رویای یک باران

27
11,118 مشاهده

دوستت دارم

تعجب نکن ری‌را¹

من هنوز همان کودکِ مغرورِ دیروزم

تنها، غرورم را به بهایِ گمانِ باران فروختم

تنها کمی گیجم، منگم، حیرانم

خسته‌ام… خسته‌ ری‌را

در بیداری خوابم: نمی‌فهمم، نمی‌دانم

و در خواب، رویایِ بیداری‌ام را می‌بینم

 

ری‌را، نمی‌دانم از چه رو،

طاقتِ فراموشی در من نیست

و بویِ خاکِ باران خورده،

باز مرا می‌برد تا خاطره‌‌ی آن رنگین کمانِ هفت رنگ…

و آن رنگین کمان، ری‌را، یادت هست؟

باران که می‌آمد،

هوای دلم صاف می‌شد

آنوقت از انعکاسِ نورِ خدا

در قطره‌های مهربانی،

دوباره پشتِ دلم، رنگین کمانِ عشق می‌بست

 

نه، نه، من باور نمی‌کنم

آخر، کجا اشتباه کرده بودم؟

من صدای باران را شنیده بودم

نه، من که اشتباهی نکرده‌ام

تنها، صدایی آشنا مرا با خود برد…

صدای کسی که بارانی بود از جنسِ خاک،

بارانی که می‌بارید از این پایین به آن بالا

ری‌را، تو که می‌فهمی،

به خدا از همین زمین هم می‌شود آسمانی بارید

 

از اهالیِ همین زمین بود

و در جست‌وجوی همان بهشت

صدایش به زلالی آب بود:
از باران سخن می‌گفت، می‌بارید

احساسی سبک داشت:
همچون وزنِ بودنِ یک پروانه روی نسترن‌

رها بود، اوج می‌گرفت:
همچون قاصدکِ حیران در دستِ باد

و چشمانی که به دریا می‌ماند:
آرام و بی انتها و بزرگ و مغرور

می‌بارید، می‌بخشید، می‌فهمید…

 

کجا اشتباه کردم…

نه، نه، من که تشنه نبودم

به خدا من که آبی نخورده‌ام

من فقط رفتم

از پیِ ردِ رگبارِ بارانی

که یک‌ریز صدایم می‌زد: بیا

و من رفتم…

 

دریغا…

من که از پیِ باران رفته بودم…

چگونه به مردابی باران ندیده‌ رسیدم

که طاقتِ رنجِ رسیدنِ به دریا نداشت

که ترسو تر از آن بود که بپیوندت با رود،

برود برسد تا دریایِ بی‌کران دوست داشتن‌ها…

و سقف آرزوهایش:
لانه‌اش بود و خانه‌ای
پدری بود و مادری.

و جرأت پر کشیدن و پرواز در بال‌هایش نبود

ری‌را، تو که حواست هست؟

او هیچ نقشی در داشتنِ همین‌ها هم نداشت

تنها از خوش شانسیِ اوست

که پدر و مادری در کنار دارد، و سقفی بالایِ سر

و مثلا مگر گناهی دارد آن کودکِ یتیمِ گل فروش؟!

که سقفش ستاره بارانست‌ و لباسش از پوست

 

او در لانه…

من در قفس…

فرقِ بسیاریست اما

بین پرستویِ شکسته بالِ اسیرِ در قفس، که به آسمان چشم دوخته

با مرغی که دل خوش کرده به نرمیِ دانه‌ای و گرمیِ لانه‌ای

ری‌را، بال‌هایم را بشکنند، مرا در قفس هم کنند،

شوقِ پریدن را چگونه از بال‌هایِ دلم خواهند گرفت؟

 

می‌بینی ری‌‌را؟ منه ساده، ساده دل بستم

به همین که:

به شیوه‌ی عجیبِ باران دوست می‌داشت!

به همین که:

با باران نسبتی داشت،

دخترِ باران بود، حرف‌هایش را به باران گره می‌زد!

که با چشم‌های نجیبش، هر نفسم بیتی می‌شد

حرف‌هایم شعر، او عاشق، من شاعر.

 

منه ساده، ساده دل بسته بودم

و شگفتا که باورِ نبودنش به سادگیِ خودم نیست!

حالا با دست های خیس از بارانم چه کنم؟

چه کسی خاطره‌ی باران را از چشم‌های بارانی‌ام خواهد شست؟!

 

باران می‌آید

از آسمانِ چشم‌هایم

و من با هاله‌ی اشک‌هایم

مرداب را به چشم باران می‌دیدم

 

گمان می‌بردم باران، بی‌دلیل، همیشگی‌ست

که اهالی باران، چاره‌ای جز باریدن ندارند

و مگر گلی فراموش می‌کند بویش را؟

مگر بارانی که بتواند نبارد، باران است؟!

