نوشتهای که در ادامه میخوانید، از آن دسته نوشتههایی هستند که فکر میکنم علاقهای به خواندن یا دانستنش ندارید، و بنابراین منتشرشان نمیکنم. من معمولا گاه و بی گاه، بر روی هر چیزی که گیرم بیاید، هر چه که به ذهنم بیاید، فقط مینویسم. اما خیلی از این نوشتهها را منتشر نمیکنم و فقط رویِ کاغذ باطله، راهی جز سطلِ زباله پیدا نمیکنند. نوشتهی زیر، از این جمله دستنوشتههاست، که رویِ یک تکه برگهی جزوهی درسی پاره و پوره نوشتم.
بدونِ پیش فرض و قصدِ قبلی، در حینِ مطالعهی درسی، چیزی به ذهنم آمد، که بعدا چیزهایی به آن اضافه کردم. و دیشب هم همینطور. چون من تجربهای در نگارشِ این شیوه ندارم، مطمئنا خالی از اشکال نیست. پس بیصبرانه منتظر انتقادهای سفت و سختِ شما دوستای خوبم هستم : )
رفتی و خیلی ساده یادت رفت |
یکی بود که با چشمات زندگی میکرد |
|
گفته بودم بعدِ تو هر روز پاییزه |
هر روزم پائیزه، یه پاییزه تاریک و سرد |
|
*** | ||
با رفتنت، یه بغضِ قدیمی و تلخ |
دوباره راهِ تنگِ این گلو رو که بست |
|
باز یاد حرفِ قدیمام افتادم، که |
اگه هیچکس نیست، خدا که هست |
|
*** | ||
نیستی و من به جایِ تو، اینجا |
با خودم حرف میزنم با کینه و درد |
|
توهم زدم که اینجایی! |
بگو کی منو اینجور توهمیم کرد؟! |
|
*** | ||
با همین سن و سالِ کمم |
شدم عینهو بغضِ یک پیرمرد |
|
جوابِ این سوال رو با یک اسم بده |
کی منو اینجوری پیرم کرد؟! |
|
*** | ||
بی تو من یه حال و روزی دارم |
مثلِ یه خونه شدم، رویِ خط زلزله |
|
مثلِ یه گربهی خیس، زیرِ شرشرِ بارون |
مثلِ یک تهسیگارم، که زیرِ پا شد له |
|
*** | ||
مثلِ وقتی که درخت عاشقِ برگ شد |
یک روز باد اومد و برگهاشو بُرد |
|
حالِ صبحِ فردایِ اون بچهای رو دارم |
که تازه از دیشبش بود که باباش مُرد |
|
*** | ||
حالِ اون بچهای که دیشب رو |
با لالاییِ مادرش، صبح کرد |
|
حالا مادرش مُرده! بهونه میگیره |
اینو چه جور میشه حالیش کرد؟! |
|
*** | ||
حالِ اون باغبون پیری رو دارم که |
توو برفِ زمستون به درختش رسید |
|
ولی تا میوههای درختش رسید |
یکی از راه رسید و میوههاشو چید |
|
*** | ||
حالِ اون زنِ جوونی رو دارم که |
خیالش بود، تکیه کرده به مَرد |
|
زنه توو وفاداری مَرد موندش، ولی |
مَردِ نامردش، بهش خیانت کرد |
|
*** | ||
مثلِ اون پسربچهای که عاقبت یک روز |
-مجبور شد- اولین نخِ سیگارش رو کشید |
|
حالِ اون دخترِ عاشقِ سادهای که یکی |
واسه بارِ اول –با عشق!- دامنش رو درید |
|
*** | ||
مثلِ اون چایام که نخوردی، چون سرد بود |
به خدا گرم بود، چون نخوردی شد سرد |
|
تو از همون چشمهایی ترسیدی… |
که هر شب به یادِ چشمهات، گریه میکرد |
|
*** | ||
حواسم به تو بود، که خاکی نشی |
زمینم زدی… ببین پشتم رو، خاکیه |
|
زمین خورده رو خاک میزنی نارفیق؟ |
همین که خدا زمینم زده، کافیه |
|
*** | ||
زمینت شدم، که ریشه کنی، آسمون تر بشی |
خاک آسمونی شد و به ریشهها دل بست |
|
ریشهی نامرد ولی تا یکم جون گرفت |
گرفت و زد و گلدونش رو شکست |
|
*** | ||
میخواستی بری؟ برو، به سلامت، ولی |
دیگه چاقو چرا دستهاش رو میبُره؟! |
|
تو به غریبه میگفتی که غصه نخور |
یکی دیگه اینجا غصهات رو میخوره |
|
*** | ||
من که بخشیدمت ولی هر کی زد |
عاقبت یه روز چوبش رو میخوره |
|
دلی که شکستی، بخشیدتت |
ولی تکههاش دستت رو میبُره |
|
مهدی میرانی – تبریز |
به تو تبریک میگم! فستیوالِ تشییع جنازههاست
ذوق و شوقی که کُشتی و خونی که به دل شد
هدیههای باز نشده، شکلاتهای خورده نشده، مُردند
فیلمی که هنوز ندیدم و بلیطهایی که باطل شد…
مهدی جان سلام منم چند ماهیه که پدرم رو از دست دادمم حالا میفهمم از دست دادن جواهری مثل پدر یعنی چی.دست نوشته هایت خیلی بر دلم نشست ممنونم پسرم
سلام.شعرچشمان ترسناک پیرمردواقعابرای من زیبابود.من اولین باربه این سایت سرمیزنم.اگرمیشه مطالب جدیدرابرام ایمیل کنید.مرسی
سلام نوشته های شما زیباست : ا اجلزه شما نوشته هایتان را به اسم خودتان در صفحه فیس به اشتراک میگذارم تا همه بخوانند و بدانند در تنها ترین لحظات خدا هست: موفق باشید
@مینو, سلام. مشکلی نداره دوست من. موفق باشی.
