میخوام خودم باشم(۱) – اعتراف

45
14,724 مشاهده

اعتراف

دلم می خواد اعتراف کنم. یه اعتراف سنگین. من اسمم مهدی هست. من یه پسر ۲۲ ساله. من یه پسر خیلی خوبیم، اما در عین حال خیلی ضعیفم. من دلم پاکه اما خودم خیلی کثیفم. من هیچوقت اراده ی قوی نداشتم. همیشه یک آدم ترسو بودم، آدمی که نمیتونه با واقعیت های زندگیش کنار بیاد. من یک آدم بی عرضه هستم، که چیز های با ارزشی رو که داره، به راحتی از دست میده. من هیچ وقت قدر چیز هایی رو که داشتم ندونستم، الآن هم همینطور هستم.

من قدر هیچ چیزی رو نمیدونم، همیشه نگاهم به نیمه ی خالی لیوان بوده. حتی قدر این دل پاک و مهربون خودم رو ندونستم. قلبی که خیلی گشتم اما مثل اون رو پیدا نکردم. دل پاکی که خیلی وقته کمیاب شده. همیشه چشام رو به روی داشته هام بستم و به نداشته هام فکر کردم. فکر کردن به نداشته ها باعث شد داشته هامم از دست بدم…

من خیلی ساده به گناه تن میدم. من خیلی زود تحت تاثیر اطرافم و اطرافیانم قرار میگیرم. آدمها خیلی راحت منو تغییر دادن، نذاشتن من خودم باشم. منو به دروغ گفتن عادت دادن، اما به خدا مگه مهدی دروغ هم میگفت؟

منو به حرف های بد زدن، به فحش ها و حرف های رکیک و زشت عادت دادن. اما من که از حرف بد متنفر بودم!

منو به گرگ بودن عادت دادن. آخه خدایا چند بار بره باشم و آدم هایی که به راحتی میتونستم بدرم، واسه من گرگ شدن و…

من خیلی خوب بودم. و این خیلی خوب بودن بهم یاد داد چه جوری خیلی بد بشم. دنیا و ادماش به ناخودآگاه من یاد دادن که با راست گفتن مسخره ام میکنن. وقتی به خاطر اینکه خونه ی من توی یه شهر کوچیکه بهم گفتن دهاتی، دیگه هیچوقت نگفتم که خونه مون قروه…

وقتی با اولین اعتماد ها و اولین عشق ها متوجه شدم در حالی که من از عشق پاک میسوختم، اون در حال خیانت و نقشه کشیدن برای من بود، از ساده بودن و عاشق بودن خودم متنفر می شدم.

وقتی اولین عشق من بد از سالها که عشق پاکش همچون خونی بود در رگ هایم، از من به جای عشق، هوس خواست… اون وقت تا حالا حالم از عشق بهم میخوره. عشق هایی که آخر اون یه هم آغوشی کوتاهه!

چه جور می تونستم پاک بمونم؟ اونم وقتی که تمام پاکی منو مثل پتک روی سرم کوبیدن. چه جور می تونستم پاک باشم، وقتی به گذشته فکر می کنم دلم میخواد دونه دونه ی لحظات قشنگی رو که با اون بودم بیرون بکشم. دلم میخواست ای کاش به جای پاکی هوس و شهـ ـوت نثارش میکردم. حالم داره از اون همه پاکیم بهم می خوره! من دلم میخواست بد باشم!

پله پله تا خدا

…و شروع شد… تمرین بد بودن. دیدم چقدر خوب است وقتی آدم بد می شود، و چقدر بد بود وقتی خوب بودم! وقتی بد شدم به همه ی خواسته هام رسیدم. تازه دیدم همه چقدر از آدم های بد خوششان می آید! فهمیدم که چرا خوبی و پاکی دیگر در این دنیا وجود خارجی ندارد. با بد بودن به همه چیز رسیم. آدم ها به من تلفن می زدند تا با من ساعت ها صحبت کنند آخر میدانی، من خیلی بد بودم! و این چه خوب بود!

به آدم هه که نگاه می کنم، به وبلاگ هایشان (که برگرفته از احساساتشان است) نگاه می کنم… همه جا پر شده از حرفهای عاشقانه، وبلاگ دختر هایی را میبینم که از عشق می گویند، اما عکس هایشان نشان دهنده ی جفت گیری است نه عشق!

میبینم دختری را که هنوز به یاد عشق بازی چند سال پیش خود با پسری است… هنوز هم مزه ی آن از زیر دندانش بیرون نرفته! دختر ها و پسر هایی که وبلاگ عشقی شان مملو از عکس لبو و بوسه است. اگر این ها عشق است، خواهش میکنم به من نشان دهید، پس شهـ ـوت چیست؟؟؟!!!

حالا اما گذشته است. من هم بد شدم. مثل بقیه. حالا همیشه دروغ می گویم، دیگر می دانم عشق چیست!!! من بد شده ام… خیلی بد…

اما هر چقدر م که کثیف شده ام، هر چقدر که کثیف هستم، اما دل ن هنوز همان است. هنوز هم از بد بودن بدم می آید، اما انگار نمی شود بد نبود…

دام میخواست به خدا بگویم. آخر خدایا چرا من را مجبور به بد بودن کردی؟! چگونه انتظار داری در دنیای که همه گرگ هستن گرگ نبود؟! اصلا خدایا تو تا کنون چند بار آدم بوده ای که بفهمی من چه کشیده ام؟! چقدر دلم می خواست سرم را بر شانه ی خدا می گذاشتم و آرام گریه می کردم… خدایا من هنوز دلم می خواهد کودک باشم. خدایا دلم برای کودکیم تنگ شده. چقدر از خودم بدم می آید. من خیلی کثیف شده ام…

پی نوشت: اولین قدم برای اینکه “خودم باشم” اینه که خودم بفهمم چقدر کثیفم… باید بفهمم چقدر تغییر کردم، چقدر کثیف شدم. اولین قدم برای تغییر اینه که از وضع موجود خسته بشی… من دیگه خودم نیستم… از اینی که هستم بدم میاد!

45 نظر

  1. منم خوب بودم ولی انقد بدی دیدم که فهمیدم به قول شما همه دوس دارن بد باشی تا ورو قبول کنن
    اشتباه زیاد داشتم ولی ته دلم همیشه با خدا بود تا بلاخره تصمیم گرفتم همرنگ جماعت نباشم هرکس منو میخواد باید منو اینجور بخواد نه همرنگه جماعت .
    عزیز ترینمو گذاشتم کنار چون بهش گفتم من اینجوریم که هستم نمیخوام مثل دیگران باشم نمیخوام همرنگ جماعت باشم و اونم منو ترک کرد ب همین سادگی ولی حالا که فکر میکنم حداقل خدا با من موند و این برام ارزش داشت. برام دعا کنید مرسی O:-)

