گفتم: امشب انگار با همه ی شب ها فرق دارد. به آسمان نگاه کن! انگار سقف آسمان کوتاه شده!
گفت: ستاره ها چقدر نزدیک شده اند، آدم حس می کند اگر دست به آسمان بلند کند دستش به ستاره ها می رسد.
گفتم: چقدر دلم یه مشت ستاره میخواهد!
گفت: چشم هایت را باز کن، فرشته ها را میبینی؟ گوش هایت را باز کن، حتما صدای بال زدنشان را می شنوی. امشب فرشته ها پایین آمده اند، همه جا پر از فرشته است! آمده اند تا دعاهایت را ببرند، دست خالی شان نگذاری!
گفتم: کو فرشته ها؟! پس چرا من نمی بینمشان؟!
گفت: گوش هایت به دروغ شنیدن عادت کرده است و چشم هایت به بد دیدن! مگر کور و کر هم می تواند ببیند؟!
و من هیچ نگفتم.
گفت: بچه ها پاک به دنیا می آیند، در چشمانشان می شود خدا را دید، حرف خدا بر زبانشان جاریست، کودکان تجلی خدا بر روی زمین هستند. کودکان فرشتگانی اند، که فقط بال ندارند!
گفت: آدم ها چقدر زود تغییر می کنند. چقدر زود همه چیز را از یاد می برند، کودکانی که بوی خدا می دادند، حتی خود آدم ها هم نمی فهمند که کی و کجا شیطان پاکی شان را می دزدد!
و من چشم هایم خیس بود…
گفت: چرا ایستاده ای؟! نگذار هزار ماه برود و تو قدرش ندانی! (لیله القدر خیر من ألف شهر). کافیست توبه کنی (انا الله خیر التوابین). فقط کافیست از ته قلب خدا را بخوانی، تو را بی جواب نخواهد گذاشت… امشب بی واسطه خدا را بخوان، خدای تو امشب از همیشه شنوا تر و بینا تر است. تقدیر تو در قدر نوشته می شود…. آرام خدا را بخوان…
خوب گوش کردم… صدای دعای جوشن می آمد… ناخودآگاه من نیز زیر لب زمزمه کردم…
یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ یَا مُجِیبَ مَنْ لا مُجِیبَ لَهُ یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ یَا مُغِیثَ مَنْ لا مُغِیثَ لَهُ یَا دَلِیلَ مَنْ لا دَلِیلَ لَهُ یَا أَنِیسَ مَنْ لا أَنِیسَ لَهُ یَا رَاحِمَ مَنْ لا رَاحِمَ لَهُ یَا صَاحِبَ مَنْ لا صَاحِبَ لَهُ (۱)
اى دوست آنکس که دوستى ندارد، اى طبیب آن کس که طبیبى ندارد، اى پاسخ ده آن کس که پاسخ ده ندارد، اى یار دلسوز آن کس که دلسوزى ندارد، اى رفیق آن کس که رفیق ندارد، اى فریادرس آن کس که فریادرسى ندارد، اى راهنماى آنکه راهنمایى ندارد، اى مونس آنکس که مونسى ندارد، اى ترحم کننده آن کس که ترحم کننده اى ندارد، اى همدم آن کس که همدمى ندارد (۱)
ناگهان بر خود لرزیدم… صدای بال فرشته ها آسمان را پر کرده بود…
فریاد زدم: می بینم! من فرشته ها را می بینم!
برگشتم. اما کسی نبود. فقط نور بود و نور… و مسجد پر بود از صدای دعا…
صدای دعا با صدای بال فرشته ها در هم آمیخته بود و مسجد پر بود از مردمی که با چشم های کور و گوشهای کر زیر لب فقط زمزمه می کردند. و فرشتگانی که دست خالی می رفتند…
به او و حرف هایش که خوب فکر میکنم… او با همه فرق داشت… آری، او یک فرشته بود…!
(۱): فراز هایی از دعای جوشن کبیر
نویسنده: مهدی
منبع: اگه هیچکس نیست، خدا که هست…
فوق للعاده بود
خیلی قشنگ بود و غمگین واسه کر ها و کورها غمگین
شما که کلی کیف کردی با صدای بال فرشته ها ……….
