آدمای زیادی توی این دنیا میان و میرن، واسه هر کسی، همیشه یکی هست که نبود. و یکی بود که دیگه نیست. قبلِ رفتن، تویِ اون مدتی که هستن، چه برو بیاهایی که ندارن، چقدر ملت براشون و خودشون برا خودشون نوشابه باز میکنن و چه لیلیهایی که به لالاشون میزارن.
با استناد به هزارتا دلیلِ من درآوردی که اجتماعِ بیمار به خوردِ مغز آدما داده، که فلان شغل باکلاستره، فلان ظاهر به روزتره، ماشینت این باشه عزتت میره بالا، اینجوری حرف بزنی خیلی کلاس داره و اینجوری بپوشی میشی مدِّ روز، عینهو عکسهای روی مجله که به خوردت دادن خوب یعنی این. دُرُست یعنی این. هر چی جز این یعنی بچهدهاتی. و بچهی دهات بودن یعنی بد. سادگی یعنی نفهمی. حیلهگری یعنی زرنگی! شیتان فیتان بودن یعنی به روز بودن. تو باکلاسی وقتی گوشیت شکلِ یه “سیبِ گاز زده” داشته باشه، حتی اگه اندازهی گلابیِ کرمخورده ازش سر درنیاری و به دردت نخوره.
بی توجه به این چیزا، که آدما واسه خودشون یه مدتی برو بیا راه میندازن، دفتر دستکی برا خودشون پا میکنن و بالابالا میشینن و بزرگبزرگ حرف میزنن، همینکه تقی به توقی بخوره و دُرُست مثه نفسی که میرفت برمیگشت، یهو نفسه بره و برنگرده، همه چیشون میره و برنمیگرده. دبدبه کبکبهشون، بالا نشستنها و اِهِم و اوهومشون، چشم و ابرو اومدن و طبقطبق افاده و گردن کلفتی و شکم گندگی و گندهگویی، تمامِ بودنشون، دِ برو که رفت!
عزت و احترامشون نهایتا میشه اندازه کبابِ چرب و چیلی مراسمِ کفن و دفنشون، که دولاپهنا باشه و زعفرونی و اعیونی و یه «رحم الله من یقرا فاتحه مع صلوات» دست جمعی و خلاص. چه لا پرِ قو بوده باشه یا کارتنِ کفِ جوب، میره پایینپایینها وردستِ جدوآبادش که اونام یه روزی روی زمین بودن.
میگن لحظهی مرگ، در عرض چند ثانیه، یه خاطره مثه یه فیلم از اتفاقای تاثیر گذار زندگی از جلو چشممون میگذره. یه فیلمِ کوتاهِ بریده بریده، وصله پینه شده از دوستیها، عشقها، دشمنیها، آدمایی که برامون مهمن یا ازشون دلمون بدجوری زخم خورده، همهی اتفاقای خوب و بد، لحظههای خاصِ زندگی… اتفاقایی که فقط خودمون خبر داریم… چکیده و عصارهی زندگی و بودنمون.
مثه مهربانیهایِ زیرپوستی و یواشکیت واسه یه دخترِ تنها، مظلومیتِ پنهانت وقتی همهی شواهد از ظلمِ تو حکایت دارن… وقتی مظلومترین ظالمِ دنیا میشی، وقتی با مهربانی به ناچار اشک کسی رو در میاری، وقتی خوبی ولی خوب به نظر نمیای، خوبی ولی خوب رفتار نمیکنی، خوبی ولی بد نشون میدی. خوبی ولی بد میبیننات. وقتی فقط خوبی. بی هیچ حرفِ اضافه، بی هیچ تواناییِ ابرازی، فقط دوست داشتن رو میفهمی. و بی هیچ بوسهای، بی لب میبوسی.
وقتی جوری دلت میشکنه که احساس میکنی خدا و عرشِ خدا رو به لرزه درآوردی، که آسمون برا توئه که اشک میریزه، برا توئه که میباره و یه شهر خیس میشه. که حس میکنی همهی دنیا به احترام شکستنِ پاکترین احساسِ دنیا، چند ثانیه از حرکت باز میایسته…. وقتی پاکترین بغضِ بیگناهترین لحظهی ممکن برایِ یک انسان، میشکنه…
لحظهی خشمت از صدای زوزهی زجهی نالهی گریهی سگی که آدمِ دیوصفت شکنجهاش میکنه، داااااااااااادت! که «خب تو هم گازش بگیر اون لعنتی رو!». اشکی که برایِ مردنِ یه بچهی توی تلویزیون میریزی و خوب میدونی فقط فیلمه و واقعیت نداره. وقتی اشکت بیفرمان و بیاراده جاری میشه، حتی از تصورِ مرگِ یک شخصیتِ خیالی، از عروسکِ نداشتهی دخترکی فرضی، از مردنِ یه مادرِ الکی، یه پدرِ ساختگی، از زخمهایِ آرزوهایِ کوچکِ مثلا پسرِ کوچکی در جایی به زبانی و رنگی و دینی و … که نقشِ بر آب شد.