  2. سلام .
    من دختری ۲۵ ساله هستم مجرد دانشجوی کارشناسی ارشد .. مهدی جان من هم مثل شما یک بار راه را خطا رفتم .
    من تا ۲۰سالگی خیلی دخترخوبی بودم حتی بایک پسر هم رابطه نداشتم اما بخاطرشکست عشقی ازعالم و آدم بیزارشدم منم مثل شما فک میکردم خوب بودن ب درد نمیخوره تصمیم گرفتم بد باشم با اینو اون حرف زدم دروغ میگفتم ریا میکردم اما ته دلم همیشه ناراحت بودم که چرا ایطوری شدم !
    تو ۲۳سالگی با یکی آشنا شدم که کلا زندگی منو تغییر داد منو ازمنجلاب کشید بیرون باعث شد خودم باشم بد با ی کتابی ب اسم ۴ اثر ازفلورانس اسکاویل شین آشنا شدم اون کتاب کلا زندگی منو افکارمو تغییر داد باعث شد ب حقیقت زندگی برسم حقیقتی که شاید خیلیا ازش غافلن زندگی میکنن اما نمیدونن براچی ! خدارو میپرستن اما نمیدونن خدا چیه ! میخوان خوشبخت شن اما نمیدونن چطوری !
    الان میتونم بگم من خیلی خوشبختم چون فکرم خوشبخته . این فکر آدماس ک زندگیشونه میسازه ی جمله قشنگ ازهمون کتاب میگه :
    آدمهای فقیر حاصل افکار فقیر آدمهای ثروتمند حاصل افکار ثروتمندند ..
    آقا مهدی تو همانگونه ک فک کنی همان را خلق خوهی کرد اگ فک کنی همه آدمها بدن و همه خیانتکار مطمین باش هرچی دورو و خیانتکاره میریزن سرت پس تو باس اول دیدگاه و فکرتو تغییر بدی . واین را بپذیریم هرشکستی مقدمه یک موفقیته ادیسون خودش تو دفعه هزارم تونس ب اختراعش دس بیابه یعنی ۹۹۹ بار شکست خورد !!! پس آدمهای موفق اینگونه ب موفقیت دس یافته اند اونا اصلا معنی شکست رو نیدونن .. پس باید همیشه امیدوارباشیم و بزندگی عشق بورزیم
    درضمن من امروز خیلی خوشالم چون قراره کارم جورشه و استخدام رسمی شم .. برام دعا کنید .. آرزوی موفقیت برا همتون دارم …. موفق باشید

    • @zhila, سلام دوست من. خیلی خوبه که احساس خوشبختی می‌کنی. امیدوارم کارِت هم درست شه، و یا یه کارِ حتی بهتر گیرت بیاد. محتاجیم به دعا دوستِ من. موفق باشید.

  3. سلام مهدی جان پسرم وقتی امروز نوشتت رو خوندم بی اختیار اشکهام پایین می ریخت آخه یک سری خاطرات بد شش سال پیش برام زنده شد .تو درست میگویی نیمه خالی لیوان رو دیدن به دنبالش چیزهای دیگری می آورد وقتی اعتماد به نفس نباشد گرگهای کمین کرده سر راهت پیدا میشوندو……….          مهدی جان به دنیا با دید مثبت وزیبا نگاه کن ولی با احتیاط کامل این حرفایی است همیشه به فرزندم هم میگم شما جوانها هنوز اول خط هستید .با تکیه کردن به یکتای بزرگوار همیشه نیمه پر لیوان زیباتر است .برایت آرزوی موفقیت دارم . @};-

  4. دلم میخواست با خوندن این اعتراف یه دل سیر گریه کنم پر شدم از هوای گریه اما اشکام مثل همیشه نمیومد چشام خیلی وقته که مثل آسمون ابرییه که خیال باریدن نداره فقط میگیره دلمم گرفت خیلی خیلی از این اعتراف از خیلی های دیگه که اگه قرار باشه اعتراف کنن خدا میدونه چی ها میگن و چقدر دلشون پره دلم واسه تموم آدما گرفته هیچکی از اول بد نبوده =(( پس این شکستنا از کجا اومده؟ :( برادر خوبم شاید خیلی ها خوبی آدمارو نبینن شاید جذب آدمای بد شن اما هیچوقت با آدمای بد نمیشه یه رابطه ی پایدار داشت یا خودشون خسته میشن ول میکنن میرن یا بدیهاشون مانع موندگاری رابطه میشه آدمای خوب کم شدن خیلی هم کم شدن اما هنوزم هستند کسایی که قدر خوبی رو میدونن قدر آدم خوبو میدونن و تموم دنیاشون پاش میریزن چون کم هستند مثل آدمایی که گرگ شدن دم دست نیستن زود پیدا نمیشن زمان میبره باید صبوری کرد اما پیدا میشن کسایی که بوی ناب آدمیت میدن ارزش صبر کردن دارن نا امید و دلسرد نشو آدم بمون نیازی به گرگ شدن نیست اونکه فکرش محدوده و هنوز درگیر تهرانی بودن و شهرستانی بودنه هنوز افکارش محدوده که روستایی بودن یه آدم رو مسخره میکنه همون بهتر که بره رد کارش مهم اینه که افکار تو محدود نباشه جسمت هر جایی میتونه باشه
    خیلی از پرفسور های مطرح ایرانی اهل روستا بودن هر شهری یه روزی روستا بود همین تهرانم یه روزی باغ بود و روستا
    بوسه زیباست آغوش دوست داشتنیه اگه با عشق باشه اگه از سر عشق باشه اگه با مسولیت باشه اگه عشق باعثش باشه
    بوسه هم زیباست وقتی مقصد نباشه….. وقتی مقصد بوسه شه بعدش دیگه رسیدی و باید بری اونجا ست که بوسه هوسه اونجاست که شهوت و عشق جا میزنن
    هنوزم خوبی اعتراف و غمت گواه خوبیته هنوزم خیلی ها خوبن اگه از مسیر مستقیم نشه به مقصد رسید از بیراه محاله بشه به مقصد رسید اگه با صداقت راهی از پیش نبردی با دروغ محاله بتونی راهی از پیش ببری همش موقته پایه های دروغ سسته زیاد بالا نمیره بنایی که پایه هاش دروغه…..

    • @حوا, ممنون، من روستایی نیستم، اما خیلی دلم میخواد یه روزی بتونیم تویِ یه روستا در شمال خصوصا، زندگی کنم. راجع به صبر هم، کم نیستن آدم‌هایی که عشق و آدم‌های خوب رو شبیهِ یه کنسرو می‌بینن که باز کنن و هلوپـــــــــــی پسره ازش بپره بیرون، مثه این ساعت کوکی‌ها بگه : دوستت دارم. دوستت دارم. دوستت دارم. واقعا هم کم نیستن. صبر کارِ هر کسی نیست.

  5. سلام.من  باخدامعامله کردم…درقبال حفظ نجابتم پاکترینو صادق ترین انسانی که میتونه بامن سازگاری داشته باشدویارهمیشگیم باشه رو ازخدای پاک میخوام.توکل به خدا توسل به خانم فاطمه ی زهرا مادرسادات. :) O:-)

  6. به نام خدا
    سلام منم مثل توام، پر از غم ولی هیچ وقت سعی نکردم بد باشم، حتی یکبار هم با پسری دوست نشدم

  7. من فکر میکنم ما آدما مجبور به انتخاب بین گرگ بودن و بره بودن نیستیم ما انسانیم و باید با همه وجودمون به همدیگه محبت کنیم اما به کسایی که هنوز میشه تو وجودشون اثراتی از آدمیت دید و البته خداوکیلی گاهی تشخیصش سخته

    • @ریحانه, به نظرم آدم نباید بره بمونه. چون نابودش می‌کنن. حتی بره ها هم یه پا گرگ میشن واسه آدم! اما گرگ هم میشه نبود. هنرِ آدم اینه که میونِ این همه تناقض، به تعریفِ جدید برای خودش بسازه. و نه این باشه و نه اون… و این رو باید خودش در زندگی یاد بگیره و کشف کنه.