کاش هر آدمی یه شب معراج داشت یه شب که انقدر بالا میبردنش که فاصله اش با خدا قدر یک کمان بودنگید که هر کسی یه شب معراج داره مشروط بر اینکه آدم خوبی باشه یا حداقل بد نباشه
اون که راه رو بلد هست احتیاجی به راهنما نداره اون که مجهز میره بهتر از پس خودش بر میاد اما اون که نه تجهیزات درست حسابی داره نه راهو بلده اگه یه راهنما به دادش نرسه گم میشه
آدمایی که خیلی هم عارف و فرزانه نیستن بیشتر به معرفت احتیاج دارن اما همیشه عارفا سهم بیشتری دارن چون اشتیاق بیشتری هم دارند چون تشنه ترند این جوابه توئه به سوال من قبول منم میخوام تشنه باشم میخوام تشنه تر باشم خدایا تشنه ترم کن
گرچه ز شراب عشق مستم عاشق تر از این کنم که هستم
@حوا, و اینکه، البته این اتفاق (شنیدن صدای بال فرشتهها)، در واقعیت رخ نداده.
چرا؟چرا یه روزایی بهش اعتقاد دارم ویه روزایی مطمینم نیست؟چرا؟این شک لعنتی از کجامیاد؟
@سین, من فکر میکنم، شکهایِ اینجوری خیلی هم دوستداشتنی هست… آدمی که کورکورانه و با تعصب چیزی رو باور نکرده، گاهی یکمی شک… شک که نه، حالا به هر دلیلی دلخور میشه، میخواد باور نکنه خدایی رو با تکتک سلولهاش حس میکنه و ردش کنه… اما، مگه میتونه ؟؟؟ :)
ممنون از مطلب قشنگتون.از مطلبت تو وبلاگم استفاده میکنم…به وبلاگ منم یه سری بزنین
@فاطمه, سلام، حتما سر می زنم. و ممنون از اینکه به نوشته اصلی لینک دادید.
ali bod beheton vaghean tabrik migam
سلام
وقتی این نوشته رو خوندم یاد روزهایی از زندگیم افتادم که پر از خدا بودم.خدا چشاشو روی گناهانم بسته بود و فراموش کرد که چقدر گناه کردم.منو با همه عشقش در بر میگرفت و گرمای قلب من از گرمای عشق خدا بود.اما حالا…
حالا خدا ازم دوره. باهام غریبه.حسش نمی کنم.حق داره که نخواد مثل گذشته ها کنارم باشه خیلی اذیتش کردم.خدا دیگه باهام حرف نمی زنه کنارم نیست.
من خدا رو می خوام.می خوام که تو قلب خدا جایی هم برای من باشه اما انگار خدا دیگه ازم خسته شده دیگه منو نمی خواد.برام دعا کنید.
با سلام.
میزبانی وبلاگ شما به رایگان پذیرفته می شود. تنها شما می بایست بنر ما را در گوشه سمت راست وبلاگ خود قرار دهید. در صورت موافقت، با همین ایمیل تماس گرفته تا اکانت شما ساخته شود.
میتوانید ورود پرس یا سیستم مدیریت وبلاگ دیگری به دلخواه نصب نمایید.
با تشکر.
[لبخند]سپاس از کلیک رنجه تون!
اى دوست آنکس که دوستى ندارد،
سلام واقعا اگه خودتون نوشته باشین که جدا قلم خوبی دارین.
یاحق دوست من یاحق
منتظر مطالب بعدیتون هستم.
سلام من واقعا ماریا هستم و فکر کنم که مثل اسمم یک دخترم!ممنونم منو لینک کردین
سلام.مطلبتون فوق العاده زیبا و نورانی .بود ممنونم که به من سر زدین با اجازه شما لینکتون می کنم تا بتونم مرتب بهتون سر بزنم.ممنون
با سلام و احترام
از اینکه یکی از بینندگان همیشگی وبلاگ شما هستم بسیار خوشحالم و امیدوارم همیشه موفق و پیروز باشید.
این گل [گل] تقدیم به شما و تمام بینندگان وبلاگ شما
شاد شاد شاد باشید.
به ما هم سر بزنید ، منتظرم … … … … … Kangavar.tk
*****************************************
چرا یادمون میره تنها خدا حقیقت مطلقه و بس
این مطلب با کلی عشقولی منو تحت تاثیر قرار داد….سپاس[گل]
با لینک موافق بودی بیزحمت بگو دوست جان.