و مگر سخاوت تمام می‌شود از دستانِ باران؟!

باران، هرگز به شیوه‌ی گودالِ گل‌آلود، تمام شدنی نیست.

 

یا این باران نبود

و یا باران‌ها با دلیل می‌بارند…

 

می‌گویند: سر دادنِ ترانه‌ی باران نمی‌دانستی!

تو که می‌دانی ری‌را، بگو که بارها، چقدر عاشقانه آواز باران سر دادم و تشنه ماندم

که چقدر باریدم و ننوشیدم

اصلا بگذار بگویند سر دادن نمی‌دانست

سر سپردگان، دل‌سپردن به ترانه‌‌ی باران نمی‌دانند ری‌را

به گمانم یا من از دوست داشتن چیزی نمی‌دانم

و یا اینان با خود چتر دارند.

 

چگونه فراموش می‌کند،

دستانم را که کودکانه، می رقصید در شوق آمدنش…

و چشمانم را، که همه‌ی آرزوهایش را تنها در او جستجو می‌کرد

 

از او که بگذریم…

اما کویرِ دل باران خورده‌ی من مگر فراموش می‌کند

لمسِ قطره قطره های بارانش را ؟!

عیبی ندارد ری‌را

بگذار جای شب و روزم عوض شود

خیالی نیست

باز هر روز، پا به پایِ سیگارهایم، نخ به نخ هِی به انتها می‌رسم

معلوم است که بی چتر،

خیس از باران شدن

تاوانی دارد

دوست داشتنِ بی دلیل، همیشه تاوان دارد

باور نمی‌کنی؟

از همان‌ها که چتر بر سر می‌گیرند بپرس

که چرا اینقدر از باران می‌ترسند…

 

سردم است

تنها هستم، ری‌را

عیبی ندارد

پشیمان نیستم

هزار بار هم که دوباره از نو شروع کنم،

بار به دنبال صدای باران خواهم رفت

دستِ خودم نیست ری‌را

مجبورم.

آرام می‌گیرد مگر، این دلِ بی‌قرارِ نا آرام

 

خسته‌ام، خسته

می‌خواهم بخوابم و باز، خوابِ بارانِ نیامده را ببینم

در قلبم همیشه زنده می‌مانی باران!

تنها، میخواهم تنها باشم

حالا تنها، به همین رؤیایِ بارانی‌ام دل‌خوش می‌مانم

و باز هم، به شیوه‌ی بی‌دلیلِ باران حرف خواهم زد، شعر خواهم گفت، دوست خواهم داشت…

 

و صدایی باز در گوشم می‌پیچد:

مهدیِ غریب‌ام

دلت گره خورده‌ی آن مهربانی

که مهرِ باران در دلت انداخت!

به آن آبیِ بی‌انتهایِ آسمان که دلت بسته باشد

هیچ رفتن و آمدنِ آدمیزادی، این‌چنین

دلِ لزرانِ بی‌طاقتِ کوچکت را، این‌گونه نمی‌لرزانَد.

دل‌تنگی نکن دلم، گلم، عزیزِ دوست داشتن‌های بی‌دلیلِ کودکانه

تا دلِ بارانی‌ات هست، تا خدا هست:

باران هست

 

 

۱- “ری را”، در زبان مازندرانی به معنای “هان!” ، “آگاه باش!” ، “بیدار باش!” و “هشدار!” است. این کلمه در بازی سنتی ومحلی و کودکانه مترادف “بپا و هوشیار باش” به کار میرود.

و در این نوشته، برگرفته از معنای این واژه در اشعار “نیما یوشیج”.

27 نظر

  1. سلااااااااااااام خدا قوت زبان قاصر است از قلم زیبا و دلنشینتان و چه ساده انسان را با خود اشتی می دهد قلمتان استوار وپاینده باد

  2. دلم برای یه بارون تند تنگ شده یه رگبار بعدشم نم نم بارون هوا ی گرگ ومیش آسمون ابری و آفتابی با یه رنگین کمون خوشگل با نم نم بارون وای که چه حالی میده قدم زدن تو خیابونایی که بوی خاک بارون زده میده انگار خدا تموم شهر رو آب و جارو کرده همه چی برق میزنن
    چه هوای ۲نفره ای ……
    اما من که همیشه یک نفر بودم :( به جز یه روز که ای کاش اون روز یه روز بارونی بود
    هر چند اون روز بارون نیومد اما غروب وقتی برگشتم قرص ماه کامل بود آسمون پرستاره آسمون صاف بود خیال باریدن نداشت اما همه جا خیس بود تموم طول راه برگشتم خیس بود تموم خیابون هایی که ازش برگشتم اتوبوس که راه افتاد بارون گرفت اما نه از آسمون تموم دنیای اطرافمو خیس کرد وقتی برگشتم راه پله خیس بود وقتی باهاش تلفنی حرف زدم پشت خط همه چی خیس بود وقتی تو اتاقم رفتم همه جا خیس بود جانمازم آینه حتی چشمای خدا هم خیس بود اون شب تخته خوابم انگار رویه یه چشمه بود که تا صبح جوشید و من تا صبح خیس خیس شدم