  8. اه، که دمی اندیشیدم که این درد پنهان من است که بر این صفحه فریاد میزند . میدانم از چه میگویی، دردهایمان یکی است. باور کن که تنها نیستی .این درد را با تمام وجودم، با سلولها و استخوانهایم احساس کردم. روزی گریستم که خدایا چرا من؟ ندایی از قلبم برخاست که اندکی صبر سحر نزدیک است. میدانی درد تو قسمتی از دردهای بی منتهای من است. حال که کسی همدرد خود یافتم، تو و خودم و تمام کسانی که مانند ما هستند به خدا میسپارم، چون قلبهای ما برای زیستن در این دنیا بسیار بزرگ هستند . یادمان باشد که خدا نزدیک است شاید همین روزها مارا نجات دهد و رهایمان سازد . بدان که در این درد بزرگ تنها نیستی ، خدا و ما در کنارت هستیم .

    • @DELSHEKASTE, گاهی احساس می‌کنم،‌ که این دنیا خیلی به قلب‌های بزرگ احتیاج داره. به آدم‌های بزرگ، حرفای بزرگ، احساس‌های بزرگ…
      و ما آدما چقدر در حق‌شون بد می‌کنیم و دنیا رو از داشتن‌شون محروم. بزاریم قلب‌های بزرگ، بزرگ بمونن… نشکونیم‌شون… دنیا بهشون احتیاج داره……..
      مچکرم دوستِ من، خوشحالم که هستید.

  9. درود بر شما مهدی عزیز
    راست میگی تو این دوره زمونه خوبی کردن مساوی با احمق شمردن تو.
    به جایی رسیده که نزدیکانم از خوب بودنم ایراد گرفته و منو ساده میشمرن…..اما اینو بگم که منم کم نمیارم

    • @اردیبهشت, سلام دوستِ من، خوب باش، نه برای دیگرانی که شک نکن خیلی‌هاشون خوبی رو از حماقت می‌دونن. خوب باش برای خوب بودن، خوب باش برای خودت، خوب باش برای تمام آدم بدهایی که آنقدر احمقند که فکرش را هم نمی‌کنند کسی بفهمد و خوب باشد. خوب باش برای دنیایی که به خوب‌های احتیاج دارد، همین خوب‌ها هستن که دنیا رو جایی قابل تحمل واسه زندگی ‌می کنن.
      اونوقت، دیگه چه اهمیتی داره دیگران چی بگن و چی فکر کنن؟!‌ :‌)

  10. این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند زیبایی هایش را بیرون بکشد …تلخی هایش را صبر کند آدم های امروز دوستیهای کنسروی می خواهند یک کنسرو که فقط درش را باز کنند بعد یک نفر شیرین و مهربان از تویش بپرد بیرون و هی لبخند بزند و بگوید حق با توست!

    • @anahita, این روزها، کسی اصلا زیبایی های دیگری برایش مهم نیست! که بخواهند تازه کشفش هم کنند. همین که چشم و ابرویی داشت و اندامی(!) همین بسشان است. از سرشان هم زیادیست. این روزها همه همینقدر کم توقع شده اند. واقعا خوش به حالشان… من که هیچ وقت کنسرو دوست نداشتم، اما آخرش که چه؟ هیچ. الآن فقط خیلی گرسنه هستم! می ترسم آخرش من هم از همین کنسروهای قلمبه… لامصب خوبیش این است که سوپرمارکت های سر خیابان، همه شان هم دارند. آنهم در مدل ها و بسته بندی های جذاب! تازه… قیمتشان هم خیلی ارزان است…….

  11. سلام همراهم در مسیر رفتن
    من نمیدونم الان شما به چه نظریه ای رسیدی و بالاخره خوب بودنو بد میدونی یا خوب. ولی من به باوری رسیدم که به خاطرش سپاس گذارم. باورم اینه که ما نتیجه ی کار خوب یا بدمون رو از لحظه نیت به انجام اون کار در جسممون و در روحمون میبینیم. وقتی گفتن کلمات به اب میتونه شکل چیدمان مولکولی اونو عوض کنه کارهای ما چقدر بر جسم و روحمون تاثیر میزاره؟

    • @‎یگانه, سلام، من معتقدم بهشت و جهنم واقعی چیزی جز دورن ما آدم ها نیست. و جهنم وقتیه که از یه گناه عذاب وجدان می گیریم، و بهشت، همون آرامشی هست که از خوب بودن بدست میاریم :)

  12. سلام به همگی دوستان زمینی ، مخصوصا اقا مهدی!
    جالبه بعد از ۱ سال از قراری که با خودم گذاشتم ، گذشته و دنبال یک جمله شعر میگشتم که به این سایت برخوردم.
    مهدی جان می خوام برات از داستان خودم بگم: من ۲۷ سالمه یک ادم کاملا ساده و بی شیله پیله بودمو هستم و خواهم بود! تعریف از خودم نمیکنم اما میخوام از حرفام یک چیزی رو بگیری! حدودا ۲سال پیش با یکی بطور کاملا اتفاقی اشنا شدم،دوستیمون۷ماه طول کشید.
    تواین مدت خیلی بهش وابسته شدم و خیلی خیلی هم دوسش داشتم ، خیلی بلاها سرم اورد که اصلا فکرشم نمیتونی بکنی ، فقط میگم ( یک ادم کاملا کثیف و بی ارزش بود) البته ببخشید اینطوری نوشتم ولی واقعیت داره.
    به هیچ عنوان نمیخوام وارد جزئیات بشم که چه کارها و حرفها و نقش بازی کردن ها رو که سرم پیاده نکرد ، ازم همه چیمو گرفت! اعتبارم پیش دوستام ، خانوادم ، شغلم… میخوام بدونی حتی یکبار هم بهش بی احترامی و چیزهایی که معمولا پسرا وقتی با یک جنس مخالف دوست میشن رو هم نخواستم به طور خلاصه فقط یک دوست خوب که باهاش برم بیرون ، باهاش راحت حرف دلم بزنم.
    اما اون به یک قصد و نیت دیگه ای جلو امده بود..! که بهش هم رسید و در اخرم خیلی راحت بهم خندید و رفت ، میتونستم دنیا رو روسرش خراب کنمو کاری کنم دیگه از این کارا نکنه ، میدونی خیلی بده وقتی می بینی کسیو که خیلی خیلی دوسش داری خیانتکار از اب در بیاد و کلا شغل شریفش تیغ زدن و بازی کردن با دل.. باشه!!!
    خلاصه به حرف هیشکی گوش نمیکردم تا اینکه همون بلایی که اطرافیانم هی بهم می گفتن و منم گوش نمیکردم سرم امد و انقدر بهم ریختم که از تموم ادمو عالم حالم بهم می خورد و ترجیح میدادم بمیرم ، شده بودم مثل یک مرده متحرک و گوشه گیر.
    تصمیم گرفته بودم یک ادم کثیف و بد بشم دیدی تو این دنیا باید گرگ باشی ، همیشه میگفتم ادم باید خودش ادم باشه و صداقت داشته باشه همیشه برندس تو هرضمینه ای و من هرگز عوض نمیشم وهنوزم همون ادم هستم.
    میدونی اما وقتی فکر کردم دیدم دلم نمیخواد مثل اون باشم که فردا روزی یکی منونفرین کنه و به خودم امدمو پشیمون شدم.
    یکی از دوستام بهم یک سی دی به اسم راز داد و گفت میخوام با دقت ببینی و ازش استفاده کنی و به حرفش گوش کردم با خدا دوباره اشتی کردم و بهش نزدیک شدم. من تو کار موسیقی هستم و شروع کردم به شعر گفتن و ساز زدن. تموم احساسمو ریختم روی ورق و با صدام و گیتارم اونارو میخوام به گوش همه برسونم.
    میدونی قبلا خیلی نفرینش میکردم اما سپردمش دست خدا و فکرمو گذاشتم روی چیزهایی که میخوام و دارم و ازشون از خدا واقعا شکر گذارم.
    میخوام بهت بگم تو حق انتخاب داری و اونی میشی که خودت میخوای و بهش فکر میکنی و احساسش میکنی ، مهدی میدونی اون پشیمون و گریون با تمام وجودش برگشت اما من دیگه اون ادم ضعیف و بی اراده نبودم. شده بودم یک ادم با اراده که از سادگیش و صداقتش از خداش ممنونه و حالا خوشحالم که اون اتفاق هر چند خیلی بد برام افتاد اما تجربه ارزشمندی رو برام داشت و موقعیت و جایگاهی که الان و بعد جدا شدن از اون بدست اوردم برام یک دنیا ارزش داره.