خیلی خوب بود داداشه خوبم.حرفات حرفای دل منه.خدا بزرگه
آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرم وآبی و پر از مهر به ما میخندد
یازمین را که دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شدو نفس از سر امید کشید
و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهایمان ریخت
تا بگویید که هنوز پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟
تومرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخن ها گقتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من غم و اندوه اگر روزی هم مثل باران بارید یا دل شیشه ای ات از لب پنجره ی عشق افتاد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خودکه خدا هست خدا هست…
او همانی است که در تارترین لحظه ی شب راه نورانی امید نشانم میداد
ماه من غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی بودن و اندوه است
این همه غصه و غم این همه شادی و شور چه بخواهی و چه نه میوه ی یک باغ اند
همه را با هم و با عشق بچین ولی از یاد نبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست خدا هست
وچرا غصه چرا؟
سلام
اینبار نوشتتون کمی مبعم بود انگار نمی خواستید کسی بفهمه راجع به چی میخرفید ولی در کل امیدورام موفق باشیذ
راستی ار کجا میدونن دستتون رخمی شده بوده؟>
در ضمن فکر کنم بعضی نوشته هاتونو به من ایمیل می کنید چون قبلیا برام ناآشنا بود.
راستی نتیجه مسابقه چی شد؟
@کاش, سلام، از خوندنِ صفحهی الآن دارم به چی فکر میکنم؟ میدونن دستم زخمی شده.
(در ضمن فکر کنم بعضی نوشته هاتونو به من ایمیل می کنید چون قبلیا برام ناآشنا بود.) متوجه نشدم، یعنی چی؟ منظورِ شما اینه که همهی نوشتهها ایمیل نمیشه به شما؟
مسابقه؟ نتیجهاش که من انتخاب نشدم ولی فهمیدم که دوستانی دارم که به من رای دادن از صمیمِ قلب. و همین برام کافی هست. ممنون که یادتون مونده بود.
سلام خسته نباشید. دلنوشته قشنگی بود. ولی کاش میشد آدمایی که به راحتی یکی دیگه رو له میکنند ومیرند رو بخشید…
@maryam, سلام. میشه… راحت میشه بخشیدشون. اینجور آدما اینقدر بیچاره هستن، که مستحق بخشش و ترحمِ ما باشن :)
عشق دنیوی به جایی نمیرسه … فقط عشق به خدا و امام زمان(عج)
مجبوره با دختر داییش عروسی کنه . اینجاست که میگن اگه لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد به هم رسیدن عاشقان واقعی هم میرسن..
کاش میتونستم ازش نفرت داشته باشم …..پسر عمومه براهمین بیشتر عذاب میکشم. چون حداقل ۲هفته یبار میبینمش. ما هیچ رابطه ای باهم نداشتیم . فقط از بچگی عاشق هم بودیم و اون هنوز دست بردار نیست بارها زنگ میزنه و گریه میکنه …ولی مامانش برادر زادشو میخواد برا پسرش بگیره … کمکم کنید چیکار کنم. سیممو بارها عوض کردم ولی شمارمو پیداکرده و زنگ زده…
من نمیخوام مامانش تک پسرشو نفرین کنه… من دوسش دارم وقتی بیتابی هاشو میبینم بیشتر اذیت میشم …اخه اونم دوسم داره ولی به جایی نمیرسه . دست به دامن خدا شدم و از خودش کمک میخوام..
@zahra, مادرِ خوب هم واقعا یک نعمته…
سلام ممنون داداش خوبم . دارم سعی میکنم همینکارو کنم . آخه ادم کینه ای نیستم ولی مشکل اینجاست چون دوسش دارم نمیتونم فراموشش کنم برا همین میگم نمیبخشمش.
