، به این مهربونی، بهترین هاش رو واسم چیده… به خودم فکر میکنم. هیچ بیماری خاصی ندارم. سالم سالم. میتنوم بخندم، گریه کنم، بخندونم، اشکای کسی رو پاک کنم… وای این همه نعمت خدا به من داده و… ادامه نوشته را بخوانید