    ( منم میتونستم بد بشم خیلی هم راحته بد بودن اما خوب بودن و خوب ماندن خیلی سختره اونم تو این دورو زمونه )

    *هرکس مرکز جهان خویشتن است ، نقطه تو امان اغازها و پایان ها ، او ارزش های خود را بنا می نهد و هویت خویش را شکل میدهد.

    اینم دو بیت یکی از شعرام:

    ای کاش

    ای کاش کمی وفا می کرد
    حس منو احساس می کرد

    ای کاش می فهمید حالمو
    نگاه می کرد ، به فالمو

    ای کاش…

  13. خود را ساخته ام تا بگویم آنچه را باخته ام فراموش کرده ام زندگی ام را به پای کسی گذاشتم که دوستش می داشتم ولی او هیچوقت مرا دوست نداشت چگونه دوستش بدارم آگاه از اینکه هرگز برایش اهمیتی ندارم به او حق میدهم شاید او هم مانند من یکی را دوست داشته اشت… حال از خود می پرسم او را برای همیشه دوست خواهم داشت ؟
    افسوس که چنین نخواهد شد ! او را فراموش کرده ام …من زمانی به خود نگریستم که دیگر سینه ام شکافته قلبم فسرده و روحم سپرده شده بود . باید صبر می کردم تا زخم سینه ام با نمک خوب شود با قلبم چه کار می کردم برای گرم شدن در آفتاب گذاشتمش اما آتش گرفت چاره ای نداشتم نیمی از خاکستر قلب سوخته ام را به آب و نیم دیگر را به خاک سپردم و به یادم ماند که روحم روحم روح من هیچ موقع هیچ وقت و هیچ زمانی از او جدا نشد . یادگار او سوالی است بی انتها: آیا صبر کنم بر او که بر من صبر نکرد؟

  14. سلام. متن خوبی بود. منم با بیشتر دوستان موافقم. خیلی کم نظر میدم. من هم خیلی پاک و ساده بودم . همیشه فکر میکردم باید به همه کمک کنم ، هر چند الان هم این فکر و میکنم. من اهل هیچ دوستی نامشروعی نبودم.تا سن بیست سالگی با هیچکی نبودم.÷سر منظورمه.ولی در بیست سالگی یکی پیدا شد که برام گریه کرد. گفت عاشقمه ولی زن داشت، بچه داشت، نمی دونستم باید چکار میکردم بهش گفتم دیگه نگه.هیچوقت ولی خیلی تکرار می کرد. تا اینکه گریه هاش دلمو به رحم اورد . سنش پایین بود ولی زود ازدواج کرده بود.خلاصه اوایل فقط آرامش میکردم و میگفتم من نمیتونم با هیچکی باشم.ولی میگفت نمیخوام بهت آسیب برسونم ولی چون دوست دارم برات میگم که دوست دارم.خیلی بهت فک میکنم.خلاصه با هم ارتباز داشتیم.دستی که تا حالا به دست هیچ نامحرمی نخورده بود حالا خورد.لبی که هیچوقت به لب هیچ کس نخورده بود حالا خورد.تنی که به هیچکس اجازه دست زدن نمیداد حتی صاحبش حالا دست خورد.باید چکار کنم؟همیشه از خدا میخوام فقط عاقبت به خیر بشم. نمیدونم چرا اینجوری شد؟ تقصیر من نبود. اینو مطمئنم.

  15. مهدی نمیخوام برات روضه بخونم ولی روح تو از خداست.خدا درون توئه.خدا از روح خودش درون تو دمیده بقیه ادم ها هم همینطور.ولی اینقدر بهش بی توجهی میکنن که لذات های کثیف رو دیگه جزیی از وجود خدشون میدونن.این شخصیت الانت تو نیستی چیزی هست که شدی.فرشته ی درون تو منتظر شکفتنه خودت جلوش رو گرفتی.۱۰ سال دیگه کسی اهمیت نمیده که این کارت از کجا شروع شد.به اونی که هستی نگاه میکنن.و بقیه حرفات براشون توجیه.خلوت تو مهم ترین داشتته خیلی مهمه که وقتی تنهایی بتونی به خودت بگی من هر انچه در توانم بود انجام دادم.بازنده بودن راحته.اگه با همه این شرایط بتونی خودت رو بسازی اون موقع موفقی.هوابیما موقعی که میخواد از روی زمین بلند شه سخته ولی وقتی به اوج میره نیازی به هیچ نیرویی نداره تو درون چیزی رو داری که خیلی ها ندارن چرا قدرش رو نمیدونی؟ چرا منتظر یه دختر هستی که بهت انگیزه بده؟ مگه تو وجود خودت چی کم داری که منتظره یکی دیگه هستی؟تو به نسبت رشد روحی که بیذا میکنی موقعیت های بهتری برات به وجود میاد اینها خودشون از محبت خوانوادشون ارضا نشدن کمبود دارن تو ازشون چه انتظاری داری.همه چیز درون خودت معطل چی هستی؟تغییر رو شروع کن.اگه میدونستی خدا چقدر دوست داره که دلت بی گناه هیچوقت طرف گناه نمیرفتی.به امید روزی که به نیروی خودت ایمان اورده باشی و بدونی که حتی ۱% وجود تو روی زمین بدون هدف نبوده و توانایی که تو داری هیچکس دیگه ای نداره و به نوبه ی خودت استثنایی هستی

  16. بر خلاف شما من معتقدم ما حتی قدرت انتخاب پدر ومادرمان را داریم در همان لحظه اول شکل گیری!!
    والا می توانستیم مثل میلیونها کروموزم و تخمک موجود مغلوب بشویم و از بین برویم اما ما اولین آزمون انتخاب را همان لحظه پذیرفتیم و خواستیم که برنده ی آن باشیم
    ما پدر ومادرمان را ، شرایط موجود را پذیرفتیم چون به خودمان برای جنگیدن و مبارزه ایمان داشتیم .
    اما گاهی هم کم آوردیم
    گاهی خواستیم اشتباه کنیم تا تجربه کرده باشیم
    گاهی خواستیم بی مسئولیت باشیم
    اما اگر به رغم همه آنچه بر ما گذشته هنوز به رفتارمان فکر می کنیم نشانه ی این است که می خواهیم هنوز هم برنده ی این مبارزه باشیم .این است که دنبال یک راه دیگر میگردیم
    و باز ادامه میدهیم
    گریزی نداریم از آن .