دوباره سلام . خدارو شکر که خوبید . منم میدونم دامپزشکی خوندید توضیحات پرو فایل رو خوندم . پزشکی برای انسان یا حیوان فرقی نداره که . هر دوش ارزش والایی داره . راستی یه سوال چرا جوابی که دادید به ایمیلم نیومد البته خیلی فرقی نمیکنه در هر صورت من تقریبا هر روز اینجام . بازم ممنون که وقت میزاری با اینکه مشغله دارین جواب میدین به خاطر خودم نمیگم . هر وقت جواب نمیدین و میخونم نوشتین خدایا به فریادم برس فکر میکنم که چی شده ؟! الانم احتیاجی به جواب نیست . به سلامت
همیشه اینایی که یهو توی دل آدم میاد و کاری میکنه قلمتو دست بگیری و هر چی به ذهن و قلبت میادرو بنویسی بنظرم قشنگترین متن یا شعر یا… میشه،خودمم خیلی وقتها اینطوری میشم و مینویسم بعدها که میخونمش بنظرم خیلی دلنشین میاد مثل دلنوشته شما.پاینده باشین.
@nashmin, گاهی آدم زور میزنه اما چیزی نمیتونه بنویسه، باید به آدم الهام بشه
kheili zibaa!kheiiiliiii!:) tabrik migam manke az vasatash dobare :)bargashtam o az avval khoondam kheili ba ma`na va ziba bood
@Me, خوشحالم که تونسته باشم چیزی که مدنظرم بود رو منتقل کرده باشم. ممنون
آقا مهدی داداش خوبم . مطلبت عالی بود عالی…. موفق باشی .
@zahra, سلام، ممنون :)
اما شما سعی کن ببخشیش. خوبیهایی هم حتما داشته. اونا رو جلویِ چشمت بیار، و نهایتش این هست که اون رو از وجودِ خودت محروم میکنی. دیگه نامردی هست که متنفر باشی یا نبخشیش. عشق رو هیچوقت به نفرت تبدیل نکن و اجازه نده قلبت خونهی نفرت باشه.
همینجور که از خدا انتظار داری که گاهی واسه اشتباهاتت ببخشتت، تو هم دیگران رو به خاطرِ اشتباهاتشون ببخش…
اونوقت شک نکن خدا هم بیشتر هوات رو داره و دستت رو رها نمیکنه. موفق باشی :)
سلام وقتی این مطلب رو خوندم بغض گلوم شکست و زار زار به حال خودم گریستم چراکه این اتفاق برای منم افتاده و شدم پیر زن ۶۰ساله …که از همه دنیا بریده و فقط خدا رو داره فقط خدا….ولی من نمیتونم ببخشمش.. دعام کنید که خدا زمینم نزنه و دستمو رها نکنه که بخورم زمین و کمرم خورد بشه و له بشه……منتظرم کمکم کنید.یاعلی
سلام دوستان خوبین؟
سلام دوست من خدا قوت .امیدوارم دستتون بهتر شده باشه . دو دور خوندم تو بهرش رفتم .هر کسی یه برداشتی داره . چیزی که مشخصه و منم خوشم اومد اینه که احتمالا تصویر سازی ذهنیتون هم مثل بیانتون {نه سبک بیان }باید خوب باشه چون به قول یه استادی شعر باید تصویر داشته باشه اگه بتونین تصویر رو درست برسونید به مخاطب عالیه که شما تونستین اینکارو بکنید .من نه ادبیات خوندم نه کسی هستم که بتونم نقدی بکنم . اما اگه علاقه دارین یه کتاب پیشنهاد دارم یکی از آشناها با همین کتاب کلی قافیه و ردیفش بهتر شد {کتاب قافیه و عروض } (سال چهارم آموزش متوسطه عمومی ) {ادبیات و علوم انسانی } البته چاپ ۱۳۷۵ هست ولی خود محتواش حتما خیلی کمک کننده س . همین که دلنوشته هاتون رو اجازه میدید ما هم بخونیم یه جور موفقیته . ممنون . به امید موفقیت های بیشترتون پزشک جامعه پزشکان ایران
@هدا, سلام دوستِ من. ممنونم، دستم هم که موش گاز گرفته بود، تقریبا خوبِ خوب شده.
بله، خب وقتی کسی، خودش، احساسی رو واقعا لمس کرده باشه، تصویرِ واضحی ازش داره.
واسه معرفی کتاب هم ممنونم :) البته انشاالله بعد از اینکه پایاننامهام تموم شد، میخونم. فعلا که درگیرش هستم حسابی…
ممنونم. و در ضمن، دکترایِ دامپزشکی میخونم البته.