  3. ممنونم مهدی جان الهی که هر چی از خدا می خواهی بهت بده اگه صلاحش باشه . موفقیت بیشتر برات ارزو دارم .. @};-

  4. سلام…… :-? بیا جلو بینم نکنه شعرهای نیما یوشیج رو ……… [دعا] آه خدای من نیما یوشیج تویی؟ چقد بزرگ شدی…… :-O نه بزار خوب نگاه کنم////// [بغل] ای جان مهدی تویی؟ روانیه شعراتم

  5. خیلی اتفاقی وقتی تو گوگل سرچ کردم اولین وبی که باز کردم این بود خیلی خسته بودم هیچ کس نبود که منو روحمو باور کنه تک تک مطالبتونو دنبال کردم با هر نوشته تون اشک ریختم تمام این کلمات برایم آشناست،حالا دیگه احساس تنهایی نمیکنم.
    کاش بارانی که میستاییم باورمارا باورکند…

    • @تکتم, کاش… اما همیشه یه سری آدم هستن که باور می‌کنن و یه سری آدم زندگی‌شون با شک و تردید و ناباوری عجین شده. آدما رو که نمیشه تغییر داد. مهم اینه که خودت خودت رو باور کنی… به خودت مطمئن شو و برو جلو… چه با باورِ باران، چه بدونش… :‌)

  6. خدایا………..اینقدر تو خودم ریختم که دارم غرق میشوم.دستت کجاست؟؟/ مثل همیشه یاریم کن سپاسگزارم….

    ..
    ((
    خوب بود مرسی))

  7. خیلی عوض شدی عزیزم. دلم برات تنگ شده… واسه یه مصاحبه داشتم دنبال مطلب میگشتم. اسم خدا رو که نوشتم این جا رو دیدم… خیلی عوض شدی. اما عوضی نشدی  ;) خیلی سرت شلوغ شده. همه هم که دختریم  :)) مثل همیشه خوش اشتهایی! همیشه تو اذیت کردی اما ازت کلی خاطره خوب دارم. برام دعا کن. اوضاعم خوب نیست.

    • @Kimia, سلام دوست عزیز، ممنون از دیدگاهی که گذاشتید.
      بله، این وبلاگ، طرح و شیوه ی نوشته هاش خیلی وقته که به این شکل درومده. فکر می کنم مدت ها پیش سر زدید
      عوض و عوضی شدنی در کار نیست، مگه اینکه کسی منو عوضی به جای کسی دیگه بگیره…
      البته من خیلی دوست دارم در جهت مثبت پیشرفت کنم. انسان مثلا چوب نیست، موجود زنده اس و حتی درخت ها هم تغییر می کنن.
      اون چیزی که ماها رو اینجا گرد آورده، فقط خدایی هست، که در برابرش مرد و زن یکی هستن.
      متاسفانه متوجه اذیتی در رابطه با شما نمیشم.
      انشاالله که کار شما هم درست میشه.
      موفق باشید.

  8. Mehdi jan… Bavar kon harkasi nemyfahmad in shyveye dost dashtan ro. Adama ja mizanan,bara man pish omade,aval edea mikonan, bad ba yekam sakhti ja mizanan. Mersy harfe dele mane ina… :x

  9. در قلبم همیشه زنده می‌مانی باران!

    باران صدای پای اجابت است…
    ممنون دوست خوبم، مثل همیشه عالی @};-

  10. سلام دوستم . متشکرمتشکر؛ زیبابود؛بی صبرانه منتظر نوشته ی بعدیت هستم؛ موفق باشید؛وسربلندوشادشادشاد ;)  

  11. کاش بارانهاقدرچشمهای بارانی رامیدانستند..‏!‏‏!‏ اما گاهی بارانهافقط می بارند؛بی دلیل؛ ازروی عادت؛آنقدرمیبارند که تبدیل به سنگ میشوند؛تگرگ میشوند؛فاجعه میشوند؛ دیگر آنوقت باران نیستند؛دیگر آبادکننده نیستند؛فقط ویران میکنند…

نظر بدهید

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

~X( [شیطونک] [رویا] [دعا] [خجالت] [تهوع] [تشویق] [بغل] [-( X( O:-) B-) @};- =P~ =)) =(( ;;) ;)) ;) :| :x :S :P :D :-h :-O :-?? :-? :-/ :-* :)) :) :(( :(