  17. سلام:
    ممنونم بخاطر نظر قشنگی که درباره قالبم برام گذاشتی اما حدست اشتباه بود اصلا به چشام نمیاد.
    میشه زودتر آپ کنی منهم دانشجویم اما حالا که وب نویسی رو شروع کرده ام در مقابل اونهم احساس مسئولیت می کنم.

  18. ey baba toam ke dari harfaye mosbat andishiye ejbari ro tekrar mikoni! man namardiye chandani nadidam ama ehsas mikonam hameye chizaye khub ye jurayi kezbe va kollan ba bad budan bishtar khosh migzare. ama ye jurayi hagh ba toe, vaghti khode adam bad beshe kheyli sakhte albate in az dide ye adame khub injuriye.

  19. خوش به حالت که فقط از دوست دخترت نامردی دیدی … پس اوضاع و احوالت خیلی خوبه… آخه هنوز از مادرت نامردی ندیدی…مهدی جاان من انقدر تو زندگیم مامانم برام مهم بود که اصلا وقت نکردم به عشق و عاشقی فکرکنم.(چرا البته ۱ بار اخیرا عاشق شده بودم … هنوزم هستم اما خوردم قسم تا بعدازاین باچشم باز عاشق شوم…) میدونی تو یه نعمت خیلی بزرگ داری که من ندارم … خانواده خوب … من خانواده دارم ولی خب وقتی عذابم میدن چه فایده ای داره زندگی باهاشون ؟؟؟؟؟؟؟؟ فکرشوبکن مامان من منو نمیخواسته هنوزم نمیخواد… من ۱ جنین ناخواسته بودم ۲۴ ساله که با ۱ مادری زندگی میکنم که منو نمیخواد… میتونی بفهمی ؟؟؟ چه طعمی داره زندگی با کسیکه تحملت میکنه تورو نمیخواد و از یه زن بابا خشن تره … ؟؟؟؟ پس تو لااقل از من خیلی خوشبخت تری…خیلی زیاد…من احتمالا در آینده نزدیک کارم به بهزیستی کشیده بشه…مهدی تو میفهمی توخونه زندانی بودن یعنی چی ؟؟؟ فکرکن من چقدر دوست داشتم کارکنم ولی مامانم نمیذاشت… من هیچ دوستی نداشتم همیشه خدا تنهای تنها بودم تنها یی غم و غصه هامو باخودم مرور میکردم و گریه میکردم من الان یه بیمار عصبی هستم …دراثر چی ؟؟؟ در اثر تنهابودن و گریه کردن بیش از حد… مهدی مامانم منو شکنجه روانی میداد و میده همچنان ..من ۱۷ سالم بود که داروی آرامبخش میخوردم .ولی الان دیگه برام عادی شده…تو حق رندگی داری چوا حامی داری … من حامی ندارم … چوا حامی ندارم همه زورشون به من میرسه میدونی چقدر بهم خیانت شده ؟؟؟ شاید نتونی ۱ دخترو درک کنی ولی من همش ۱۹ سالم بود که نامزدم بهم خیانت کرد.عمده ی فشارهای روانی از اون موقع شروع شد…مهدی تو ازشدت استرس روزی ۳ جور داروی آرامبخش و اعصاب میخوری ؟؟؟آره ؟؟؟ افت تحصیلی کردی؟ میل به زندگی رو از دست دادی ؟؟؟ بی انگیزه شدی ؟؟طپش قلب داری ؟تیک عصبی داری ؟از شدت تنهایی و استرس به گناه بد عادت کردی ؟ مهدی همه تورو مسخره میکنن؟هیشششششششششششششششششکی تورو دوست نداره؟؟ارزش نداری ؟ به خاطر بیکاربودنت؟ولی به خدا من خودم نمیخواستم که اینطوری بشم… من عاشق این بودم که سرکار برم ولی دستم زیر سنگ بود…خوب فکرکن … تو خیلی خوشبختی اگر خانواده خوبی داری … تو اگه یه روز عاشق بشی خانوادت بهت کمک میکنن ولی من … هیچ… پس بهتره که خودمو سبک نکنم و بیخیال عشق بشم… نه ؟؟؟ بهتر نیست ؟؟؟ من نمیتونم از پدرومادرم طلاق بگیرم وگرنه ۲۴ سال پیش طلاق میگرفتم …موفق باشی پسر خوشبخت…

    *******************************************************
    mEhdi :
    سلام
    lمرسی از نوشته هات.
    آره من خوشبختم؛ به خاطر تموم این چیزایی که گفتی، که گفتم…
    اما تو هم خوشبختی… دلیل خوشبختی قیهفه و خوشگلی نیست، همینطور خانواده!
    درسته که خونواده ی من بزرگترین خوشبختی من توی زندگی هستن، اما به خودت نگاه کن… قطعا چیز های زیادی واسه خوشبخت بودن وجود داره…
    ما هیچ کدوم مون پدر و مادرمون رو انتخاب نکردیم، همینطور که قیافه مون رو!
    فکر نمیکنی خیلی از آدم ها هستن که مثل تو پدر و مادر خوب ندارن، اما احساس خوشبختی میکنن؟!
    سعی کن پدر و خصوصا مادرت رو دوست داشته باشی، ببخشی و فراموش کنی…
    خیلی از انسان ها بودن که بهترین پدر و مادر دنیا رو داشتن و همیشه ی خدا بدبخت بودن!!!! اینطور نیست؟!
    یادت نره، پسر حضرت نوح، پدرش پیامبر بود، و ……..

    خونواده عامل خوشبختی من بود، نه لزوما واسه تو. تو بگرد ببین خدا بهت چی داده که با اون خوشبختی؟! که کسی نداره؟! شاید اینکه زنده ای، داری نفس میکشی، خدا بهت فرصت “بودن” رو داده…
    تا حالا فکر کردی که خدا به خیلیا فرصت بودن رو نداده؟! و هیچوقت خلق نشدن؟!