مهربانیهایی که برای دیده نشدن ورزیدی، کمکهایی که برای بهشت نرفتن کردی، بهشتی که بی پاداش ساختی. نوازشی که برای تسلایِ خاطرِ دیگری کردی و نه تسلیِ جسمِ خودت، دستی که برای دستنیافتن به چیزی گرفتی…
همهی اینها، اینها همه، تنها و تنها چیزهایی هستن که لحظهی مرگ از زندگیت به یاد میاری…
و اصلا، اصلا یادت نمیاد چهقدر، چند متر مربع، چند سیسی، چند تومن…
تا حالا فکر کردی، اون فیلم چند ثانیهای تو چیه؟!
فکر کن…
فکر کن… اون چند ثانیه، تمامِ خودِ واقعیِ توئه…
تموم اون چیزی که هستی، براش زندگی کردی و بعد از مرگت تا ابد به جا خواهی گذاشت…
پ.ن. : “اینکه تا الان چرا خبری از من و نشونههام نبود، بماند. بگذریم از اینکه سخت میگذره یا آسون. ناگفته بماند که چه چیزای جدیدی از یادم رفت و چیا یاد گرفتم. که چی گفتن و چی شنفدیم. فقط اینکه توی دلِ این شب، یه چیزی توجهام رو جلب کرد. اینکه…..”
(این رو از ابتدای متنِ بالا، بعدا، حذف کردم. هم اینکه جملاتِ اول شخص بود، هم اینکه در ادامه، این اصلا اون چیزی نبود که توجه من رو جلب کرده بود و در ذهنم میگذشت. این نوشته قرار بود به دنیا بیاد. وقتی نوشتهای قرار باشه به دنیا بیاد، حتی اگه توجه آدم بهش جلب نشه و قصدش رو نداشته باشه، همینکه دست به نوشتن ببری، خودش متولد میشه.)
سلام امشب حالم اصلا جالب نیست، یهم سرچ کردم خدا لینک پیج شما اومد و بازش کردم و خوندمو و گریه کردمو نمیدونم بهترم الان یا بدتر فقط میدونم خالی شدم، همین
سلام خوشحال میشم به وبلاگ من سر بزنید و در صورت تبادل لینک اطلاع بدید
سلام متن هاتون فوق العاده هستند سوالی داشتم آیا میشه متن هاتون یا قسمتی از متن هاتون رو با ذکر منبع کپی کنیم؟
ممنون از متن های فوق العاده تون حتی اگر این اجازه رو ندید.
@زهرا نصیری سروی, سلام، خواهش میکنم. بله…
مثل همیشه بینهایت عالی و زیبا…!!
مثل همیشه لذت بردم…!!
مثل همیشه خوشحال شدم که هنوزم مینویسید…!!
مثل همیشه منتظر پست بعدیتونم…!!
در مورد پست چیزی نمینویسم، چون نمیخوام ارزشش رو با کلماتم پایین بیارم…!!
موفق باشید…
من کجا هستم وقتی خدا هم منو نمیبینه من کجا هستم که هر چه خوبی کردم بدی دیدم من کجا هستم که خدا گذاشت یک نفر بین منک خواهرام تفرقه بندازه من کجا هستم که تمامی جوانیم را کار کردم که انها صدمه نبیننند تو بگو پس خدای من کجاست
سلام
خیلی خوب بود..
من این روز ها دلم میگیره وقتی به قضیه خودکشی اون ۳خواهر تهرونی فکر میکنم..
کاش بیشتر هوای همو داشته باشیم…ما ..برادرها و خواهر های فراموش کار.
سلام.مثل همیشه زیبابود.احساس میکنم منشانوشته هاتون از زندگی واقعی خودتون.احساس میکنم یه جور زندگی نامست یه جور خاطره نویسی.هرچه که هست زیباست ولذت بخش.ممنون.
سلام.دمت گرم آقا مهدی مثه همیشه عالی بود….
گاهی وقتاانقدازخودمون دور می شیم و به خودمون می نازیم که یادمون میره کی بودیم کی هستیم و به کجاخواهیم رفت ..غافل ازاینکه هر چی هستیم لطف خدابوده ممنون ازاینکه یادمون می یاری خودمون باشیم ..خیلی ممنون از اینکه هستید.. دوستش دارم ..دوستشان دارم..دوستتان دارم ..تمنایتان موفق و پیروز باشیددرپناه خدا..
مطالب تون جالبه
کانال تلگرامم بزنید لطفا
خیلی زیبا نوشتی احساس میکنم تو نوشته هات خیلی پر رنگی حسات خودت انگار یه ادمی پشت همه ی نوشته هات واستاده .احساس میکنم نوشته هات تلفیقی از احساست و داستان سرایی و یادداشته خاطراتته خیلی زیبا و قوی کار میکنی قلمت رو تحسین میکنم .و نوشته هاتو دوست دارم .
سلام
خیلی خوب بود. ما همیشه به یادآوری نیاز داریم.. دمتون گرم.
متناتون خیلی قشنگن موفق باشید🙏🏻