    اسم خودت رو هم نذار “جنین ناخواسته”… پدر و مادرت، یا تموم ما آدما همیشه همه چیر به خواست ما نبوده و نیست. تو بچه ی ناخاسته نیستی، اتفاقا کاملا برعکس… تو اون “جنین خواسته” شده ای هستی، که خدا با وجود “نخواستن” پدر و مادرت تو رو خواست! خدا “خواست” تو باشی! حتی اگه مادرت و تموم آدمای دنیا نخوان باشی… هنوزم فکر میکنی که خدا هم نخواستت؟! مطمئن باش خواست خدا بالاتر از تموم خواسته هاس…

    وقتی خدا خواسته باشی، تو حق نداری نخوای. وقتی خدا بهت حق زنده بودن و نفس کشیدن داده، تا وقتی خدا بهت لب داده تا باهاشون بندی، تو حق نداری گریه کنی. حق نداری قرص بخوری. حق نداری خودت رو دوست نداشته باشی…

    این کارها و رفتار تو که خوشبختی رو از خودت دور میبینی، نشون میده که تو در ق خدا ناسپاسی. مادرت اگه بده، اگه نمیخوادتت رو خوب میبینی، اما خدایی که خواست، که خواست به دنیا بیای رو نمیبینی……….

    زری جان، تو خوشبختی. اگه چشمات رو باز کنی و خوب ببینی… تو چیزهای با ارزشی داری… چیزی مثل… خدا
    قدر خوشبختیت رو بدون. ;)

  20. سلام دوست من! منم باهات موافقم۰من ۲۰ سالمه تا ۱۸ سالگی ۱ دختر خیلی ساده ای بودم همه رو دوس داشتم.سفره ی دلمو واسه هر رهگذری باز می کردم فکر میکردم چون هم سن و سالیم حتمنا اونا هم مثله خودمن!!!!!!همیشه کمکشون میکردم ولی در برابر همیشه نارو میخوردم همیشه دلمو میشکوندن و من تنها کاری که بلد بودم گریه کردن بود همیشه مادرم میگفت آخه چقدر ساده ای ؟ کی میخوایی بفهمی که اینا گرگن تو لباس میش!ولی من هیچ وقت نفهمیدم و نخواهم فهمید چون پاک بودنو دوس دارم فقط یاد گرفتم که با هر کسی مثله خودش رفتار کنم اگه کسی دلمو شکوند بسپارمش دست خدا! اگه نارو زد بسپارمش دست خدا همین! دوست من داشتن یه دل پاک چیزیه که خدا نصیب هر کسی نمی کنه.همیشه پک باشی
    *******************************************************
    mEhdi :
    خوشحالم که با آدمی که این طرز فکر رو داره صحبت میکنم. :)
    منم آدم ها یادم دادن که نباید خوب بود، اما حق با توئه. باید از درون خوب و پاک بود، اما یاد گرفت که خوب بودن و پاکی رو نباید هر جایی حراج کرد! نباید به نا اهلش بخشید. توی حریم پاکی و پاک بودن، جایی برای نا محرم ها نیست…

    من واسه خودم، پدر و مادرم و خونوادم پاک میشم، خوب میشم… واسه آدمایی که حس کنم ارزشش رو دارن پاک میمونم… اما واسه آدمایی که ارزش پاکی رو نمیدونن نباید پاک بود! چون فقط خودت ضرر میکنی. واسه اونجور آدم ها، در ظاهر بد باش، ولی تو دلت خود خود پاکت باش…
    میدونی؟!
    “در نگاه آنکس که پرواز را نمیفهمد، هر چه بیشتر اوج بگیری، کوچکتر می شوی!”

    پاک بمون، پرستار کوچولو…. ;)

  21. manam mesle to az khub budan khaste shodam. delam kheyli shekaste. faghat tafavotam ba to ine ke taze daram say mikonam bad basham. ama sakhte. halam az tamame lahze haye pak budanam beham mikhore … kheyli harfaye dige daram ke hoseleye nevshtaneshuno nadaram. faghat bayad begam ARE bad budan kheyli behtare!!!! kheyli. gure babaye khubio pakio vafa dari.
    *******************************************************
    mEhdi :
    تو تازه وقتی بد بشی میفهمی که چقدر از بد بودنت بدت میاد!
    تو هم آرزو میکنی که اگه تموم دنیا به وفاداری و عشق و پاکی تو “خیانت” کنن، باکی نیست! اما وقتی خود آدم بد میشه، نمیشه تحمل کرد…
    وقتی تو یه بدی رو از کسی میبینی، دز واقع جهنمی از اون فرده. درسته اون رفتار بد اون فرد تو رو آزار داده و اذیت کرده، ممکن داغت کرده باشه…
    اما وقتی تو خودت بد میشی… اونوقته که دیگه جهنم بقیه نیست… جهنم رو، با تموم حرارت و آتیشش توی وودت حس میکنی!!!
    و این اوج بدبختیه !!!

    الهه جان، جهنم بقیه رو تحمل کن، خوب میدونم سخته، اما بدی بقیه رو تحمل کن، اما خودت بد نشو. اونا اگه جهنمن، تو بهشت خودت رو داشته باش.
    الهه جان، اصلا مهم نیست بقیه چقدر بدن، تو به خاطر بقیه، برای بقیه، برای اینکه بقیه از وفاداری و خوبی و پلکیت خوششون بیاد زندگی نمیکنی.
    تو فقط به خاطر خودت زندگی میکنی.
    نزار آدم هایی که ارزش دوست داشتن هم ندارند، بهشت درونت رو ازت بگیرن.
    تو خوب باش.
    بزار تموم دنیا قدر خوبی و پاکیت رو ندونن.
    تو پاک بمون.
    و از بهشتی که توی وجودت می سازی، لذت ببر! :)

  22. salam doste azizam…bebakhshid man chand vaghti natonestam biam net akhe omadam daneshgah alan ham…saite daneshgam….momkene dir be dir biam….sharayetam ye kam sakht shode….soalet chi bode mehrabon…???? montazeram…
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    bia be kolbeye sabzam sari bezan baz….
    .
    .
    .

    .
    .
    .yadam kon

  23. سلام:
    ممنون که باز هم اومدی من فکر می کنم خدا به ما قدرتی داده که حتی اگه یک شیطان کامل هم شده باشیم باز قدرت برگشت به خوبیها رو داریم چه برسه به تو که هنوز اینقده خوب هستی که اعتراف را بنویسی.
    نظرت در مورد نوشته ام برام مهم بود چون اولین کسی بودی که بهم پیشنهاد دادی که خودم بنویسم.
    آره گاهی رک گویی خوبه منهم مخالفتی ندارم اما ما در کرمان یک ضرب المثل داریم که میگه”بفرما و بنشین و بتمرگ هر سه تا یک معنی میده اما بفرما کار ساز تره”.

  24. ممنون از اینکه اینقدر برای من نظر گذاشتید ، من اگه جواب اون کامنت ها رو ندادم چون احساس کردم من و شما حرف هم رو نمی فهمیم و کلا هر کدوم تو یه فاز دیگه هستیم به علاوه من دوست دارم تا اونجایی که میشه به خواننده ی وبلاگم احترام بذارم…حتی کسی مثل شما که از اول سر ناسازگاری با من و وبلاگم و …. داشتید و دارید.
    تایید کامنت شما نه به منظور بالا رفتن تعداد نظرات، بلکه به معنی احترام گذاشتن به نظرات مخالف تا جایی که از ۴ چوب ادب خارج نشه، بود. وگرنه برای افزایش تعداد کامنت ها، “آپم بدو بیا ” و ” وبلاگ خوبی داری به من سر بزن ” و … هیچ وقت حذف نمیشد!

    اگر به اون لینکی که در رابطه با موضوع این پست وبلاگم از وبلاگ خودتون گذاشته باشید، دقت کرده باشید… می بینید که نظرم رو اونجا گفته بودم.
    در مورد موضوعات قبلی هم به حد کافی تبادل نظر شده و البته نتیجه ای نداشته پس بحث بیشتر فکر نمیکنم ضرورتی داشته باشه.

    شاد زی

  25. من ماریای عزیز را تحسین می کنم.
    ای کاش همه بتونیم مثل ماریا با شیطونهای دور و اطرافمون مبارزه کنیم.
    آفرین بر ماریا و احسنت به آقا مهدی…

  26. سلام:
    نمی دونم چرا فکر می کنی من خودم نیستم!!!چرا من خودمم کسی که لطافت زنانه اش رو دوست داره و دلش می خواد لطیف هم بشنوه.دختری که نجابت و محجوبی اش زبانزد فامیل بود و حتی یکبار هم چیزی به اسم دوست پسر و این حرفها رو تجربه نکرد نه اینکه فکر کنی پیشنهادی نداشتم یا زیبا نبودم نه!!اینقده برای شخصیتم احترام قایل بودم که به قول تو با عشقهای جسمانی فریب شیطانهای زمینی رو نخورم!!!می دونی شاید اگر منهم یکی از همون دخترهایی بودم که تو توصیفشون رو می کنی نه تنها ناراحت نمی شدم بلکه حتی بهش فکر هم نمی کردم اما من از اون دخترهایی هستم که وقتی کامنتت رو خوندم سرخ شدم و داغی و شرم لپهایم را حس کردم حالا به نظرت من خودم نیستم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  27. باز هم سلام:
    نمیدونم چه ماجرایی داشتی که فکر می کنی بد بودن بهتر از خوب بودنه اما من توی همین دنیا با همه تقاضاهای بد جنگیدم که خوب بمونم و موندم فکر کنم زود میدون رو خالی کردی اما بهت پیشنهاد می کنم دوباره همون مهدی خوب وپاک و بی ریا بشو حتی اگه کسی بهت زنگ نزنه حتی اگه بهت بگن دهاتی و امل .
    مطمئن باش تو اینقده خوب هستی که خدا کمکت بکنه .من ازش کمک خواستم و اون خیلی جاها در مقابل خیلی از شیطنتهای شیطون منو حفظ کرد و کمکم کرد .
    در مورد عشق هم خیلی یکطرفه قضاوت کردهای اگه یکی قدر دل پاکت رو ندونسته اگه چند نفر عشق جنسی رو به عشق افلاطونی و آسمونی ترجیح داده اند دلیل نمی شه که تو همه رو محکوم کنی من نه تنها این عشق افلاطونی رو تجربه کرده ام بلکه خیلی ها رو دیدهام که طالب همین عشقند.
    و اینکه خودت فهمیده ای که داری نیمه خالیه لیوانو می بینی خیلی خوبه حالا سعی کن نیمه پر رو ببینی نمی دونی چقده زیباست……

  28. خوشحالم که بازم اومدی …. ببین اگه انتقادی داری که به وبلاگم هم مربوط میشه چرا عمومی نمیذاری؟!
    من فکر می کنم جنبش رو داشته باشم… اگه نداشتم شاید با اولین کامنت تندی که از شما می خوندم میومدم وبلاگتون ۴ تا فحش هم می دادم و این همه کامنت نمیذاشتم! یه چیزی هم هست که تو پست” بدایند و آگاه باشید” نوشته بودم : ” وقتی همه با تو موافقند حتما یه جای کارت می لنگه” !

    پس من باید خوشحال باشم که همه با من و طرز رفتارم و یا نوشته هام موافق نیستند. دلم می خواد به انتقاد هایی که از من میشه گوش کنم و اگه جای تغییر داشته باشم حتما در جهت مثبت این کارو انجام بدم.

    خوشحالم از اینکه خواننده ای مثل شما دارم که زاویه دیدش شاید با بقیه فرق داره. اگرچه لحنش کمی تا قسمتی تنده !

    خوشحالم که به زن اول به دید یک انسان نگاه می کنه و بعد اونو به عنوان یک زن میشناسه!

    من هدفم از وبلاگ نویسی شاید این باشه که افکارم و روزمرگی هامو جایی بنویسم که بتونم در همون زمینه نظر بقیه رو هم بدونم.

    در ضمن من گفتم اگه با این اسم و نوشته هام و کلا با من مشکل داری نیا که ناراحت نشی… وگرنه من از کامنت هات تا جایی که از ۴چوبش خارجش نشه ناراحت نمیشم، استقبال هم می کنم.

    تایید هر کامنتی هم به منزله ی موافق بودن با نظر اون خواننده نیست….!!!!

    حالا کمی هم از اون روی شوخی و خنده ات هم برای ما کنار بذار ;)

  29. سلام دوباره

    شما که هنوز در جبهه جنگ با من هستید. متاسفانه یا خوشبختانه هیچ کدوم از این چیزایی که شما گفتید دلیل انتخاب من برای این وبلاگ نبوده. آقا جان من از اسم “دوشیزه” خوشم میاد اصلا از بچگی خوشم میومده… باید چیکار کنم که شما و امثال شما هزار تا فکر دیگه راجع به من و وبلاگمو شهوتم و احساساتم و دوست پسرهاااام!!! و خواننده های این وبلاگ می کنید؟!

    هرکی مشکلی داره خب نیاد اینجا رو بخونه، منم یه دخترم اما قبل از اینکه دختر باشم انسانم و فکر می کنم می تونم افکارم رو آزادانه حداقل در این محیط مجازی بنویسم. اما متاسفانه جنسیت زن همیشه زیر ذره بین هست ، رفتارش ، کاراش، اسم وبلاگش، نوع خواننده هاش، طرز سلام و علیک گفتنش، و …

    من اصراری ندارم شما اول منو کامل بشناسی بعد اینقدر در جبهه مخالف منو به باد انتقادهای تند و آتشین و بیشتر از روی سو تفاهم بگیری. چون دنیای مجازی بیشتر وقت ها برای آدم ها در ارتباط با هم سو تفاهم به وجود میاره، اینجا اثری از لحن و حرکات چهره و دست و … نیست، اما گاهی هم میشه از دورن یه کامنت یا یه پست وبلاگی صدای فریاد و عصبانیت ناشی از خشم فرو خورده رو شنید…. و گاهی آدم ترجیح میده یه دیوار کوتاه پیدا کنه و همه ی معضلات و نا هنجاری های اجتماعی و عاظفی و … رو سر نویسنده ی اون وبلاگ خالی کنه.

    والا از این چیزایی که شما راجع به نظر سنجی گفتید اینقدر که برای شما مهمه برای من فعلاً یا بهتره بگم مدت زیادیه که مهم نیست. پس لزومی نمیبینم یه نظر سنجی بذارم تو وبلاگم و از عشق و شهوت و … بپرسم و می دونم که هیچ جواب درست حسابی هم آدم از این جور نظر سنجی ها نمی گیره. اما خب من پیشنهاد می کنم شما که تب تون داغ تره این نظر سنجی ها رو بذارید قول میدوم خودم اولین نفر باشم که شرکت کنم.

    راستی فیلم پرنو همون طور که از اسمش پیداست برای همون مواقعی هست که آدم از جنس مخالفش هیچی نمیخواد جز لذت بردن از اندام تناسلیش… اما وقتی با دوست دختر یا دوست پیر نمیدونم همسر پارتنر یا … هستی اگه واقعا رفتار انسانی داشته باشی، همون طور که خودت گفتی اول به دید یه انسان بهش نگاه می کنی به افکارش به عقایدش به…. بعد وارد مسائل دیگه میشی ! درسته؟! اما خب متاسفانه تو دنیای امروز همه چیز سرعتی شده، ما همش سعی می کنیم زودتر مخ یه نفرو بکوبیم تا سریع باهاش وارد تختخواب بشیم و بعد هم برو به سلامت نفر بعدی!!! هیچ چیز دیگه هم نمی فهمم از رابطه با جنس مخالف ….!

    ینجا دادگاه نیست که من از خودم دفاع کنم اما برای اینکه بیشتر در جریان باشی من باکرگی رو به باز بودن و نبودن اون چین و سوراخ نمیدونم، اصلا هم از این اسم دیگه خوشم نمیاد. اسم دوشیزه هم همونطور که گفتن از بچگی دوست داشتم، احساس می کنم یه معصومیت و وقار داره، حالا بعضی ها فکرای دیگه می کنند مشکل من نیست.

    راجع به آدرس ایمیل مسلمه که کسی آدرس خصوصی رو برای وبلاگش نمیذاره و راجع به چک کردن، خب اگه چک نمی کنه پس بهتره آدرس هم نذاره… هاا؟! ( من هم چک می کنم ایمیل هامو هم اگه موردی باشه که باید جواب بدم سعی می کنم در اولین فرصت این کارو انجام بدم)

    در آخر ممنون از اینکه وبلاگم رو از طریق فید دنبال می کنید. :)

  30. راجع به این پست:

    درسته حق با شماست… اسم این چیزا عشق نیست.. ما تا با یک نگاه از کسی خوشمون میاد یا یه قبونت برم فدا بشم از جنس مخالف میشنویم فکر می کنیم قضیه عشق و عاشقیه! عشق خیلی بالاتر از این حرفاست، اما به نظرم چون اون عشق واقعی نیست دلیل بر این نمیشه که ما هم بدتر از قبل بشیم….

  31. آقای مهدی
    هرچند خیلی توپتون پر بود … اما ممنون از ایکه به وبلاگم اومدید و نظرتون رو نوشتید
    متاسفانه من شارژ اینترنتم تا ۲-۳ روز پیش تموم شده بود و خط dial up اینجا هم واقعا افتضاحه، اینکه فقط به زور میومدم و نظرات رو تایید می کردم. و تو برنامم بود که امشب بعد از ۱۲ به یه سری وبلاگ هایی که تو پست قبل کامنت نوشته بودندسر بزنم از جمله شما !!! ( اینو نگفتم که توجیهی کرده باشم فقط خواستم بگم برای شما و کامنتتون ارزش قائلم)

    من اگر به دنبال جلب توجه آقایون از طریق این اسم بودم، ترجیحاً همون اسم اولیه وبلاگم ” روزانه های یک باکره) رو همچنان رو سر درش می ذاشتم و تغییرش نمی دادم. اگه پست های اولیه رو خونده باشید می بینید که تغییر اسم هم به پیشنهاد یکی از خواننده ها بود.

    نمیدونم چرا این تصور برای شما ایجاد شده که بنده فکر می کنم عقل کل هستم و بقیه یه مشت نفهم و گوسفند و …؟! گاهی آدم در حالت عصبانیت خیلی حرفا میزنه اما بهتره که هیچ وقت برچسب به دیگران نچسبونه و از فرق سر تا نوک پاشون رو قضاوت نکنه!

    اون معانی انگیلیسی هم احتیاجی به عالم و عاقل بودن نداره، هر بنده خدایی دیگه این روزا این معانی رو از حفظه.

    شما هم پیشنهاد خوبی برای مدیریت بلاگفا ارائه دادید، منم موافقم!

    می خواید اگه خیلی دل پری از من دارید در پست بعدی این ۲ تا نظرتون رو به صورت یه پست بنویسم تا بقیه هم نظر بدند؟!(البته اولیش رو خصوصی گذاشته بودید)

    به هر حال امیدوارم از من کدورتی نداشته باشید و سو تفاهم ها برطرف شده باشه. بازم منتظرتون هستم.

    شاد زی

  32. دوست خوبم
    همه حرفای شما درست، اما مگه خدا ما آدما را بی اراده آفریده؟ مگه به ما اختیار نداده که بین خوبی و بدی یکی را انتخاب کنیم؟ من یقین دارم کنار همه اونایی که تو را به بد بودن سوق دادند، آدمای خوبی هم بودند ، اما تو اونها را ندیدی . می دونی چرا؟ چون بد بودن، راحتتره. مگه نه؟
    توی این دنیا خیلیا هستند که تورا به خاطر صداقت و پاکیت دوست دارند.کافیه یه کم با دقت بیشتری به اطرافت نگاه کنی.
    ولی با همه اینا من از دروغ متنفرم.ترجیح می دم دوستم توی یه دهات کوچیک با یه زندگی ساده بزرگ شده باشه، با یه سواد کم؛ اما ساده و بی ریا.
    اگه یه روزی بفهمم که دوستم همه حرفاش دروغ بوده برای همیشه باهاش خداحافظی می کنم.
    *****
    مهدی: آدم های خوبی هم بودن؟! آره بودن. اما چشم های ما به بد دیدن عادت کرده! اما یه چیزی رو مطمئنم. آدمای خوب خیلی کم بودن… یه آدم که مثل شما خوب باشه زهرا خانوم… موفق باشید. دعام کن…
    *****

    • @zahra, من نمی دونم منظورتون از آدم خوب و آدم بد چیه؟؟؟من به مارکدار کردن آدما با ویزگی خوب و بد علاقه ندارم….می تونیم بگین فلانی صادقه یا پر تلاشه و ….ولی نمی تونم بگم فلانی بده یا فلانی خوبه…ممکنه یکی صادق باشه ولی بی ثبات،یعنی یه ویزگی خوب و یه ویزگی بد در کنار هم و ما نمی تونیم با دونستن ۵تا خصوصیت از دیگران به اونا مارک خوب و بد بزنیم….من بهترین اتفاق زندگیم یعنی تحول درونیم وقتی شروع شد که که یه خانومی هم سن وسال مادرم یه کم بیششتر یا کمتر، من رو تحقیر کرد که واقعا بدون دلیل واقعی این اتفاق افتاد.بدون اینکه فرصت معرفی بهم بده…ولی من همیشه خدا رو شکر می کنم،به خاطر اینکه اون روز اون خانوم من رو اون طوری تحقیر کرد…درسته بی دلیل تحقیرم کرد که این بده ولی بانی تحولی تو درون من شد که این واسه من خیلی خوبه…پس بهتره آدما و اتفاقات رو با خوب و بد مارکدار نکنیم

نظر بدهید

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید

~X( [شیطونک] [رویا] [دعا] [خجالت] [تهوع] [تشویق] [بغل] [-( X( O:-) B-) @};- =P~ =)) =(( ;;) ;)) ;) :| :x :S :P :D :-h :-O :-?? :-? :-/ :-* :)) :) :(( :(